کاترین خودش را چسباند به من و زیر گوشم گفت: «هیچکدومشون نمیتونن آدمیو که باهاش ازدواج کردن تحمل کنن.»
ســحــر
«میدونی، من فکر میکنم همهچیز بههرحال مزخرفه. همه همینطور فکر میکنن ـ آدمهای خیلی باهوش.
ســحــر
«باید یاد بگیریم دوستیمونو با آدمها تا موقعی که زندهن نشون بدیم، نه بعد از مردنشون. بعد از مردنشون، روال من اینه که بذارمشون به حال خودشون.»
soniya
اما جوردن کنارم بود که برخلاف دِیزی عقلش میرسید رؤیاهای کاملا فراموششده را از این سن وسال به آن سن وسال نکشاند.
soniya
سیسالگی ــ نوید یک دهه تنهایی، آبرفتن فهرست آدمهای مجردی که خواهیم شناخت، آبرفتن انبان شوروشوق، آبرفتن موی سر.
soniya
«هیچوقت دوستتون نداشته، میشنوین؟ فقط به این علت با شما ازدواج کرد که من بیپول بودم و اون هم خسته شده بود از اینکه منتظرم بمونه. اشتباه وحشتناکی کرد، ولی ته دلش هیچوقت کسی رو دوست نداشته جز من!»
soniya
هیچ گیجی و حیرتی مثل گیجی و حیرت آدمهای ابله نیست،
soniya
همیشه غمانگیز است نگاهکردن از چشمی دیگر به چیزی که قدرتت را صرف کنار آمدن با آن کردهای.
soniya
این رؤیاها گریزگاهی برای قوه خیال او بودند، نشانهای مجابکننده از غیرواقعیبودن واقعیت، وعدهای از اینکه سنگبنای دنیا کاملا امن وامان روی بال جن وپری گذاشته شده.
soniya
خوشحالم که دختره. و امیدوارم نفهم از کار دربیاد.` برای دختر بهترین چیز تو دنیا اینه که بشه یه خوشگل نفهم.»
miladan