مادر نیستی که بدانی چی مکشم. مار باش مادر نباش!
ــسیّدحجّتـــ
فکر کنکورِ سال بعد بدجوری اذیتم میکرد. البته، فقط فکرش اذیت میکرد. چون خیلی درس نمیخواندم، خودش خیلی اذیتم نمیکرد.
دختر کتابخوان
ـ ها ... خداییش، آدم کنکور که داره همهچیز جز درس خواندن خوش میآد.
ـ ها بابا ... الان حتی تماشای برنامهٔ مستند راجع به زندگی سوسکِ گ...غَلتانم برای آدم جذابه. دلت مخواد سه ساعت بشینی ببینی چطوری ... تا خانهش هُل مده.
ــسیّدحجّتـــ
یکی از همکلاسیامان هست عاشق یکی شده از خودش خیلی بزرگتره."
ـ دوستاتم مثل خودت خنگان.
ـ به نظرت اشکال داره؟
ـ به نظر خودت اشکال نداره؟
ـ والله ما که هر چی همسن یا کوچیکتر از هم دیدیم ازدواجاشان همچی موفق نبوده.
ـ خا یک مورد بگو طرف زنش از خودش بزرگتر باشه و ازدواج موفقی باشه!
ـ حضرت محمد و حضرت خدیجه.
ـ خا شما خودتانِ با پیامبرا مقایسه مُکنین؟
ـ خا پس چرا موقعِ بحث عفت و تقوا و پاکدامنی مشه مگین خودمانِ با اونا مقایسه کنیم؟
:)
حس میکردم لهجهام با دمپایی ملایی شلوار لی پوشیده است.
عاطی
امتحان را خوب نداده بودم، اما، خیلی هم بد نبود؛ دستکم در قیاس با سعید. به قول آقای اسماعیلی "پیش خر بز قشنگه."
دختر آفتاب :)
سعید هم دودستی به من چسبید تا از پشت موتور نیفتد. نصف بدنش روی هوا بود و برخلاف کارتونها، که طرف تا نمیداند زیرش خالی شده نمیافتد، او با اینکه میدانست روی هیچی نشسته است باز هم نمیافتاد. هیچیک از فرمولهای فیزیک نمیتوانستند محاسبه کنند سعید چطور نشسته است.
mahdi_yar
من یک دیوانهآدمییَما ...
ــسیّدحجّتـــ
اسم زندایی "سودابه" بود. البته اسم شناسنامهایاش "سوسن" بود. بیبی، که هیچوقت هیچیک از این دو اسم یادش نمیآمد، گفت: "نوشابه جان، تو یَم همچی یککم چاق شدیا. ایشاالله از تو یم خَبرمَبریه؟"
فطرس
وقتی مفهمی یکی تصادف کرده، اول از خودش بپرس بعد از ماشینش.
ــسیّدحجّتـــ