بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبنبات دارچینی | صفحه ۶۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبنبات دارچینی

بریده‌هایی از کتاب آبنبات دارچینی

نویسنده:مهرداد صدقی
امتیاز:
۴.۶از ۱۱۲۸ رأی
۴٫۶
(۱۱۲۸)
صبحِ اول وقت غلام‌علی آمده بود به دیدنِ بی‌بی. لباس مرتبی هم پوشیده بود. با اینکه او و بی‌بی پسرخاله و دخترخالهٔ حق نبودند، همدیگر را "پسرخاله" و "دخترخاله" خطاب می‌کردند. ـ هِی ... دخترخاله جان، مبینی روزگاره؟ آخر عمری باز تنها شده‌یم. هیشکی خبرِ ما رِ نمگیره. بی‌بی هم، که برای خودش یک هم‌گلایه‌چی پیدا کرده بود، شروع کرد به زدنِ زیرآبِ آشناهایی که در آن لحظه غایب بودند و فقط چون من و مامان توی خانه بودیم گفت: "خلاصه، فقط همین محسن و عروسم به فکر من‌ان." و تا مامان رفت آشپزخانه با صدایی آهسته‌تر جمله‌اش را کامل کرد. ـ بیشتر همی محسن. و وقتی هم من رفتم توی اتاقم، جمله‌اش را کامل‌تر کرد. ـ اونم نه همیشه.
زهرا۵۸
"اصلاً آدم از کار خیره که به همه‌جا مرسه. اگه کارای خوب کنی، خودِ خدا همچی خوشش می‌آد که راه جلوی پات باز مُکنه تا به هر چی و هر کی مخوای برسی.
Arefe
بدیِ سالِ کنکور این است که هر کاری که می‌خواهی بکنی همه می‌گویند: "مگه تو کنکور نداری؟" ولی خوبی‌اش هم این است که برای هر کاری که دیگران به تو می‌گویند انجام بده و حوصله‌اش را نداری می‌توانی بگویی: "من کنکور دارم."
Arefe
برابر نگاهِ ملتمسانهٔ من، آقای اسماعیلی دستش را باز هم به علامت "بفرما، خوش آمدی." تکان داد و با همان حرکتِ دست مرا به سمت درِ خروجی راهنمایی کرد. با التماس گفتم: "من که تقلب نکردم که! خا کدوم دیوانه‌ای توی این هوا برای تقلب دو تا شلوار مپوشه، بعد، همون شلواری که تقلب داره رِ درمی‌آره تا بدون تقلب بنویسه؟" ـ تو!
zeinab niazmand
بی‌بی گفت: "برای محمد جان وِدیون نمذارین؟" خوشبختانه محمد متوجه نشد منظور بی‌بی چیست. وقتی محمد رفت، من فوراً بی‌بی را توجیه کردم که دیگر دربارهٔ ویدئو جلوی بقیه چیزی نگوید. ـ بِیییی ... یعنی مِگی قدغنده؟ ـ ها بی‌بی. به کسی نگیا ... اگه بیان بگیرن، چون تو یَم با ما فیلم دیدهٔ، تو رَم مگیرن.
زهرا۵۸
ملیحه گفت: "مگه سال دیگه کنکور نداری؟ برو بشین درس بخوان." بی‌بی هم گفت: "مَلی جان، به محسن برای درساش کار نگیر. راست مگه. خودم دیدم مشقاشِ همچی خوب نوشت که چی. عینِ دعا توی کاغذای قِچِّک مِنوشت. بعدشم اونا رِ تو شلوارش جا کرد." جز ملیحه و دایی اکبر کسی نفهمید منظور بی‌بی چیست. هم‌زمان جمله‌های "خاک تو سرت!" و "دمت گرم!" از دو طرف به گوشم رسید. از خجالتِ افشا شدن تقلب، خودم رفتم توی اتاق درس بخوانم.
زهرا۵۸
دایی فیلم دیگری گذاشت. بعد هم، برای اینکه زن‌دایی بیشتر افتخار کند، سعی کرد گوشه‌ای از اطلاعاتش را به رخ دیگران بکشد. ـ این یکی هالیوودیه. خیلی خوبه. زن‌دایی پرسید: "تو از کجا مدانی؟" ـ برای اینکه همهٔ فیلمای هالیوود خیلی خوب‌ان. به قول قدرت، "هالی" به خارجی یعنی "خیلی"، "وود"م که یعنی "خوب". برخلاف ملیحه، من نتوانستم خنده‌ام را نگه دارم. اما، برای اینکه دایی باز هم این اصطلاح را بگوید، دلیل خنده‌ام را نگفتم.
زهرا۵۸
ویدئو در حالِ بلعیدنِ فیلم بود که بی‌بی به آن اشاره کرد و گفت: "رادیونه؟" ملیحه گفت: "نه بی‌بی جان. ویدئویه." کسی حوصله نداشت در برابر نگاه کنجکاو بی‌بی توضیح بیشتری بدهد. فیلم اول که شروع شد، فقط صدا داشت و تصویرش نیامد. بی‌بی گفت: "گفتم که رادیونه." دایی گفت: "نه. این هِدِش کثیف شده. الان تمیزش مُکنم."
زهرا۵۸
یکی از هم‌کلاسیامان هست عاشق یکی شده از خودش خیلی بزرگ‌تره." ـ دوستاتم مثل خودت خنگ‌ان. ـ به نظرت اشکال داره؟ ـ به نظر خودت اشکال نداره؟ ـ والله ما که هر چی هم‌سن یا کوچیک‌تر از هم دیدیم ازدواجاشان همچی موفق نبوده. ـ خا یک مورد بگو طرف زنش از خودش بزرگ‌تر باشه و ازدواج موفقی باشه! ـ حضرت محمد و حضرت خدیجه. ـ خا شما خودتانِ با پیامبرا مقایسه مُکنین؟ ـ خا پس چرا موقعِ بحث عفت و تقوا و پاکدامنی مشه مگین خودمانِ با اونا مقایسه کنیم؟ یک لحظه تصور کردم، از نظر منطق، روح بی‌بی در من حلول کرده است.
زهرا۵۸
به این نتیجه رسیدم که "زندگی یک نامردآدمیه!" یعنی اگر قرار است چیزی به تو بدهد، چیزی هم از تو می‌گیرد. گاهی هم اگر قرار است چیزی به تو بدهد، دو تا چیزِ هم‌زمان می‌دهد تا در زمانی که مانده‌ای کدام را انتخاب کنی هر دو را از تو بگیرد.
زهرا۵۸
من فقط مامان و ملیحه و گاهی هم بی‌بی را سرلُخت دیده بودم. ضربان قلبم شدت گرفت. قیافه‌اش کمی شبیه خاله یوکیکوی سریال از سرزمین شمالی بود. اصلاً انتظار نداشتم، به جایِ سعید، چنین کسی در را باز کند. فکر می‌کنم او هم جاخورد. چون بلافاصله سرش را برد پشتِ در. من هم فوراً به زمین نگاه کردم. ـ فکر کنم باید اون یکی در رو بزنین. تازه یادم آمد سعید گفته بود می‌روند زیرزمین بنشینند و راه زیرزمین از سمتِ حیاط درِ جداگانه‌ای داشت. تا آن روز کسی جز دوست قدیمی‌ام، فرهاد، موقع حرف زدن با من آن‌طور تهرانی حرف نزده بود؛ اما صدای او کجا و آن صدای گیرا کجا! حس کردم در آنِ واحد چند شیار دیگر توی مغزم ایجاد شده و کرباسچی با سرعت در حال ساخت چند بزرگراه جدید توی مغزم است و لودرهای شهرداری هم همان شیار نصفه‌نیمه‌ای را که به صورت اجاره‌ای از درس فیزیک ایجاد شده خراب کرده‌اند و فرمول‌ها را ریخته‌اند توی کوچه.
زهرا۵۸
برگه‌ها را توی جیب شلوار ورزشی‌ام گذاشته بودم و شلوار را زیرِ شلوار اصلی‌ام پوشیده بودم. خوبی‌اش این بود که حتی اگر کسی شک می‌کرد، آن‌ها را پیدا نمی‌کرد.
زهرا۵۸
همهٔ فرمول‌ها و جواب مثال‌های سخت را با خطی بسیار ریز، که حتی مورچه‌ها هم برای خواندنش به عینک احتیاج داشتند، روی چند برگهٔ کوچک جا دادم. در همهٔ لحظاتی که مشغول تقلب‌نویسی بودم بی‌بی به من چشم دوخته بود. ـ داری دعا منویسی؟ ـ نه بی‌بی جان. مگم توی کاغذا صرفه‌جویی کنم، آقاجان زیاد دفترمَفتر نخره.
زهرا۵۸
ظاهراً فرمول‌های فیزیک بزرگ‌تر از مغز من بودند و توی کله‌ام جا نمی‌شدند. شنیده بودم نیوتن سرِ بزرگی داشته است. با خودم فکر می‌کردم پس بیخود نیست نیوتن این همه فرمول فیزیک کشف کرده است. البته، کلهٔ من هم بزرگ بود. اما قسمتِ مربوط به یادگیری علوم مختلف، مثل همان باغی که آقاجان به دایی اکبر نشان داد، کاملاً بایر و سرشار از هیچی بود. راستش، مغز من هم شیارهای زیادی داشت. اما بیشترِ شیارها مربوط بود به مسخره کردن دیگران و اینکه کی شبیه چی یا کدام شخصیت کارتونی است. بخش دیگر شیارهای مغزم هم مخصوص انواع خیال‌بافی‌ها دربارهٔ دریا بود و قشنگ می‌شد روی شیارهای مغزم کوچه‌ها و خیابان‌ها و بلوارهای مختلف را به یاد دریا نام‌گذاری کرد. یک کوچهٔ بن‌بستِ در حال محو شدن هم به افسانه تعلق داشت؛ که یکی دو سال قبل و در نبود دریا می‌خواست یک مسیر اصلی را به اسم خودش سند بزند. اما، چون من در آن زمینه موفق نشدم، او هم در این زمینه موفق نشد.
زهرا۵۸
هر چه تمرکز می‌کردم تا درس بخوانم فکر دریا و فشارِ معده نمی‌گذاشت. البته اگر دریا هم می‌گذاشت، خود فرمول‌ها انگار به قول بی‌بی "مُندشان بالا بود" و عارشان می‌آمد توی مغز من بنشینند. برای همین هر چه فیزیک می‌خواندم توی سرم نمی‌رفت. حس می‌کردم بزرگ شدن معده و کوچک شدن مغز به هم مربوط‌اند.
زهرا۵۸
صدای گریهٔ احسان درآمد. داشت با نوه‌های عمو باقر بازی می‌کرد که ظاهراً زنبور او را گزیده بود. درحالی‌که گریه می‌کرد، گفت: "اینا منِ گول زدن." ـ چرا؟ ـ بهم گفتن هر کی بگه "سیر سیر آتیش آتیش" دیگه زنبور نِمِگزه‌ش. منم گفتم و رفتم جلوی لانهٔ زنبور. ولی منِ گزیدن. خاله رقیه، که کمی شرمنده به نظر می‌رسید، برای اینکه احسان بخندد، گفت: "خا حتماً زنبوراش کَر بوده‌ان، نفهمیده‌ان چی مگفتی."
زهرا۵۸
دایی، که حس می‌کرد من دارم استراق‌سمع می‌کنم، عمداً این را گفت. بعد هم، مثل آقای دکتر، تک‌وتنها رفت زیر درخت گردو. اول نفس عمیقی کشید. بعد یکی از آهنگ‌های آهنگران را زمزمه کرد. چون حس کرد مامان دارد به او نگاه می‌کند و چشم‌غره می‌رود، سعی کرد الکی خودش را خوشحال نشان دهد و یک آهنگ هندی خواند که معلوم نبود شاد است یا غمگین. ـ ها ... دستم پیدا ... مینا توری ... انگار در دید مامان این آهنگ هم یعنی اینکه دایی خوشحال نشده است و باز چشم‌غره رفت. دایی، آخرسر، درحالی‌که اصلاً حس‌وحالش را نداشت، برای اینکه نشان دهد خیلی خوشحال است، شروع کرد به خواندن "یاماها یاماسو" و هم‌زمان حرکات عجیب و غریبی از خودش ابداع و اجرا کرد. مامان بالاخره رضایت داد که دایی خوشحال است و رفت.
زهرا۵۸
مامان می‌خواست از دایی دور شود که دایی او را صدا زد و چیزی در گوش او گفت. مامان، انگار از حرف او ناراحت شده باشد، با صدای بلند گفت: "تو غلط مُکنی با اون ... با زنت مهربان باش. مهرِ بچه‌تم توی دلت باشه. یک‌وقت چیزی نگی که خدا قهرش بیادا ... تازه، فکر نکن اون بچه الان نمشنوه. همه‌چیزِ مفهمه و مشنوه. یک‌وقت چیزی نگی که به دلش می‌آدا. مِگن بچه تا وقتی به دنیا نیامده جوابِ همهٔ سؤالا رِ مدانه. ولی تا حرف مزنه دیگه فراموش مُکنه. پس فکر نکن چون به دنیا نیامده چیزی نمفهمه. اون الان از این محسنم بیشتر مفهمه." ـ خا همه از محسن بیشتر مفهمن. این که هنر نیست! دایی، که حس می‌کرد من دارم استراق‌سمع می‌کنم، عمداً این را گفت. بعد هم، مثل آقای دکتر، تک‌وتنها رفت زیر درخت گردو.
زهرا۵۸
شنیدم دایی می‌گوید: "پس مِگی حامله شده؟" و مامان سرش را به معنی اینکه "تشخیص من اینه؛ ولی شما پیش یک متخصص دیگه یم ببرین." تکان داد. قیافهٔ دایی مثلِ قیافهٔ شب قبل آقای دکتر شده بود؛ اما با شدت ده ریشتر
زهرا۵۸
در لحظه‌ای که می‌خواستم در اوج احساس، در عالم خیال، یک جملهٔ عاشقانه به دریا بگویم، با تکان دادنِ من و گفتن "پِخ"، حال من را به "پُخ" تغییر داد.
زهرا۵۸

حجم

۳۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۸ صفحه

حجم

۳۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۸ صفحه

قیمت:
۲۲۰,۰۰۰
۱۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان