بریدههایی از کتاب گتسبی بزرگ
۳٫۵
(۱۶۴)
سیسالگی ــ نوید یک دهه تنهایی، آبرفتن فهرست آدمهای مجردی که خواهیم شناخت، آبرفتن انبان شوروشوق، آبرفتن موی سر.
soniya
لبخندش یکی از آن لبخندهای کمیاب بود، همراه با نوعی اطمینان خاطر بیکران، که آدم شاید چهار یا پنج بار در عمرش به آن بربخورد. این لبخند در یک لحظه به کل دنیای بیکران زده میشد ــ یا به نظر میرسید زده میشد ــ و بعد متمرکز میشد روی تو، آن هم با طرفداری جانانهای از تو. درکت میکرد تا جایی که میخواستی درک بشوی، باورت میکرد آنطور که خودت میخواستی خودت را باور داشته باشی، و به تو اطمینان میداد که دقیقآ همان تصوری را از تو دارد که تو در بهترین حالت میخواستی داشته باشد.
کاربر ۵۶۸۶۵۶۲
کاترین خودش را چسباند به من و زیر گوشم گفت: «هیچکدومشون نمیتونن آدمیو که باهاش ازدواج کردن تحمل کنن.»
ســحــر
«میدونی، من فکر میکنم همهچیز بههرحال مزخرفه. همه همینطور فکر میکنن ـ آدمهای خیلی باهوش.
ســحــر
«باید یاد بگیریم دوستیمونو با آدمها تا موقعی که زندهن نشون بدیم، نه بعد از مردنشون. بعد از مردنشون، روال من اینه که بذارمشون به حال خودشون.»
soniya
اما جوردن کنارم بود که برخلاف دِیزی عقلش میرسید رؤیاهای کاملا فراموششده را از این سن وسال به آن سن وسال نکشاند.
soniya
«هیچوقت دوستتون نداشته، میشنوین؟ فقط به این علت با شما ازدواج کرد که من بیپول بودم و اون هم خسته شده بود از اینکه منتظرم بمونه. اشتباه وحشتناکی کرد، ولی ته دلش هیچوقت کسی رو دوست نداشته جز من!»
soniya
هیچ گیجی و حیرتی مثل گیجی و حیرت آدمهای ابله نیست،
soniya
همیشه غمانگیز است نگاهکردن از چشمی دیگر به چیزی که قدرتت را صرف کنار آمدن با آن کردهای.
soniya
این رؤیاها گریزگاهی برای قوه خیال او بودند، نشانهای مجابکننده از غیرواقعیبودن واقعیت، وعدهای از اینکه سنگبنای دنیا کاملا امن وامان روی بال جن وپری گذاشته شده.
soniya
خوشحالم که دختره. و امیدوارم نفهم از کار دربیاد.` برای دختر بهترین چیز تو دنیا اینه که بشه یه خوشگل نفهم.»
miladan
از دید ناظر تصادفی در خیابانهایی که داشتند تاریک میشدند، ردیف پنجرههای زرد ما نیز بر فراز شهر لابد سهم خودش را در عالم اسرار آدمیزاد داشت، و من همان ناظر بودم که به بالا نگاه میکرد و به بحر حیرت میرفت. هم تو بودم و هم بیرون، و تنوع بیپایان زندگی هم جذبم میکرد و هم دفع.
Sara.iranne
با هقهق گفت: «یه وقتی دوستش داشتم ــ ولی تو رو هم دوست داشتم.»
چشمهای گتسبی باز و بسته شدند.
گفت: «منو هم دوست داشتی؟»
ســحــر
هیچ مایهای از گرما یا سرما نمیتواند برابری کند با آنچه آدمی قادر است در قلب شبحآسای خود تلنبار کند.
Pati
و تنوع بیپایان زندگی هم جذبم میکرد و هم دفع.
Ilay
هیچ تفاوتی میان آدمها از نظر اصل ونسب و درجه هوش به عمق تفاوت میان ناخوشها و سالمها نیست
soniya
بخشی از مواهب اولیه زندگی در زمان تولد نامساوی تقسیم میشود
soniya
دل به دریا زدم و گفتم: «من اگه بودم اینهمه توقع نداشتم. گذشته رو نمیشه تکرار کرد.»
با ناباوری داد زد: «گذشته رو نمیشه تکرار کرد؟ اتفاقآ میشه تکرار کرد!»
سرآسیمه به دوروبر نگاه کرد، انگار گذشته همانجا در سایه خانهاش مخفی شده بود، درست آن طرف جایی که دستش میرسید.
گفت: «میخوام همهچیزو بکنم درست همونجور که قبلا بوده.» خیلی مصمم سرش را تکان داد. «حالا میبینه.»
sahar
از آنچه میگفت، حتی از احساساتیگری هولناکش، به یاد چیزی میافتادم ــ ریتمی گریزپا، تکهای از واژههای گمشده، که مدتها پیشتر در جایی شنیده بودم. یک لحظه عبارتی آمد نوک زبانم و لبهایم مثل لبهای آدم لال از هم باز شدند، انگار روی لبهایم چیزی بیش از باریکهای از هوای مرتعش در تقلا بود. اما از لبهایم صدایی درنیامد، و چیزی که داشتم به یاد میآوردم برای همیشه ناگفته ماند.
nena_bh
کمی چانهاش را بالا گرفته بود، انگار چیزی گذاشته بود روی چانهاش که هر آن ممکن بود تعادلش به هم بخورد و بیفتد. اگر هم از گوشه چشمش مرا میدید بروز نمیداد ــ راستش آنقدر تعجب کرده بودم که نزدیک بود زیرلب عذرخواهی کنم که با ورودم مزاحمش شدهام.
Sara.iranne
حجم
۱۹۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
حجم
۱۹۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
۳۵,۰۰۰۳۰%
تومان