بریدههایی از کتاب مردی به نام اوه
۴٫۳
(۲۲۶)
زندگی کردن با کسی که عاشق تنها بودن باشد، برای بسیاری از آدمها سخت است. مخصوصاً برای افرادی که تنها بودن آزارشان میدهد.
Cristina
وقتی آدم یک نفر را از دست میدهد، دلش برای خیلی از نکتههای کوچک تنگ میشود؛ برای خندههایش، اینکه چگونه در خواب خودش را از یک دنده، روی دندهٔ دیگر میانداخت، یا اینکه آدم دیوار را به خاطر او رنگ میزد.
Cristina
ولی همهجا با مانعی به اسم «مردان سفیدپوش» برخورد میکرد که بسیار قاطع و جدی بودند و اعتمادبهنفس کامل داشتند و با آنها نمیشد مبارزه کرد. آنها نهفقط کشور را طرف خودشان داشتند که اصلاً خود کشور بودند.
MahShid Pourhosein
اعتراف به اشتباه کار آسانی نیست. مخصوصاً وقتی آدم مدتهاست همان کار اشتباه را انجام میدهد.
exblackmoon
«رگهای از نور خورشید کافیه تا زوایای تاریک زیادی رو روشن کنه.»
Marzy
میگویند وقتی آدم سقوط میکند، مغزش سریعتر کار میکند، جوری که میتواند در کسری از ثانیه به هزار چیز فکر کند.
Marzy
دنیایی شده که آدم قبل از اینکه بیمصرف شود، کنار گذاشته میشود. کل کشور از جا بلند میشود و برای این واقعیت که دیگر هیچکس نمیتواند یک کار درست انجام دهد، کف میزند. تشویق بیپایان معمولی بودن.
دیگر هیچکس قادر نیست چرخهای ماشین را عوض کند، دیمر نصب کند، کفپوش خانه را عوض کند، زیرسازی دیوار را با کاردک صاف کند، یدککش را با دندهعقب پارک کند، خودش برگههای مالیاتیاش را پُر کند. اینها تواناییهایی هستند که اهمیتشان را از دست دادهاند.
Marzy
چرا مردم در زندگیشان سعی میکنند راجعبه هر مسئلهای بیندیشند، و آن را هضم کنند، درحالیکه میتوانند آن را همانطور که هست قبول کنند. آدم همین است که هست و آن کاری را میکند که میتواند، و باید با شرایط کنار بیاید.
Marzy
اینطور نبود که اُوِه با مرگ سونیا بمیرد؛ او فقط دیگر زندگی نکرد.
اژدهای کوچک
وقتی آدم حرفی برای گفتن نداشته باشد، بهترین کار این است که یک سؤال مطرح کند. اگر چیزی وجود داشته باشد که حواس مردم را از اینکه از یک نفر خوششان نمیآید، پرت کند، این است که به آنها این امکان را بدهی تا دربارهٔ خودشان حرف بزنند.
ملیکا بشیری خوشرفتار
اعتراف به اشتباه کار آسانی نیست، مخصوصاً وقتی آدم مدتهاست همان کار اشتباه را انجام میدهد.
kazhal
چراغ سبز شد هیچ ماشینی از جایش تکان نخورد. اُوِه بوق زد. هیچی. اُوِه سرش را به علامت تأسف تکان داد. حتماً دوباره یک زن پشت فرمان نشسته است، یا خیابان در دست تعمیر است
Fatemeh Karimian
اُوِه ساعت یک ربع به شش از خواب بیدار شد، برای خودش و زنش قهوه درست کرد. توی خانه چرخی زد و به تمام رادیاتورها دست زد تا مطمئن شود مبادا همسرش مخفیانه درجهٔ حرارت را بالا برده باشد.
Fatemeh Karimian
زندگیاش نباید به اینجا ختم میشد، این تنها چیزی است که احساس میکند.
kazhal
«عشق مثل نقلمکان به یک خونهٔ جدیده. ابتدا آدم عاشقِ تمام اون چیزهاییه که بهنظرش بیگانه است، هر روز صبح از خواب بیدار میشه و از اون چیزی که به اون تعلق داره، شگفتزده میشه و از طرف دیگه در ترس دایمی به سر میبره که مبادا ناگهان سروکلهٔ یک نفر پیدا شه و بگه که آدم دچار اشتباه شده و قرار نبوده صاحب یک چنین خونهٔ قشنگی شه. ولی با گذشت زمان نمای خونه ترک برمیداره، قطعات چوبی لبپَر میشن و آدم تمام گوشهوکنار خونه رو میشناسه. آدم میفهمه که وقتی هوای بیرون سرده، باید چیکار کنه تا کلید در قفل گیر نکنه. کدوم سنگفرشها و کفپوشها زیر پا تسلیم میشن و آدم چهطور باید درِ کمد رو باز کنه تا قیژقیژ نکنه؛ و اینها دقیقاً همون اسرار کوچکی هستند که باعث میشن خونه، خونهٔ خود آدم شه.»
fatemeh
اگر آدمها غم را باهم تقسیم نکنند، غم آدمها را تقسیم میکند.
nu_amin_mi
میگن مردها از اشتباهاتشون زاده میشن و اینجور مردها خودساختهتر هستند تا اونهایی که هیچوقت اشتباه نمیکنند.
nu_amin_mi
تو که نباشی، هیچچیز سر جاش نیست.
nu_amin_mi
همهٔ ما فکر میکنیم هنوز به اندازهٔ کافی زمان داریم تا با دیگران یکسری کارها را انجام دهیم و به آنها چیزهایی را که میخواهیم و باید، بگوییم. و بعد ناگهان اتفاقی میافتد که باعث میشود بایستیم و به کلماتی مثل «اگر» و «ای کاش» فکر کنیم.
son son
یکی از دردآورترین لحظات زندگی، لحظهای است که آدم میبیند در وضعیت فعلیاش، احتمالاً میتواند بیشتر به گذشته نگاه کند تا به آینده.
Houshyaran
حجم
۳۹۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۴ صفحه
حجم
۳۹۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۴ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان