بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سوء تفاهم | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب سوء تفاهم اثر آلبر کامو

بریده‌هایی از کتاب سوء تفاهم

نویسنده:آلبر کامو
انتشارات:نشر ماهی
امتیاز:
۳.۸از ۳۹ رأی
۳٫۸
(۳۹)
پاییزی که یه بهارِ دوباره‌س که برگها همه‌شون شبیه گلها می‌شن. (با سماجت نگاهش را به او می‌دوزد) اگه درست نگاه کنین بعضی زندگیها هم همینطوری بهار می‌کنن، فقط به شرطی که با صبر و حوصله‌تون بهشون مجال بدین.
soniya
بیا از اینجا بذاریم بریم، یان، اینجا نمی‌تونیم خوشحال باشیم و به خوشبختی برسیم. یان: ما اینجا دنبال خوشحالی و خوشبختی نیومدیم. خوشبختی! خوشحالی! ما اینا رو داریم. ماریا: (با حرارت) پس چرا به همین قانع نباشیم؟ یان: خوشحالی و خوشبختی همه‌چیز نیست و آدمها وظیفه‌هاشون رو هم دارن. وظیفهٔ من اینه که دوباره مادرم رو پیدا کنم، سرزمین مادری‌ام رو...
کاربر ۸۵۱۳۳۳۶
تنها چیز انسانی که تو وجود من هست میل من به اینه که به هرچی دلم می‌خواد برسم و برای رسیدن به چیزهایی که دلم می‌خواد حاضرم هرچیزی رو که سر راهمه خُرد و نابود کنم.
Reza.golshan
من هنوز ته دلم یه ذره از اون آرزوهایی رو نگه داشتم که وقتی بیست سالم بود داشتم. دلم می‌خواد کاری کنم که تکلیفم با این آرزوها یه‌سره بشه. برای همین هم که شده باید یه چند قدمِ دیگه تو این زندگی که می‌خوایم ولش کنیم و از شرش خلاص شیم برداریم.
Reza.golshan
من این زخم رو خوب می‌شناسم. ترسه، ترس از تنهایی، ترسی که از وقتی به دنیا می‌آییم باهامونه. رسیدن به این نتیجه که جوابی در کار نیست.
soniya
آخ، مادر! وقتی یه‌عالمه پول جمع کردیم و تونستیم این سرزمین بی‌افق رو ترک کنیم و از این مسافرخونه، از این شهر بارونی، بذاریم بریم و این سرزمین تاریکی رو فراموش کنیم، وقتی بالاخره تونستیم روبه‌روی دریا باشیم که من اینهمه خوابش رو می‌بینم، اونوقت توی یه همچه روزی لبخند رو روی لبهای من می‌بینی.
samane mosavi
آدم برای اینکه یه جایی بمونه باید دلایلی داشته باشه، یا آدمهایی که دوستشون داره. وگرنه چه فرقی می‌کنه که آدم اینجا بمونه یا جای دیگه. و چون آدم نمی‌تونه حدس بزنه چه استقبالی ازش می‌شه
Amir Roghani
مادرم نیومد برای خداحافظی بغلم کنه. اون وقتا فکر می‌کردم اهمیتی هم نداره.
علی
من همین حالاش هم خسته‌م، خستهٔ سالها، خستهٔ سالهای سال، طوری که دیگه رسوب کرده توی خونم، توی رگهام
dorsa
فکرش رو بکن دنیا چه‌جور جایی می‌شد اگه همهٔ محکومها با جلادهاشون درددل می‌کردن و همهٔ زجرهای روحی‌شون رو به جلادها می‌گفتن؟
alirezashah

حجم

۶۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۹۷ صفحه

حجم

۶۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۹۷ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان