بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبنبات دارچینی | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبنبات دارچینی

بریده‌هایی از کتاب آبنبات دارچینی

نویسنده:مهرداد صدقی
امتیاز:
۴.۶از ۱۱۲۸ رأی
۴٫۶
(۱۱۲۸)
کاش یک شغلی بود که آدم چرت‌وپرت مگفت و پول درمی‌آورد.
Parvane
اولین بار بود که تهرانی حرف زده بودم؛ به‌خصوص موقع گفتن "دوری‌ش رو". اما، در لهجه‌ام توازنی بین کلمات وجود نداشت. حس می‌کردم لهجه‌ام با دمپایی ملایی شلوار لی پوشیده است.
aseman
راستی، یادت باشه اگه منِ برق گرفت، بهم دست نزنی که تو یَم خشک مشی. به‌شوخی گفتم: "به جای دست زدن، صلوات بفرستم؟"
z.taghipour
وقتی بزرگ‌تر بشی مفهمی خیلی از اونا اصلاً عشق نبوده. تو فقط تصور مکردی عشق‌ان. ولی عاشقی فقط یک بار می‌آد سراغت. بعد، تازه به خودت مفهمی که عشق چیه
ایران
در حالِ رفتن به خانه، من در فکرِ دریا و پدرش، آقا برات در فکرِ مار، آقای دکتر در فکر اینکه ماشینش چقدر کثیف شده، بی‌بی در فکر اینکه ناهار چه می‌تواند باشد، دایی اکبر در فکرِ اینکه چطور می‌شود رفت کوه، آقاجان در حال مسحِ سر و در فکر اینکه چطور می‌شود نرفت کوه، احسان در فکر الاغ‌سواری، ملیحه در فکرِ خبر دادن به آقای دکتر، زینب خانم در فکر اینکه چه مار بی‌عرضه‌ای بوده که شوهرش را نگزیده، مامان و مریم در فکرِ جای خالیِ محمد، زن‌دایی در فکر نانِ آغشته به رب، و عمو باقر هم احتمالاً در فکرِ اینکه "اینا چی زیادن! قرار بود فقط خودشان بیان که."
Mahdi Hoseinirad
قاتی کرده که رکعت چندم است.
آبرنگ
ـ به چی مخندین؟ دایی از ترس گفت: "کی خندید؟ اگه منظورت به محسنه که این یک دیوانه‌آدمیه. عادت داره بعضی وقتا با خودش مگه و مخنده." ـ ولی یک چیزی گفتیا. دایی اول برای زن‌دایی مظلوم‌نمایی کرد و گفت: "باشه. من دیو تو دلبر." بعد هم فوراً روی دیوار ضرب گرفت و برای زن‌دایی آواز خواند: "دلبرم دلبر خانه‌خرابم کرد." زن‌دایی لبخندی زد و گفت: "خدایی با همین حرفاش منِ کشته. زبان مار داره." دایی، که انگار خیلی سرخوش شده بود، با صدای بلند به زن‌دایی گفت: "چطوری عشق من؟" آقاجان با صدایی بلندتر، از توی حمام، گفت: "خوبم."
فطرس
من و دایی روی موتور نشستیم و مثل انواع پیوندهای شیمیایی به هم نزدیک شدیم. اما سعید جا نشد. اول مثل پیوند واندروالسی، اما، آخر حتی مثل پیوند کوالانسی هم سعید جا نشد.
فطرس
اصلاً این دنیا با همهٔ عظمتش برای من خلق شده. منم برای این دنیا خلق شده‌م.
کاربر ۸۶۵۹۱۷۷
این تهمینهٔ ما از بچگی یک مشکلی داره که هر چی داشتیم و نداشتیم براش خرج کردیم و شکر خدا داره بهتر مشه. توی زندگی چیزی جز همین بچه نداریم. ولی حتی، با همین مشکل، اون‌قدر که ما احساس خوشبختی مُکنیم خیلی از پول‌داراش نمُکنن. همه‌ش با خودمان مِگیم همین بچه بزرگ‌ترین گنج مایه. خوب تربیتش کنیم و خوب بزرگش کنیم، همون چیزی که زندگی از ما خواسته رِ انجام داده‌یم.
sayyedali🇮🇷
زینب خانم، که انگار تنها کسی بود که از حرکتِ من راضی به نظر می‌رسید، یواشکی کنار گوشم گفت: "محسن، سریِ بعد یا همچی کاری نکن یا جوری باشه که آبش زیاد باشه تا براتِ با خودش ببره."
- 𝘔𝘪𝘯𝘦𝘳𝘷𝘢
ـ مثلاً یکی از تواناییام اینه فوری عاشق مشم. آقای جاجرمی به من خیره شد. منتظر بودم بلند شود و برود. اما گفت: "عاشق شدن چیزِ بدی نیست. ولی کسی که زیاد عاشق مشه یعنی که هنوز عاشق نشده."
Dayana
ـ محسن، اینم بنویس: پشت درای بسته، همسرِ من نشسته، به من مِگه بیا زود، خیالِ من نیاسود. ـ اوستا حسین، خیلی قشنگ بود. فقط اینا رِ هر جایی نخوان. یک‌وقت شعراتِ مدزدن، مبرن به اسمِ خودشان چاپ مُکنن. ـ خوب شد گفتیا. اَی زنده! لازم شد که برای تو یَم یک شعری بگم ... محسن چقدر ساده‌یه، با نرگس همساده‌یه. ـ اوستا دستت درد نکنه. خدایی حافظم نمتانست برای من همچین شعری بگه.
Dayana
آقاجان جلوی همه شلوارش را درآورد. البته یک بیرجامه زیرِ آن پوشیده بود و جورابش را روی پاچه‌های بیرجامه کشیده بود. شلوارش را همین دو دقیقهٔ پیش پوشیده بود. نمی‌دانستم دیدن همین "صحنهٔ" ساده بعدها سرنوشتم را عوض خواهد کرد.
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
گفتم: "ولی، به نظرم آدم نباید این‌جوری ازدواج کنه." ـ آدم که ها ... ولی خا تو که آدم نیستی که!
M ، A
همهٔ ما مِگیم اگه توی کربلا بودیم، نمذاشتیم عاشورا اتفاق بیفته. ولی خا همه‌ش حرفه. هر روز جلوی چشم همه صد تا علی‌اصغر قربانی مِشن و کک هیشکی یَم نمگزه ...
M ، A
آقاجان جلوی همه شلوارش را درآورد. البته یک بیرجامه زیرِ آن پوشیده بود و جورابش را روی پاچه‌های بیرجامه کشیده بود. شلوارش را همین دو دقیقهٔ پیش پوشیده بود. نمی‌دانستم دیدن همین "صحنهٔ" ساده بعدها سرنوشتم را عوض خواهد کرد. آقاجان دگمهٔ شلوارش را به مامان نشان داد و گفت: "این دکمهٔ شلوارم باز شل شده. اگه خدای‌نکرده توی بازار یک‌دفعه باز بشه و جلوی بقیه شلوارم بیفته چی؟" مامان گفت: "تو که همیشه از زیرش یک شلوار داری که." آقاجان گفت: "شانس منه که اونم همون موقع کِشش درمِره ..."
☆𝙆𝙖𝙧𝙞𝙣☆
یک‌جور مدوختی که دیگه هیشکی حتی با دندون هم نتانه بازش کنه. ها؟" مامان گفت: "خا مگه مردم مریض‌ان بخوان دکمهٔ شلوار تو رِ با دندون باز کنن؟"
M ، A
"زندگی همینه آقا محسن ..."
N.Sh
اینکه بدانی تهِ سال تحصیلی باید امتحان نهایی و کنکور بدهی باعث می‌شود از هیچ‌چیز لذت‌بخشی لذت نبری و قیافهٔ جلسهٔ کنکور جلوی چشم‌هایت بیاید
Hawra

حجم

۳۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۸ صفحه

حجم

۳۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۸ صفحه

قیمت:
۲۲۰,۰۰۰
۱۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان