بریدههایی از کتاب آبنبات دارچینی
۴٫۶
(۱۱۲۸)
سعید با گلایه گفت: "من اگه رئیسجمهور بشم، قول مِدم اولین کاری که بکنم کنکورِ بردارم."
ـ باشه. ببین قول دادیا!
Aysan
همین خرخوانا زندگی همه رِ خراب کردهان. قبول داری یا نه؟
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
از ساندویچی که درآمدم، به معنای واقعی کلمه داشتم میترکیدم. کم مانده بود خودم را هم به بیمارستان اعزام کنند و در تختِ کناری آقای جاجرمی بخوابانند. آن وقت، هر کس که ما را میدید به بقیه میگفت: "این به خاطر کپسول گاز منفجر شده، اینم به خاطر خوردن مثل گاو منفجر شده."
Dayana
پیشِ خر بز قشنگه.
Dayana
امتحان را خوب نداده بودم، اما، خیلی هم بد نبود؛ دستکم در قیاس با سعید. به قول آقای اسماعیلی "پیش خر بز قشنگه."
زهرا۵۸
یکی از دوستان دایی اکبر وقتی کنکور داده بود مدعی شده بود که پدربزرگش، که دعانویس بوده، دعایی برایش خوانده که توانسته سرِ جلسهٔ کنکور کلیدِ سؤالات را پیدا کند. گفته بود کلید سؤالات چیزی شبیه بالِ پروانه بوده و پیشبینی کرده بود به نیتِ چهارده معصوم رتبهاش بین ۱۴ و حداکثر ۱۱۰ خواهد شد که آن ۱۱۰ هم در حروف ابجد نام حضرت علی (ع) است. البته، وقتی نتایج آمد، رتبهاش از تعداد صد و بیست و چهار هزار پیامبر هم بیشتر شده بود.
زهرا۵۸
بدیِ سالِ کنکور این است که هر کاری که میخواهی بکنی همه میگویند: "مگه تو کنکور نداری؟" ولی خوبیاش هم این است که برای هر کاری که دیگران به تو میگویند انجام بده و حوصلهاش را نداری میتوانی بگویی: "من کنکور دارم."
جیمی جیم
"بعضی تغییرا انقدر تدریجی اتفاق میافته که طرف خودش باورش نمشه بعداً اینطوری مشه. اگه از اول جلوی لَغزشای کوچیکِ نگیری، یکوقت به خودت میآی که ... نه، شایدم اصلاً هیچوقت به خودت نیای!"
sahandkh
توی عروسیها اولش هر کار میکنی بلند نمیشوند تا برقصند و بعد که بلند شدند هر کاری میکنی دیگر نمینشینند
سیّد جواد
"زندگی یک نامردآدمیه!" یعنی اگر قرار است چیزی به تو بدهد، چیزی هم از تو میگیرد. گاهی هم اگر قرار است چیزی به تو بدهد، دو تا چیزِ همزمان میدهد تا در زمانی که ماندهای کدام را انتخاب کنی هر دو را از تو بگیرد. باز با خودم فکر کردم کاش میشد زندگی هر دو را به آدم میداد
gharibimohammad
خاله رقیه، که تقریباً همسنوسال بیبی بود، به محض اینکه از ماشینها پیاده شدیم، از همان دور، با خوشحالی دستهایش را صد و هشتاد درجه باز کرد تا همه را در آغوش بگیرد. نوبتی و بهزور همهٔ ما را مدلِ بادکش جوری بوسید که صدایش تا خانهٔ همسایه هم رفت. انگار اگر صدای بوسش درنمیآمد و جایش قرمز نمیشد، قبول نبود.
gharibimohammad
آقاجان، درحالیکه خودش هم نفسنفس میزد، به من گفت: "رهرو آن نیست که آهسته و پیوسته رود ..." هم من هم آقاجان حدس میزدیم یک جای مصرع اشکال دارد؛ اما، به خاطر خستگی، لااقل به ذهن من که نرسید. آقاجان، بعد از چند لحظه، با اعتمادِبهنفسِ بیشتری، مصرع بعدی را با صدای بلندتری خواند.
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.
aseman
صدای آقاجان به خاطر سیر زیادی که مامان در آش ریخته بود درآمد.
ـ چی همه سیر داره!
ـ اگه بدانی سیر چقدر خاصیت داره! همهچی رِ مشوره مبره پایین.
ـ اگه یک روز آمدین توی دستشویی فقط بیرجامهٔ منِ دیدین اونجا افتاده، بدانین از بس سیر توی آش بوده منم با جاش برده پایین.
aseman
یک لحظه به زندایی و حامله بودنش حسادت کردم. نُه ماه میتوانستم چیزهایی را که دوست دارم سفارش بدهم و همه موظف بودند برایم تأمین کنند. تازه، سربازی هم نمیرفتم و هیچوقت هم ختنه نمیشدم.
محمد
آقاجان، که به دگمهدوزی مامان نگاه میکرد، برای اینکه او را به محکمتر دوختن ترغیب کند، گفت: "مِگن آمریکا و شوروی با یک دکمه متانن کل دنیا رِ منفجر کنن. ولی تو همین دکمهٔ شلوارِ منِ نمتانی محکم بدوزی." چون رویم نشد، چیزی را که به ذهنم رسید فقط توی دلم گفتم: "خا، اگه دکمهتان یکدفعه باز بشه، شما یَم با همین دکمه متانین همه رِ تو بازار منفجر کنین؛ ولی خا از خنده!"
آقاجان که دید دارم برای خودم لبخند میزنم ذهنم را خواند که هر چه هست مربوط به اوست. برای همین لبخندی زد و گفت: "ای پسر جان، بخند. اشکال نداره. ایشاالله یک روز اتفاقی شلوارم میافته، اتفاقاً منم همون روز از برعکسیِ کار از زیرش بیرجامه نپوشیدهم، بعد همچی اسمم همهجا بپیچه که هر جا بخوای بری خواستگاری بگن: ʼپسرِ همونی که شلوار نداشت.ʻ اون وقت ببینم وقتی کسی بهت زن نداد چطور منفجر مشی!"
book lover
صدای پا که به طرف در نزدیک شد، میخواستم یک فحش مناسب به سعید بدهم که حرفم را خوردم. البته، فحش مناسب که وجود ندارد. همهٔ فحشها نامناسباند. اما، بین همان نامناسبها دنبال یک مناسبتر میگشتم
Mahdi Hoseinirad
آقاجان گفت: "بهتر که باهِش هیش کاری نکردی. مِگن اگه مارِ اذیت کنی، با چشماش ازت عکس مگیره. بعداً هر جای دنیا یَم بری میآد انتقام مگیره."
راحله
همراه خوردن ِگرد و خاک و شنیدن قُرقُرهای آقا برات، برای خودم خیالبافی کردم
آبرنگ
دایی اکبر، مثل فیلمهای خارجی، از وانت پیاده شد تا برای ملکههای کوچهٔ سیدی، یعنی مامان و ملکه الیزابیبی، در را باز کند. البته این کار ربطی به تشریفات دیپلماتیک نداشت؛ در واقع درِ سمتِ آنها از داخل باز نمیشد.
N.gh
اگر بلندگو دستِ من بود، میگفتم: "داوطلب گرامی، کار خاصی ندارم. فقط خواستم حواستِ پرت کنم." یا "داوطلب گرامی، ضمن آرزوی موفقیت، ولی خا هیچ خودتِ چی نکن! تو هیچی نِمِشی." یا "داوطلب گرامی، الان پاسخنامه رِ برات مخوانم ... داوطلب گرامی، باور کردی؟ خوشگلی یا رقصت قشنگه که بخوام جَوابا رِ برات بخوانم؟" یا "داوطلب گرامی به منم کیکست مدی؟" یا " داوطلب گرامی، زیاد فکر نکن. بچهدار مِشی."
Samantha
حجم
۳۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۸ صفحه
حجم
۳۰۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۸ صفحه
قیمت:
۲۲۰,۰۰۰
۱۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان