بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کلیدر؛ جلد سوم و چهارم | صفحه ۷ | طاقچه
کتاب کلیدر؛ جلد سوم و چهارم اثر محمود دولت‌آبادی

بریده‌هایی از کتاب کلیدر؛ جلد سوم و چهارم

انتشارات:فرهنگ معاصر
امتیاز:
۴.۶از ۳۵ رأی
۴٫۶
(۳۵)
بیش از این نمی‌خواست به خود مهلت رضایت از خویش، بدهد. این را آموخته بود که از خودرضایی، گاهی گامها را سُست و چشمها را کم‌بین می‌کند. ا
ماهرخ
اینکه محض بلاهایی که به روزگارم آمده خودم را زمینگیر می‌کنم و زانوی غم بغل می‌گیرم؟ هه! ... اگر همچه توقعی از من داشته باشی پس معلوم می‌شود که خیلی بچه‌ای!
ماهرخ
به روی آرام و به دل، بی‌قرار بود
ماهرخ
«مادر! مادر چه نعمتی‌ست!»
ماهرخ
آدم در همچو دمی دلش می‌خواهد با رفیقش یکی شود. اینست که رازهای گور و گم‌شده زندگانی‌اش را آشکار می‌کند.
ماهرخ
حجاب شرم، دریده نباید.
ماهرخ
در لحظه‌هایی، پیری چه زود رو می‌کند!
کاربر ۲۲۲۸۳۹۰
آیا ما ـ فقط ـ می‌خواهیم بر مردم حکومت کنیم؟ یا می‌خواهیم به مردم یاد بدهیم که خودشان چطور بر خودشان حکومت کنند؟
masum75
هنگام که تو با حریفی در ستیز هستی، همه حال و حرکات او برایت معناهایی می‌یابد؛ معناهایی خاص، گوناگون. و معنای هر حالت و حرکتِ حریف بسته به جای و موقعی است که تو در ستیز داری. بر فراز اگر ایستاده باشی، فروتنی حریف را به بیم و کرنش او معنا می‌کنی. در فرود اگر نشسته باشی، فروتنی حریف را به بزرگواری و افتاده‌خویی او معنا می‌کنی.
masum75
آدم وقتی فرصت این را دارد که به مرگ فکر کند، از آن می‌ترسد!»
masum75

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۲۳ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۶۲۳ صفحه