بریدههایی از کتاب آبنبات دارچینی
۴٫۶
(۱۱۲۸)
خواندن آقاجان که تمام شد، دایی اکبر پرسید: "علی آقا، زمان حافظ و سعدی گاراژ کجا بود؟" آقاجان هم گفت: "اونجا بود." من، چون حواسم به محمد بود، نفهمیدم کجا بود.
المپیان؟:)
آقای کریمینژاد، در ادامهٔ حرفهایش، ماجرای داستان حضرت یوسف (ع) را با روایتی جذاب تعریف کرد. داستان را تا حدودی میدانستیم؛ اما اینجوری نشنیده بودیم. آقای کریمینژاد گفت: "خلاصه اینکه فقط سه چیز متانه شما رِ در برابر این خویِ وحشی کنترل کنه: ایمان، تقوی، عمل صالح، و ازدواج."
ـ این که شد چار تا!
ـ برو بیرون.
tannaz
"بعضی تغییرا انقدر تدریجی اتفاق میافته که طرف خودش باورش نمشه بعداً اینطوری مشه. اگه از اول جلوی لَغزشای کوچیکِ نگیری، یکوقت به خودت میآی که ... نه، شایدم اصلاً هیچوقت به خودت نیای!"
مژگان
"عاشق شدن چیزِ بدی نیست. ولی کسی که زیاد عاشق مشه یعنی که هنوز عاشق نشده."
fatima
آقاجان، که به دگمهدوزی مامان نگاه میکرد، برای اینکه او را به محکمتر دوختن ترغیب کند، گفت: "مِگن آمریکا و شوروی با یک دکمه متانن کل دنیا رِ منفجر کنن. ولی تو همین دکمهٔ شلوارِ منِ نمتانی محکم بدوزی."
ــسیّدحجّتـــ
فکر کنکورِ سال بعد بدجوری اذیتم میکرد. البته، فقط فکرش اذیت میکرد. چون خیلی درس نمیخواندم، خودش خیلی اذیتم نمیکرد
یه آدم
ـ اجازه، ما یک بار برای همین فیزیک تقلب کردیم. ولی بعدش پشیمان شدیم که چرا درست تقلب نکردیم و گیر افتادیم!
asal namaki
در رکعتِ سوم، آقاجان رکوع که رفت دایی گفت: "علی آقا، رکوعم که رفتین. ایشاالله فردا صبح روی کوهم برین." آقاجان با صدای بلند گفت: "لا اله الا الله." و آقا برات ناخواسته لبخند زد. اما یکدفعه قیافهاش جدی شد و مکثی طولانی کرد. معلوم بود، چون حواسش پرت شده، قاتی کرده که رکعت چندم است.
ـ سوم.
ـ سوم.
مامان، به جایِ اینکه بابتِ رساندنِ تقلب از من و دایی تشکر کند، با ما دو تا دعوا کرد.
راحله
"عشقهایی کز پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود"
ــسیّدحجّتـــ
محمد نگاهی به منظرهٔ روبهرو کرد و گفت: "از این بالا همهٔ آدما و خانهها مثل نقطه دیده مِشن. هر چی میآی بالاتر، غرورت کمتر مشه و به خدا نزدیکتر مِشی. بیخود نیست از قدیم خیلی مَکانایِ مقدسِ توی ارتفاعات مساختن."
حرفِ محمد ما را بیشتر به فکر فروبرد. دایی، که حسابی توی فکر رفته بود، جورابِ گلولهشدهاش را توی کفشش گذاشت و درحالیکه دوباره دراز میکشید یک جملهٔ فلسفی گفت.
نمدانم شما یَم معلوم کردین یا نه؛ بعضی جورابای کثیف بوی باقلایِ پخته مِدن بعضیا بوی شالیزار برنج.
جملهٔ دایی، برخلاف جملهٔ محمد، نهتنها هیچکس را در فکر فرونبرد، بلکه همه را از فکر درآورد.
mdp
زندگی تلخی داره. شیرینی داره. ولی مهم اینه بدانیم همهش زندگیه؛ مثل این شکلاتای تلخ. شیرینه، ولی تلخه. تلخه، ولی شیرینه. زندگی همینه
سیّد جواد
مامان گفت: "بیبی جان، نوش جان! ولی مگه خودت نمگفتی اینا رِ که مخوری سرت گیژ مره؟"
ـ نخورم، بیشتر گیژ مره عروس جان.
ـ مگه دکتر نگفت شام سنگین نخوری؟
ـ مگه دکتر به تو یَم نگفت موقع ظرف شستن زیاد واینستا؛ برای کمرت خوب نیست؟
ـ خا من ظرفا رِ نشورم، کی مشوره؟
ـ ولی خا من اینِ نخورم، بقیه مخورن.
amp37
ـ ها ... خداییش، آدم کنکور که داره همهچیز جز درس خواندن خوش میآد.
مرتضی ش.
معلم اونی نیست که فقط نمرهٔ فیزیک و شیمی بده
F.m
"زندگی یک نامردآدمیه!" یعنی اگر قرار است چیزی به تو بدهد، چیزی هم از تو میگیرد. گاهی هم اگر قرار است چیزی به تو بدهد، دو تا چیزِ همزمان میدهد تا در زمانی که ماندهای کدام را انتخاب کنی هر دو را از تو بگیرد.
الناز
آقاجان دخل را باز کرد و از لای دفترِ تقویم دو تا دویست تومانی و یک صد تومانیِ نو درآورد. البته، در آخرین لحظهٔ تحویلِ پول، صد تومانی را برگرداند و دو تا پنجاه تومانیِ قراضه به جایش داد. از آقاجان تشکر کردم. به آن پول احتیاج چندانی نداشتم. اما، پولی بود که مفت رسیده بود و با آن میتوانستم، علاوه بر خرید کتابهای کنکور، یکی دو تا ساندویچ و نوشابه هم بخورم.
novelist
ـ آقاجان گفت اون دفعه زیاد بهش خندیدیم؛ کارِ درستی نکردیم.
ـ اشکال نداره. این دفعه کم بهش مخندیم. از قدیم مِگن کم بخند همیشه بخند.
Dayana
آقاجان، درحالیکه خودش هم نفسنفس میزد، به من گفت: "رهرو آن نیست که آهسته و پیوسته رود ..." هم من هم آقاجان حدس میزدیم یک جای مصرع اشکال دارد؛ اما، به خاطر خستگی، لااقل به ذهن من که نرسید. آقاجان، بعد از چند لحظه، با اعتمادِبهنفسِ بیشتری، مصرع بعدی را با صدای بلندتری خواند.
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.
دایی اکبر، که جلوتر بود، پرسید: "علی آقا، الان این دو تا چی فرقی با هم داشتن؟" آقاجان هم با خونسردیِ متقاعدکنندهای گفت: "لحنِشان با هم فرق داشت."
آفتاب
دایی اکبر، مثل فیلمهای خارجی، از وانت پیاده شد تا برای ملکههای کوچهٔ سیدی، یعنی مامان و ملکه الیزابیبی، در را باز کند. البته این کار ربطی به تشریفات دیپلماتیک نداشت؛ در واقع درِ سمتِ آنها از داخل باز نمیشد
راحله
بدیِ سالِ کنکور این است که هر کاری که میخواهی بکنی همه میگویند: "مگه تو کنکور نداری؟" ولی خوبیاش هم این است که برای هر کاری که دیگران به تو میگویند انجام بده و حوصلهاش را نداری میتوانی بگویی: "من کنکور دارم."
Marie Rostami
حجم
۳۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۸ صفحه
حجم
۳۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۸ صفحه
قیمت:
۲۲۰,۰۰۰
۱۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان