بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبنبات دارچینی | صفحه ۶۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبنبات دارچینی

بریده‌هایی از کتاب آبنبات دارچینی

نویسنده:مهرداد صدقی
امتیاز:
۴.۶از ۱۱۲۸ رأی
۴٫۶
(۱۱۲۸)
کمی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که "زندگی یک نامردآدمیه!" یعنی اگر قرار است چیزی به تو بدهد، چیزی هم از تو می‌گیرد. گاهی هم اگر قرار است چیزی به تو بدهد، دو تا چیزِ هم‌زمان می‌دهد تا در زمانی که مانده‌ای کدام را انتخاب کنی هر دو را از تو بگیرد. باز با خودم فکر کردم کاش می‌شد زندگی هر دو را به آدم می‌داد
A.SM
وقتی مفهمی یکی تصادف کرده، اول از خودش بپرس بعد از ماشینش.
Maryam Kazemi
همهٔ ما مِگیم اگه توی کربلا بودیم، نمذاشتیم عاشورا اتفاق بیفته. ولی خا همه‌ش حرفه. هر روز جلوی چشم همه صد تا علی‌اصغر قربانی مِشن و کک هیشکی یَم نمگزه ...
Maryam Kazemi
بی‌بی آهی کشید و با لحنی غمگین گفت: "ما که جوان بودیم، این چیزا رِ که دکتر مگفت که نمدانستیم که. کسی یَم به فکر ما نبود. من، وقتی آقاتِ حامله بودم، مثل همین مَلی، بَدویار بودم. پدرت که به دنیا آمد، ان‌قدر حالم بد بود که همه‌ش ازش قهرم می‌آمد. حتی نمخواستم ببینمش. شیرم نداشتم بهش بدم."
Maryam Kazemi
ادامهٔ حرف‌های من و سعید به تفاوت نظام قدیم و نظام جدید برمی‌گشت و نظر جفتمان این بود که نظام قدیم بهتر است. اما، بی‌بی، که توی هال بود و همیشه می‌گفت گوش‌هایش سنگین شده، از همان‌جا داد زد: "حرفِ سیاسی نزنین! می‌آن مِگیرنتان."
Maryam Kazemi
ـ چی اسمایی! کاو و کوژ ... عین فحش ممانن. ـ ها بابا ... خدایی نِگا ... اسم کالیفرنیا که می‌آد آدم یاد عشق و حال می‌افته. ولی اسمِ هُذلولی که می‌آد آدم پَرچه مشه و یاد بدبختیاش می‌افته. خا اینا یَم اسمه؟
Maryam Kazemi
"یک زمانی من مخواستم آدم بزرگی بشم. خیلی خودمِ به این در و اون در مِزدم. این بچه که به دنیا آمد، فهمیدم زندگی به این نیست که بقیه بگن بزرگی؛ به اینه خودت و دنیا رِ چطور بشناسی
Maryam Kazemi
"انسان خیلی موجودِ عجیبیه آقا محسن. من هر روز که اخبارِ گوش مِدم، وقتی مثلاً مِگه یک ستاره در چندصدهزار کیلومترِ نوری کشف شد، اولش با خودم مگم اون ستاره برای چی کشف شد؟ این خبرِ من برای چی شنیدم؟ بعد با خودم فکر مُکنم شاید مخواسته بگه ما چی کوچیکیم. شاید، برعکس، مخواد بگه چی بزرگیم و اصلاً مخواسته بگه این همه ستاره و کهکشان برای من یکی به وجود آمده. اصلاً این دنیا با همهٔ عظمتش برای من خلق شده. منم برای این دنیا خلق شده‌م. پس نه اون ستاره الکی خلق شده، نه الکی کشف شده، نه من الکی خلق شده‌م. فقط باید، برخلاف اون ستاره، خودمان خودمانِ کشف کنیم."
Maryam Kazemi
ـ شاید یک روزی یک کار مهم انجام بدی که خودتم ندانی یا از نظر خودت مهم نباشه. اما، از یک نظر دیگه خیلی یَم مهم باشه. مثلاً چی معلوم؟ شاید زندگی از من مخواسته که یک روزی اینجا کنار یکی مثلِ تو بشینم و این چیزا رِ بگم. همین.
Maryam Kazemi
"عشق اگه آمد سراغت، یعنی زندگی در حقت لطف کرده. به هر حال، قانونای زندگی رِ دست‌کم نگیر. شاید الان فکر کنی توانایی خاصی نداری یا فعلاً سرت به درس و مشق و شیطنتای بچگی گرم باشه. ولی شاید زندگی ازت چیزی مخواد که همه‌ش داره، خواسته یا ناخواسته، تو رِ به همون طرف سوق مِده."
Maryam Kazemi
"عاشق شدن چیزِ بدی نیست. ولی کسی که زیاد عاشق مشه یعنی که هنوز عاشق نشده."
Maryam Kazemi
آقاجان، درحالی‌که خودش هم نفس‌نفس می‌زد، به من گفت: "رهرو آن نیست که آهسته و پیوسته رود ..." هم من هم آقاجان حدس می‌زدیم یک جای مصرع اشکال دارد؛ اما، به خاطر خستگی، لااقل به ذهن من که نرسید. آقاجان، بعد از چند لحظه، با اعتمادِبه‌نفسِ بیشتری، مصرع بعدی را با صدای بلندتری خواند. رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود. دایی اکبر، که جلوتر بود، پرسید: "علی آقا، الان این دو تا چی فرقی با هم داشتن؟" آقاجان هم با خونسردیِ متقاعدکننده‌ای گفت: "لحنِشان با هم فرق داشت." دایی اکبر یک "ها"ی تأییدی گفت و معلوم شد او هم سردرنیاورد اشکال کجا بوده است.
Maryam Kazemi
وضعیت سماور را بررسی کردم. خوشبختانه، آب طبق معمول جوش بود. اما، باز هم طبق معمول، چون مامان آن را روشن گذاشته بود و رفته بود آبِ کمی مانده بود و حتی خودِ آبِ در حالِ جوش هم انگار داشت با التماس از تشنگی می‌گفت: "آب ... آب ..."
مرتضی ش.
همهٔ بچه‌های آدم مثل انگشتای یک دست‌ان؛ یکی بزرگ یکی کوچیک، یکی عاقل‌تر یکی اخمق‌تر. ولی همه‌شان برای آدم یک‌جور عزیزن.
Maryam Kazemi
"توی ماشین که نشستین فیلمم داشتین؟" ـ بله. ـ مبتذل بود یا مستهجن؟ دایی گفت: "مبتذل." اما من، که فرقشان را نمی‌دانستم، گفتم: "وحشتناک." مراد بلافاصله پرسید: "وحشتناک بود یا شهوتناک؟" یک لحظه، چون هول کرده بودم، کم مانده بود اشتباه بگویم. اما خوشبختانه بلند گفتم: "وحشتناک." و دایی را، که داشت اشتباه می‌گفت، نجات دادم.
Maryam Kazemi
بی‌بی هم گفت: "مَلی جان، به محسن برای درساش کار نگیر. راست مگه. خودم دیدم مشقاشِ همچی خوب نوشت که چی. عینِ دعا توی کاغذای قِچِّک مِنوشت. بعدشم اونا رِ تو شلوارش جا کرد." جز ملیحه و دایی اکبر کسی نفهمید منظور بی‌بی چیست. هم‌زمان جمله‌های "خاک تو سرت!" و "دمت گرم!" از دو طرف به گوشم رسید.
Maryam Kazemi
"مِگن با همون اینترنت و ماهواره الان ما هر جا مِریم و هر کاری مُکنیم آمریکا و شوروی با ماهواره‌شان ما رِ مبینن و عکس و فیلمشِ ضبط مُکنن."
Maryam Kazemi
"مهم اینه ما یَم کار کنیم. نمشه به جوانا پند و نصیحت کنیم، ولی خودمان یک‌جورِ دیگه باشیم. اینا اگه عملِ ما رِ ببینن که عینِ حرفِمانه، هیچی روشان تأثیر نداره. ولی وای به حال روزی که عکسش بشه!"
Maryam Kazemi
"تازه شنیده‌م یک چیزی مخوان بیارن توی ایران؛ اسمش اینترنته. مِگن توش پر از چیزای جنسیه. خدا به دادِ ما برسه
Maryam Kazemi
برای اینکه در بحث آن‌ها جدی‌تر شرکت کنم و نشان دهم اشتباه فکر می‌کنند، از مراد پرسیدم: "توی اون فرهنگسراها حَلیمَم مِدن؟" مراد و محمد هر دو نچ‌نچ‌کنان سرشان را تکان دادند. نفهمیدم یعنی سؤالم بد بوده یا حلیم نمی‌دهند یا حلیم‌هایی که می‌دهند به خوشمزگی حلیم مسجد نیست.
Maryam Kazemi

حجم

۳۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۸ صفحه

حجم

۳۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۸ صفحه

قیمت:
۲۲۰,۰۰۰
۱۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان