بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب رستوران آخر جهان | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب رستوران آخر جهان

بریده‌هایی از کتاب رستوران آخر جهان

۴٫۳
(۶۳)
آسانسورهای مدرن براساس سیستمِ «پیش‌بینی موقت غیرمتمرکز» طراحی و ساخته شده‌اند. این آسانسورها می‌تونن آیندهٔ نزدیک رو، گرچه کمی مبهم، ببینند و در نتیجه قبل از این‌که یه نفر تصمیم بگیره که از یه طبقهٔ ساختمون بره یه طبقهٔ دیگه و قبل از این‌که دکمهٔ آسانسور رو فشار بده، آسانسور از قصد اون باخبر می‌شه و خودش رو می‌رسونه به طبقه‌ای که اون یارو می‌خواد ترکش کنه.
Zeinab J
حشره با لحنی پُر از احترام و تعجب گفت «آقای بیبلبروکس، شما خیلی یه چیزی‌تون می‌شه. حتماً باید برید تو کارِ فیلم.» زاپود گفت «باشه.» با دست زد به پشتِ حشره. «تو هم باید بری تو زندگیِ واقعی عزیزم.»
Zeinab J
«هر کجا که باشن و حال‌شون هم هر جوری که باشه، ما ازشون خبر نداریم و نمی‌تونیم به‌شون کمک کنیم. تو بهتره همون کاری رو بکنی که من می‌کنم.» «تو چه‌کار می‌کنی مثلاً؟» «به‌شون فکر نمی‌کنم.» آرتور به این پیشنهاد فکر کرد، قبول کرد که پیشنهاد خوبیه. مثل پیرهنی که هدیه گرفته اما دوستش نداره اون رو تا کرد و گذاشتش کنار.
Fa
«من و تو، زاپودکوچولو، ما دوتا که خوب می‌دونیم معنایِ واقعی رییس‌جمهور کهکشان بودن چیه. تو می‌دونی، چون خودت رییس‌جمهور بودی. من هم می‌دونم، چون مُرده‌م و مرگ خیلی چیزها رو برای آدم روشن می‌کنه. بینِ ما مُرده‌ها ضرب‌المثلی هست که می‌گه "حیف از زندگی که برای زنده‌ها هدر می‌ره."»
Zeinab J
یه تئوری خیلی معروف می‌گه هر وقت یه کسی کشف کنه که جهان دقیقاً برای چی به وجود اومده و به چه دردی می‌خوره، این جهان در همون لحظه ناپدید می‌شه و جای خودش رو می‌ده به یه جهان نویی که از جهان قبلی پیچیده‌تر و عجیب‌وغریب‌تره. یه تئوری دیگه می‌گه که این اتفاق قبلاً افتاده.
Zeinab J
«آره! یادم رفته! معلومه که یادم رفته! باید هم یادم می‌رفت. مغز همهٔ نامزدهای ریاست‌جمهوری رو بررسی می‌کنن. می‌فهمی؟ اگه موقع معاینهٔ مغزِ من ایده‌های جالب و بکر تو ذهنِ من پیدا می‌کردن که تو یه چشم به‌هم زدن منو می‌نداختن تو خیابون و تنها چیزی که برام باقی می‌موند یه حقوق بازنشستگیِ هنگفت بود، یه گله منشی، یه ناوگانِ سفینه‌های فضایی و دوتا گلوی بریده.»
هرمس
آرتور گفت «من نمی‌خوام یه حیوونی رو بخورم که جلو من ایستاده و از من دعوت می‌کنه که بخورمش. آدم دلش نمی‌آد.» زاپود گفت «دلت می‌خواست یه حیوونی رو بخوری که دلش نمی‌خواد خورده بشه؟»
faezehswifti
«عجب. ما رسیدیم به پایانِ جهان و تو هنوز زندگی نکردی. خیلی چیزها رو از دست دادی.»
faezehswifti
تو یه گوشهٔ بازوی شرقیِ کهکشان یه سیارهٔ جنگلی وجود داره به نامِ اوگلارون. ساکنانِ باهوش این سیاره تموم زندگی‌شون رو تو یه درخت فندق کوچک و پُرجمعیت سپری می‌کنند. رو این درخت متولد می‌شن، زندگی می‌کنند، عاشق می‌شن، متن‌های تخیلی کوتاهی رو دربارهٔ معنای زندگی، پوچی مرگ و اهمیت کنترل جمعیت بر پوست درخت‌ها حک می‌کنند، چندتا جنگ بی‌اهمیت علیه همدیگه راه می‌ندازن و آخرسر آویزون به شاخه‌های بیرونی و غیرقابل‌دسترس درخت، می‌میرند.
faezehswifti
۱۴ چهار بدنِ بی‌احساس در تاریکی توفانی سقوط کردند. خودآگاهی مُرده بود، فراموشیِ سردْ بدن‌ها
محمد
آرتور گفت «من نمی‌خوام یه حیوونی رو بخورم که جلو من ایستاده و از من دعوت می‌کنه که بخورمش. آدم دلش نمی‌آد.» زاپود گفت «دلت می‌خواست یه حیوونی رو بخوری که دلش نمی‌خواد خورده بشه؟»
MaryLu521
یکی از حقیقت‌هایی که همه قبول دارند اینه که کسانی که بیشتر از همه سودای حکومت کردن بر مردم رو در سر دارند، درست به دلیلِ همین آرزو، کمتر از همهٔ آدم‌های دیگه برای این کار مناسب‌اند. خلاصهٔ خلاصه: به هر کسی که می‌تونه مردم رو راضی کنه که بهش رأی بدن و رییسش کنن، اصلاًوابداً نباید اجازه داد که رییس بشه. خلاصهٔ خلاصهٔ خلاصه: مردم یه چیزی‌شون می‌شه!
Mana
مکث کرد. بعضی وقت‌ها روزها مکث می‌کرد تا ببینه مکث کردن چه‌جوریه.
آروین
این‌قدر آدم دنبالش بودند که حسابش از دستش دررفته بود. تقصیر رفتار خودنمایانهٔ خودش بود که انگشت‌نما شده بود. به خودش گفت، به‌جهنم. آدم از کجا بدونه که داره بهش خوش می‌گذره وقتی کسی به آدم نگاه نمی‌کنه.
آروین
آدم فقط کافیه که در زمان خودش یه قِرون بذاره تو یه حساب پس‌انداز درازمدت. وقتی آدم به پایان زمان رسید، بهره و سود بانکی این حساب اون‌قدر زیاد شده که آدم می‌تونه با اون بهای غذاهای فوق‌العاده گرون‌قیمت رستوران آخر جهان رو پرداخت کنه.
آروین
اگه یه وقت خودم رو گیر آوردم همچین می‌زنم تو گوشم که حتا ندونم کی زد تو گوشم.
آروین
آرتور گفت «این دیگه واقعاً منزجرکننده‌ترین و وحشتناک‌ترین چیزیه که تو عمرم شنیده‌م.» زاپود پرسید «چه خبره زمینی؟» حالا تموم توجه به بخشِ پایین شونه‌های حیوونِ گاومانند جلب شده بود. آرتور گفت «من نمی‌خوام یه حیوونی رو بخورم که جلو من ایستاده و از من دعوت می‌کنه که بخورمش. آدم دلش نمی‌آد.» زاپود گفت «دلت می‌خواست یه حیوونی رو بخوری که دلش نمی‌خواد خورده بشه؟»
عباص
گارسُن بی‌اعتنا به حرف‌های زاپود ادامه داد «و بعد از غذا جهان برای سرگرمیِ شما منفجر خواهد شد.» سر فورد آهسته برگشت سمت گارسُن و با لحنی احساساتی پرسید «مگه شما چه جور نوشیدنی‌ای سرو می‌کنید که آدم فکر می‌کنه جهان منفجر شده؟» گارسُن محترمانه لبخند زد؛ لبخندی که همهٔ گارسُن‌ها می‌زنند. گفت «فکر می‌کنم آقا منظورِ من رو اشتباهی فهمیدن.» فورد گفت «امیدوارم که اشتباه نفهمیده باشم.»
matina
«اگه یه وقت خودم رو گیر آوردم همچین می‌زنم تو گوشم که حتا ندونم کی زد تو گوشم.»
matina
«زاپود» «چیه؟» «اگه یه‌بار دیگه تو موقعیتی بودی که کمک لازم داشتی، اگه مثل خر تو گل گیر کردی...» «ها...» «بدونِ تأمل بمیر!»
Massoume

حجم

۲۳۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۱۷ صفحه

حجم

۲۳۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۱۷ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۵۰%
تومان