بریدههایی از کتاب فلسفهای برای زندگی
۴٫۲
(۱۳۷)
دو پدری را که قبلاً صحبتشان بود در نظر بگیرید. پدر اولی، گهگاه به از دست دادن فرزندش فکر میکند و همین باعث میشود به بودنش عادت نکند و بالعکس خیلی هم قدر بودنش را بداند. پدر دوم فکر میکند فرزندش همیشه پیشش خواهد بود و به همین دلیل به بودن او عادت میکند. ممکن است کسی بگوید چون پدر دوم چندان دلبستگی به فرزندش ندارد، در صورت مرگ او خم به ابرو نمیآورد؛ اما چون پدر اولی دلبستگی زیادی به فرزندش دارد، وقتی او را از دست بدهد دچار رنج و عذاب شدیدتری میشود.
به نظر من، رواقیون در پاسخ به این نقد خواهند گفت: یقینا پدر دوم از فقدان فرزندش دچار اندوه عمیقی میشود و از اینکه به او عادت کرده و نادیدهاش گرفته بود سخت متأسف میشود. مخصوصا فکر «کاش»ها عذابش میدهند یعنی فکر کارهایی که میتوانسته بکند و نکرده است: «کاش بیشتر با او بازی میکردم! کاش شبها قبل از خواب بیشتر برایش قصّه میگفتم! کاش به جای گلف بازی کردن میرفتم و اجرای ویولونش را میدیدم!» اما پدر اول چنین افسوسهایی ندارد. او چون قدر دخترش را میدانسته از فرصتهای با او بودن بیشترین بهره را برده است.
Ahmad
فکر کردن به اینکه چیز بدی ممکن است اتفاق بیفتد با نگرانِ آن بودن فرق میکند. تأمل کردن یک عمل ذهنیست، و میتوان به چیزی فکر کرد بیآنکه عواطف و احساساتمان درگیر آن بشود. مثلاً یک هواشناس بدون اینکه نگران مرگ ناشی از توفان و گردباد باشد، میتواند روزها درباره این چیزها فکر بکند. به همین صورت، یک فرد رواقی هم میتواند بدون اینکه دچار اضطراب و نگرانی شود به اتفاقات بدی که ممکن است بیفتد فکر کند.
نهایتا اینکه فکر کردن به اتفاقات ناگوار نه تنها آدم را غمگین و افسرده نمیکند، بلکه چون اجازه نمیدهد به چیزها عادت کنیم، امکان لذّت بردن از جهان اطراف را بیشتر هم میکند.
Ahmad
رواقیون تمام وقتشان را صرف فکر کردن به مصیبتهای بالقوه نمیکنند. رواقیون هرازگاهی این کار را میکنند: مثلاً چند بار در روز یا چند بار در هفته، درحالیکه از زندگی لذّت میبرند، اندکی درنگ میکنند و به این فکر میکنند که چطور ممکن است همه این چیزهای خوب و لذّتبخش را از دست بدهند.
Ahmad
اپیکتتوس در کتاب راهنمایش این نوع «تفکر فرافکنانه» را توصیه میکند. او میگوید: فرض کنید خدمتکارتان فنجانی را شکسته است. چنین اتفاقی که میافتد معمولاً از کوره درمیرویم. یک راه برای جلوگیری از این عصبانیت این است که فکر کنیم اگر این اتفاق به جای ما برای کس دیگری میافتاد، چه حسی پیدا میکردیم. در واقع، اگر در خانه کس دیگری میبودیم و خدمتکارش فنجانی را میشکست، نه تنها عصبانی نمیشدیم بلکه تلاش میکردیم میزبانمان را آرام کنیم. مثلاً میگفتیم: «فقط یک فنجان بود. اینجور چیزها پیش میآید.» اپیکتتوس معتقد است با این تفکر فرافکنانه میتوانیم به کماهمیتی اتفاق بدی که برایمان میافتد پی ببریم و اجازه ندهیم این چیزها آرامشمان را به هم بزنند.
Ahmad
بعضیها به ناتوانی در لذت بردن از دنیای اطرافشان افتخار میکنند. اینجور آدمها فکر میکنند با لذت نبردن از دنیای اطرافشان پختگی عاطفیشان را نشان میدهند: فکر میکنند کیف کردن از چیزها کار بچگانهای است. یا شاید به این نتیجه رسیدهاند لذت نبردن از زندگی و جهان با مُد روز سازگارتر است. مثل مُدِ سفید نپوشیدن بعد از روز کارگر که خیلیها بیآنکه دلیلش را بدانند از آن پیروی میکنند. خلاصه اینکه، به نظر آنها لذّت نبردن از دنیا نشانه فرهیختگی است.
اگر نظر این افراد ناراضی را در مورد آدمهای شادی که پیشتر توصیف کردیم بپرسید، یا از این هم بدتر، اگر بپرسید در مورد آن رواقیهای خوشبینی که با تفصیل در مورد شگفتانگیز بودن لیوانها صحبت میکنند، چه نظری دارند، احتمالاً با تعابیر تحقیرآمیزی خواهند گفت: «این جور آدمها احمقند. نباید به کم قانع باشند. باید بیشتر و بیشتر بخواهند و تا زمانی که به آن نرسیدهاند، دست از تلاش برندارند.» به نظر من آنچه واقعا احمقانه است این است که وقتی میتوانید با تغییر دیدگاه بهراحتی به رضایت خاطر برسید عمرتان را صرف یک جور نارضایتی خودخواسته بکنید. اگر هدف رسیدن به رضایت باشد، به کم راضی شدن نه تنها عیب نیست بلکه موهبت هم هست. و اگر دنبال چیزی غیر از رضایت خاطر هستید با کمال میل مشتاقم بدانم چه چیزی برای شما از رضایت خاطر هم خواستنیتر است؟
Ahmad
کسانی را که قبل از غذا دعای شکرگزاری میخوانند در نظر بگیرید. بعضی از آنها احتمالاً از سر عادت این کار را میکنند. بعضیها هم ممکن است از روی ترس از مجازات خداوند این دعا را بخوانند. اما شکرگزاریِ قبل از غذا و هر چیزی که به عنوان دعا برای این کار خوانده میشود اگر درست فهمیده شود، نوعی فکر کردن به اتفاقات ناگوار است. کسانی که پیش از خوردن غذا خدا را شکر میکنند، لحظهای درنگ میکنند و به این میاندیشند که ممکن بود این غذا را نمیداشتند و گرسنه میماندند. یا حتی اگر هم داشتند ممکن بود نتوانند با کسانی که اکنون با آنها سر یک سفره نشستهاند، همغذا بشوند. خواندن دعای شکرگزاری با چنین فکری میتواند یک وعده معمولی غذا را بدل به یک جشن تمامعیار کند.
Ahmad
یکی از دلایل خوشی بچهها این است که تقریبا به هیچ چیز دنیا عادت نمیکنند. دنیا برای آنها به طرز شگفتآوری تازه و حیرتانگیز است. گذشته از این، آنها هنوز به سازوکار این جهان آشنایی ندارند: شاید چیزهایی که امروز دارند، فردا بهطور مرموزی ناپدید شوند. برای بچهها سخت است به چیزی عادت کنند که اصلاً نمیدانند لحظه بعد همچنان هست یا نه.
همینطور که بچهها بزرگتر میشوند، دلزدهتر و بیحوصلهتر میشوند. تا رسیدن به نوجوانی احتمالاً دیگر به همه چیز و همه کس عادت کردهاند. و آن وقت شروع میکنند به غر زدن درباره زندگی، خانه، پدر و مادر و خواهر و برادرهایشان. و متأسفانه، اغلب اوقات، این بچهها به بزرگترهایی تبدیل میشوند که نه فقط توان لذّتبردن از دنیا را بهکلّی از دست دادهاند بلکه به این ناتوانی افتخار هم میکنند. این آدمها در یک چشم به هم زدن یک فهرست طولانی پیش رویتان میگذارند از چیزهایی که در مورد خودشان و زندگیشان دوست ندارند و آرزوی تغییرشان را دارند؛
Ahmad
خوگیری به لذت آنقدر قوی است که میتواند توانایی لذت بردن از زندگی و جهان را در ما بکشد. این فرایند باعث میشود به جای لذّت بردن از زندگی و چیزهایی که داریم، اصلاً یادمان برود که چنین چیزهایی را داریم. اما فکر کردن به اتفاقات ناگوار راهحل قدرتمندی برای مقابله با خوگیری به لذت است. اگر به از دست دادن داشتههایمان فکر کنیم، میتوانیم دوباره آنها را کشف کنیم و با تجدید احساس قدردانی از داشتن آنها توان لذت بردن از آنها را هم در وجودمان احیا کنیم.
Ahmad
در نتیجه، بهسختی میتوان کسی را تصور کرد که نتواند از فکر کردن به اتفاقات ناگوار استفاده کند. حرف رواقیون این نیست که فکر کردن به اتفاقات ناگوار زندگی آدمهای مفلس را به اندازه زندگی آدمهای متمول لذّتبخش میکند. حرف آنها صرفا این است که با فکر کردن به اتفاقات ناگوار، و بهطورکلی با پذیرش مکتب رواقی، رنج نداری کمی التیام پیدا میکند و کسانی که چیزی ندارند، کمتر از قابل احساس بیچارگی میکنند.
Ahmad
اپیکتتوس میگوید همینطور که به مرگ عزیزان و دوستانمان فکر میکنیم، باید به مرگ خودمان هم فکر کنیم. سنکا هم شبیه همین توصیه را به دوستش لوکیلیوس میکند: هر روز چنان زندگی کن که انگار آخرین روز زندگی توست. سنکا حتی از این هم پیشتر میرود و میگوید: باید چنان زندگی کنیم که انگار همین لحظه آخرین دم زندگی ماست.
اما یعنی چه که هر روز چنان زندگی کنیم که انگار آخرین روز زندگی ماست؟ بعضیها فکر میکنند این توصیه یعنی داشتن یک زندگی بیبندوبار و سرگرم شدن به همه جور لذّتجویی بیحساب و کتاب. بالاخره، اگر امروز روز آخر زندگی ما باشد، هیچ هزینهای هم برای این زندگی بیبندوبار بر دوشمان نخواهد بود. میتوانیم بدون ترس از معتادشدن، مواد مصرف کنیم و بدون نگرانی از پرداخت صورتحسابهایی که فردا به دستمان میرسد، هر قدر که دلمان خواست خرج کنیم.
Ahmad
برای اینکه ببینید چطور تصور مرگ فرزند باعث میشود قدر او را بیشتر بدانیم، دو پدر را در نظر بگیرید. یکی توصیه اپیکتتوس را جدی میگیرد و مرتبا به میرا بودن فرزندش فکر میکند و دیگری از فکر کردن به چنین تصورات غمانگیزی پرهیز میکند. در عوض خیال میکند که فرزندش بیش از خود او عمر خواهد کرد و همیشه برای لذت بردن از حضورش فرصت باقیست. پدر اولی یقینا از پدر دومی مهربانتر و دلسوزتر خواهد بود. وقتی سر صبح دخترش را میبیند خوشحال میشود که او هنوز هم در زندگیاش هست. در طول روز هم از هر فرصتی استفاده میکند تا با دخترش ارتباط برقرار کند. بالعکس، بعید است پدر دومی وقتی سر صبح فرزندش را میبیند چندان به وجد بیاید. در واقع شاید حتی سرش را هم از روی روزنامه بلند نکند که ببیند او در اتاق هست یا نه. در طول روز هم از فرصتهای بودن با فرزندش استفاده نمیکند و با خودش فکر میکند امروز نشد، فردا. وقتی هم که در نهایت با دخترش وقت میگذراند، لذتی که از بودن با او میبرد، قابل مقایسه با لذت پدر اولی از چنین تجربهای نیست.
Ahmad
سنکا شگرد فکر کردن به اتفاقات ناگوار را در نامهای که برای دلداری زنی به نام مارکیا نوشته، شرح میدهد. این زن با اینکه سهسال از مرگ پسرش میگذشت، هنوز مثل روز اول غمزده و اندوهگین بود. سنکا در این نامه به او یاد میدهد چطور بر اندوه کنونیاش غلبه کند و علاوه بر این، توصیهای به او میکند تا در آینده قربانی چنین رنج و غمهایی نشود: او باید از قبل انتظار اتفاقاتی را که باعث غم و اندوهش میشوند داشته باشد. سنکا میگوید: او مخصوصا باید به خاطر داشته باشد که هرچه ما انسانها داریم، «امانت» سرنوشت است و هر گاه سرنوشت اراده کند میتواند آن را بیاجازه و حتی بیخبر از ما پس بگیرد. پس «باید به همه عزیزانمان عشق بورزیم... اما نباید فراموش کنیم که تضمینی نیست آنها برای همیشه یا حتی برای مدتی طولانی پیش ما بمانند.» باید متناوبا و درحالیکه از بودن با عزیزانمان لذّت میبریم، درنگ کنیم و لختی به این فکر کنیم که روزی این خوشی به پایان میرسد و اگر هیچ اتفاقی نتواند این خوشی را از بین ببرد، مرگ خود ما به آن خاتمه میدهد.
Ahmad
رواقیون گمان میکردند پاسخی برای این پرسش دارند. آنها توصیه میکردند که تصور کنیم همه چیزهای مورد علاقهمان را از دست دادهایم؛ به این فکر کنیم که همسرمان ما را ترک کرده، از کار اخراج شدهایم و ماشینمان را هم دزد برده است. به عقیده رواقیون با تصور چنین چیزهایی بیش از پیش قدر همسر، کار و ماشینمان را خواهیم دانست. رواقیون دستکم از زمان خروسیپوس به بعد، از این شگرد که آن را فکر کردن به اتفاقات ناگوار مینامیم، استفادهکردهاند. به نظر من این شگرد ارزشمندترین شگرد در جعبه ابزار روانشناختی رواقیون است.
Ahmad
در نتیجه فرایند خوگیری افراد مدام به دنبال ارضای امیالی میروند که هیچوقت تمامی ندارند. و زمانیکه میبینند میل و تمنّایی در وجودشان ارضانشده مانده، افسرده و غمگین میشوند. پس سخت تلاش میکنند این میل را ارضا کنند با این گمان که با ارضای آن به رضایت خاطر دست خواهند یافت. اما مشکل اینجاست که وقتی این میل و تمنّا را ارضا کردند، به آن خو میگیرند و برایشان عادی میشود. در نتیجه میلشان را به آن از دست میدهند یا دستکم دیگر به اندازه قبل میلشان به آن نمیکشد. و دست آخر درست به همان اندازه پیش از ارضای آن میل و تمنّا، ناخشنود میمانند.
پس یک راه رسیدن به شادکامی این است که فرایند خوگیری را در همان نطفه خفه کنیم: وقتی به چیزی رسیدیم که برای داشتنش سخت تلاش کردهایم، باید دست به کارهایی بزنیم تا آن چیز برایمان عادی نشود. و چون احتمالاً پیشتر دست به چنین کارهایی نزدهایم، بیگمان در زندگیمان چیزهای بسیاری هست که به داشتنشان خو کردهایم، چیزهایی که زمانی خواب داشتنشان را میدیدیم اما اکنون برایمان عادی شده است. شاید حتی همسرمان، فرزندانمان، خانهمان، ماشینمان و شغلمان.
Ahmad
دو تن از روانشناسان به نامهای شِین فردریک و جورج لُوِنستاین این پدیده را بررسی کردهاند و نامی به آن دادهاند: خوگیری به لذت. آن دو برای نشان دادن این فرایند خوگیری به پژوهشهایی درباره برندگان لاتاری اشاره میکنند. برنده شدن در لاتاری معمولاً به فرد این امکان را میدهد که به زندگی رؤیاییاش برسد. هرچند بعد از یک دوره کوتاه کیفوری معلوم میشود این برندگان در نهایت شادتر از پیش نیستند. کمکم ماشین فراری جدید و خانه مجلل همانقدر برایشان عادی میشود که آپارتمان تنگ و ماشین قراضه قبلی برایشان عادی بود.
مورد دیگری از خوگیری به لذت که البته به حدّت قبلی نیست، خریدهای زائد و تجملی ماست. اولش از تلویزیون LED بزرگ یا کیف دستی تمامچرمی که خریدهایم، خیلی کیف میکنیم. اما پس از مدتی از چشممان میافتند و دلمان تلویزیون بزرگتر و کیف دستی شیکتری میخواهد.
Ahmad
اپیکتتوس هم همین توصیه را میکند: «باید به خاطر داشته باشیم که هیچ چیز در هیچ کجا برای همیشه نمیپاید. اگر متوجه این نکته نباشیم و بیخیال با این فکر زندگی کنیم که همیشه از همه چیزهای خوبی که داریم برخوردار خواهیم بود، وقتی که آن چیزهایی را که دوست داریم از دست میدهیم، گرفتار رنج و محنت عظیمی میشویم.
علاوه بر این دو دلیل برای فکر کردن به اتفاقات ناگواری که ممکن است برایمان پیش بیاید، دلیل سوم و منطقا مهمتری هم وجود دارد. ما انسانها عمدتا به این دلیل ناشادیم که سیریناپذیر هستیم؛ پس از آنکه سخت برای آنچه میخواهیم کار کردیم معمولاً علاقهمان را به آنچه بدان میل داشتیم از دست میدهیم. به جای احساس رضایت، ملول میشویم و در واکنش به این ملال، به سراغ ارضای امیال تازه و حتی بزرگتری میرویم.
Ahmad
هر آدم اهل فکری متناوبا در مورد اتفاقات بدی که ممکن است برایش پیش بیاید تأمل میکند. دلیلش هم روشن است چون به این ترتیب میتواند جلوی پیشآمدن چنین اتفاقاتی را بگیرد. مثلاً یکی ممکن است وقتی را صرف فکر کردن به این کند که چه کسانی و از چه راههایی ممکن است به خانهاش دستبرد بزنند تا بتواند جلوی آنها را بگیرد. یا ممکن است وقتی را صرف فکر کردن به این کند که ممکن است به چه بیماریهایی دچار شود تا دست به اقدامات پیشگیرانه بزند.
امّا، هر قدر هم که برای جلوگیری از این اتفاقات تلاش کنیم، بههرحال برخی از اینها برایمان اتفاق میافتند. برای همین است که سنکا به دلیل دومی اشاره میکند که چرا ما به اتفاقات بدی که ممکن است برایمان پیش بیاید فکر میکنیم. اگر از قبل به اینها فکر کرده باشیم، وقتی علیرغم تمام تلاشهای پیشگیرانهمان اتفاق میافتند، تأثیرشان بر ما کمتر میشود: «آن کسی میتواند قدرت مخرب این اتفاقات را خنثی کند که پیشاپیش به آنها اندیشیده باشد.» سنکا میگوید: «بخت بد بیش از همه به کسانی ضربه میزند که جز به بختخوش نمیاندیشند».
Ahmad
به عقیده اپیکتتوس، دغدغه اصلی فلسفه باید هنر زندگی باشد. دقیقا همانطور که چوب ماده خام کار نجار و برنز ماده خام پیکرتراش است، زندگی هر کس، ماده خامی است که هنر زندگیاش را در آن به نمایش میگذارد.
Ahmad
فرض کنید به کسی میگویید راهکاری از دوران باستان برای فضیلتمند شدن سراغ دارید و مایلید آن را با او در میان بگذارید. احتمالاً با بیحوصلگی سری تکان میدهد. حالا به همین فرد بگویید راهکاری از دوران باستان برای رسیدن به آرامش سراغ دارید و میخواهید آن را با او در میان بگذارید. به احتمال زیاد برخلاف حالت قبل، جذب حرفهای شما میشود و چشمانش برق میزند. معمولاً لازم نیست از خوبی و ارزشمندی آرامش برای کسی حرف بزنید. کافی است یک کلمه بگویید تا شروع کند به حرف زدن از زندگیاش و آن احساسات منفی که آرامشش را برهم میزنند.
Ahmad
هدف اصلی اخلاق رواقیون یونانی کسب فضیلت بود. رواقیون رومی این هدف را حفظ کردند ولی بهکرّات از هدف دومی هم صحبت میکردند که عبارت بود از کسب آرامش. قطعا منظور رواقیون رومی از آرامش حالت گیجی و منگی نبود، چون طرفدای از چنین چیزی به معنای نفی یکی از اجزای ضروری زندگی فضیلتمندانه یعنی عقلانیت میبود. آرامش رواقی حالتی روانی بود که مشخصه آن رهایی از احساسات منفی از قبیل اندوه، خشم و اضطراب و بهرهمندی از عواطف مثبتی چون شادی بود.
به نظر رواقیون رومی، کسب آرامش و فضیلت به هم مرتبطند. به همین دلیل هرگاه رواقیون رومی از فضیلت حرف میزنند، کار به بحث از آرامش هم میکشد. مخصوصا ممکن است این تعبیر را به کار ببرند که یکی از مزایای کسب فضیلت رسیدن به آرامش است. به همین دلیل، اپیکتتوس در کتاب محاوراتش بلافاصله پس از دعوت به کسب فضیلت تأکید میکند که «فضیلت نویدبخش رسیدن به شادی، آرامش و طمأنینه است.»
Ahmad
حجم
۳۳۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۸۷ صفحه
حجم
۳۳۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۸۷ صفحه
قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
تومان