از دید ناظر تصادفی در خیابانهایی که داشتند تاریک میشدند، ردیف پنجرههای زرد ما نیز بر فراز شهر لابد سهم خودش را در عالم اسرار آدمیزاد داشت، و من همان ناظر بودم که به بالا نگاه میکرد و به بحر حیرت میرفت. هم تو بودم و هم بیرون، و تنوع بیپایان زندگی هم جذبم میکرد و هم دفع.
Sara.iranne
کمی چانهاش را بالا گرفته بود، انگار چیزی گذاشته بود روی چانهاش که هر آن ممکن بود تعادلش به هم بخورد و بیفتد. اگر هم از گوشه چشمش مرا میدید بروز نمیداد ــ راستش آنقدر تعجب کرده بودم که نزدیک بود زیرلب عذرخواهی کنم که با ورودم مزاحمش شدهام.
Sara.iranne
با هقهق گفت: «یه وقتی دوستش داشتم ــ ولی تو رو هم دوست داشتم.»
چشمهای گتسبی باز و بسته شدند.
گفت: «منو هم دوست داشتی؟»
ســحــر
هیچ تفاوتی میان آدمها از نظر اصل ونسب و درجه هوش به عمق تفاوت میان ناخوشها و سالمها نیست
soniya
بخشی از مواهب اولیه زندگی در زمان تولد نامساوی تقسیم میشود
soniya
دل به دریا زدم و گفتم: «من اگه بودم اینهمه توقع نداشتم. گذشته رو نمیشه تکرار کرد.»
با ناباوری داد زد: «گذشته رو نمیشه تکرار کرد؟ اتفاقآ میشه تکرار کرد!»
سرآسیمه به دوروبر نگاه کرد، انگار گذشته همانجا در سایه خانهاش مخفی شده بود، درست آن طرف جایی که دستش میرسید.
گفت: «میخوام همهچیزو بکنم درست همونجور که قبلا بوده.» خیلی مصمم سرش را تکان داد. «حالا میبینه.»
sahar
اسکات فیتزجرالد و ارنست همینگوِی. مطلبی که خواندید بخشهایی از این کتاب اوست:
Scott Donaldson, Fool for love: F. Scott Fitzgerald (New York: Congdon & Weed, ۱۹۸۳): pp. ۱۰۵-۱۰۶, ۱۰۸-۱۱۰.
کاربر ۵۵۷۵۱۳۵
از آنچه میگفت، حتی از احساساتیگری هولناکش، به یاد چیزی میافتادم ــ ریتمی گریزپا، تکهای از واژههای گمشده، که مدتها پیشتر در جایی شنیده بودم. یک لحظه عبارتی آمد نوک زبانم و لبهایم مثل لبهای آدم لال از هم باز شدند، انگار روی لبهایم چیزی بیش از باریکهای از هوای مرتعش در تقلا بود. اما از لبهایم صدایی درنیامد، و چیزی که داشتم به یاد میآوردم برای همیشه ناگفته ماند.
nena_bh