بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی | صفحه ۳۲ | طاقچه
کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی اثر گروس عبدالملکیان

بریده‌هایی از کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه؛ جنگ عشق تنهایی

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۸۱ رأی
۴٫۳
(۱۸۱)
به آخرین دانه‌های برف نگاه می‌کنم به آخرین سطرهایی که بر من می‌بارند آه، زمستان کاغذها! شعری که در من است شما را آب خواهد کرد؟
:)
ما در زمان نشسته‌ایم وُ زمان در ما راه می‌رود ما در زمان جلو می‌رویم وُ زمان در ما بازمی‌گردد ما در زمان زمین می‌خوریم وُ زمان به راهش ادامه می‌دهد حتی اگر هزار قلب داشته باشی هزار‌بار خواهی مُرد
:)
چرا که هیچ ارّه‌ای نمی‌تواند واقعیت را از حقیقت جدا کند چرا که من تو را در این جهان خالی گم کردم و آن‌چه در اتاقی خالی گم شود هیچ‌وقت پیدا نخواهد شد
:)
درختی آن‌قدر خسته است که خود را قطع کرده تا بر کُنده‌اش بنشیند باد می‌وزد و معنا را از زندگی جدا می‌کند من اما به آسمان خیره‌ام
:)
جنگ تمام شده بود و حالا صلح داشت آدم می‌کُشت
:)
غریبگی نکن نکن غریبگی پسرم! این‌جا خاورمیانه است و هر کجای خاک را بکَنی دوستی، عزیزی، برادری بیرون می‌زند
:)
و بمب در مدرسه افتاد می‌خواستیم کمک بگیریم می‌خواستیم نام کودکان‌مان را صدا کنیم اما الفبا آتش گرفته بود در جهنم چه‌طور آدم‌ها با هم حرف می‌زنند؟!
:)
ما با کدام امید به ساعت‌های‌مان نگاه می‌کنیم وقتی زمان برای مرگ کار می‌کند
:)
دوستم از دمشق زنگ زده بود، می‌گفت: امروز عصر ماهواره داشت دائم‌الخمرهای لندن را نشان می‌داد که خوابگاه‌شان کوچک بود آن‌ها جایی برای زندگی نداشتند ما جایی برای مرگ
:)
من یاد گرفته‌ام چگونه زخم‌هایم را مثل پیراهنم بدوزم
:)
برادرم می‌گفت: بیا غروب کنیم ندیده‌ای که خورشید هر صبح بیرون می‌آید پشیمان می‌شود و باز‌می‌گردد. زیبایی‌ها فرو‌ریخته و از زنان چیزی جز مرد نمانده است ما با مردها ازدواج می‌کنیم و بچه‌هامان را از زخم دست‌هامان به دنیا می‌آوریم
:)
دوستانم خود را زمین گذاشته بودند تا تفنگ‌هاشان را بردارند دوستانم رفته بودند آن‌سوی مرزها بمیرند بچه‌ها به بندناف‌های‌شان چنگ می‌زدند تا به دنیا نیایند
:)
و ابرها دارند ماه را در آسمان خاک می‌کنند شب است و من باید این قصه را از جایی شروع کنم:
:)
شب است و هم‌زمان دارند بغداد، دمشق و من را می‌زنند می‌نشینم روی مبل دکمه را فشار می‌دهم که شکنجه‌گرم را روشن کنم اخبار چیزی از من نمی‌گوید اخبار، اخبار را می‌گوید که خبرها را پنهان کند شب است و مورچه‌ها دارند اندوه زمین را جابه‌جا می‌کنند شب است و چهره‌ام بیش‌تر به جنگ رفته است تا به مادرم
:)
ما در خیابان‌ها سرگردانیم در سفارت‌ها سرگردانیم در مرزها سرگردانیم ما چون تکه‌های چوب بر دریا سرگردانیم و حتی نمی‌توانیم غرق شویم
zeinab
چرا که می‌خواهم بی‌دلیل تنها باشم درست چون نوازنده‌ای که در میان اجرا سازش را زمین می‌گذارد تا موسیقی‌اش تمام نشود درست چون خدایی که انسانش را زمین گذاشته تا بر آسمان بنویسد: دیگر نه اصراری به زندگی دارم، نه اصراری به مرگ!
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
یعنی زمان را از دستم باز کرده‌ام چاقو را از جیب درآورده‌ام و رابطه‌ی علت‌و‌معلول را بُریده‌ام
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
اگر به خانه‌ام بیایی، تمامِ خانه را گُل خواهم کاشت اگر نیایی هم تمامِ خانه را گُل خواهم کاشت اگر بروی هم اگر بمیری هم چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم نه اصراری به مرگ!
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
یعنی اگر برای بُریدنِ این رگ تیغ در خانه نباشد تا مغازه هم نخواهم رفت چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم نه اصراری به مرگ!
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
اگر هم حوصله‌ام نشد شاید همان دور‌وُ‌برها خودم را چال کنم چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم نه اصراری به مرگ! یعنی اگر گلوله‌ای به سمتم شلیک شود سرم را هم خم نخواهم کرد
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۳ صفحه

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۳ صفحه

قیمت:
۲۵,۵۰۰
تومان