بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نامه‌رسان | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب نامه‌رسان اثر ویلیام سارویان

بریده‌هایی از کتاب نامه‌رسان

۳٫۷
(۱۹۲)
"من هم جور دیگری مرده‌ام."
علی صالحی
حس ناخوشایندی داشت و فکر می‌کرد که فقط او به تنهایی مقصر این اتفاق است و هم زمان دلش می‌خواست خیلی رک و پوست کنده بگوید:
اقیانوس آرام
نامه‌رسان جلوی خانه خانم رزا سندوال از دوچرخه‌اش پیاده شد. به طرف در رفت و آرام در زد. فورا حس کرد که کسی داخل است. صدایی نمی‌شنید اما مطمئن بود که در زدن او کسی را به جلوی در می‌کشاند و مشتاق بود که ببیند او کیست... همین زنی که رزا سندوال نام دارد و قرار است همین حالا قسمتی از جنایت‌های جهان را بشنود و آن را تا اعماق وجودش حس کند. زیاد هم طول نکشید تا در باز شود اما به نظر می‌رسید که زن عجله‌ای در باز کردن در ندارد ... در آرام روی لولایش چرخید. حرکت در خانه به شکلی بود که به نظر می‌رسید این زن هرکس که هست چیزی برای ترسیدن در این دنیا ندارد. سپس در باز شد و او آنجا ایستاده بود.
ریحان
می‌توانست ببیند که او در تمام طول زندگیش صبور بوده و حالا بعد از سال‌ها صبر، لبخندی نرم و مقدسانه روی لب‌هایش نقش بسته بود اما مثل همه افرادی که هرگز تلگرامی دریافت نکرده‌اند، ظاهر شدن یک نامه‌رسان جلوی در مفاهیم ضمنی وحشتناکی را برایش به همراه داشت. هومر می‌دانست که خانم رزا سندوال از دیدن او شوکه شده. اولین کلمه‌اش هم بیان این شگفتی بود. او گفت "آه..." انگار که انتظار داشت به جای باز کردن در به روی یک نامه‌رسان، فردی را که مدت‌هاست می‌شناسد و دوست دارد با او وقت بگذراند پشت در باشد. قبل از اینکه دوباره شروع به حرف زدن کند چشمان هومر را به دقت نگاه کرد و هومر می‌دانست که این زن فهمیده پیغام او، پیام خوشایندی نیست. زن گفت: "یه تلگرام برام داری؟"
💕Adrien💕
نظر می‌رسید این زن هرکس که هست چیزی برای ترسیدن در این دنیا ندارد.
.
قلبش مدام تکرار می‌کرد: "چه کار می‌تونم بکنم؟ ... لعنتی ... چکار کنم؟ من فقط نامه‌رسانم."
`Hana~
"نه تو نمی‌تونی برای من تلگرام بدی آورده باشی تو پسر خوبی هستی. درست مثل خوآنیتوی کوچولوی من وقتی که یه پسر کوچولو بود. یه تکه دیگه بردار." و نامه‌رسان را مجبور کرد که یک تکه دیگر بردارد. هومر نشست به جویدن آب نبات خشک و زن مکزیکی حرف می‌زد: "این آب‌نبات خود ماست. از انجیر هندی. هر وقت خوآنیتو میاد خونه براش از اینا درست می‌کنم. اما الان تو بخور. تو هم پسر منی."
Anita Moghaddam💙💙
زن گفت: "بیا اینجا بشین." او را به سمت صندلی دیگری راند و خودش بالای سر او ایستاد و گفت: "بذار نگاهت کنم." زن به شکل عجیبی به اونگاه کرد و نامه‌رسان که حس می‌کرد تمام وجودش حال بدی دارد نتوانست تکان بخورد. نه احساس عشق داشت نه تنفر بلکه احساس بیزاری و انزجار می‌کرد و هم زمان در دلش شفقت و دلسوزی زیادی حس می‌کرد. نه تنها برای این زن بیچاره بلکه برای همه چیز، همه چیز این دنیا و روش مسخره زندگی و مردن همه چیز و همه کس در این دنیا. نامه‌رسان زن را در گذشته تصور کرد: زن جوان زیبایی که کنار گهواره پسر نوزادش نشسته بود او را دید که داخل گهواره را نگاه می‌کند و به آن انسان کوچک و شگفت‌انگیز خیره شده بود. پسر کوچولو ساکت بود و درمانده و نیازمند به مادرش به نظر می‌رسید و هنوز سال‌های زیادی در این دنیا داشت. نامه‌رسان زن را دید که گهواره را تکان می‌دهد و برای کودک آواز می‌خواند با خودش فکر کرد: "حالا نگاش کن." نامه‌رسان سوار بر دوچرخه‌اش آرام از خیابان تاریک پایین می‌راند؛ اشک از چشمانش سرازیر بود و زیر لب هر بد و بیراهی را که به ذهن جوانش می‌رسید زمزمه می‌کرد. وقتی به دفتر پست رسید اشک‌هایش بند آمده بود اما چیزهای دیگری در او شروع شده بود که می‌دانست پایانی برای آنها نیست. با خودش چیزی گفت و آن را به شکلی ادا کرد انگار کسی که شنوایی قوی ندارد مخاطب اوست: "من هم جور دیگری مرده‌ام."
Anita Moghaddam💙💙
این زن هرکس که هست چیزی برای ترسیدن در این دنیا ندارد. سپس در باز شد و او آنجا ایستاده بود.
Anita Moghaddam💙💙
در آرام روی لولایش چرخید. حرکت در خانه به شکلی بود که به نظر می‌رسید این زن هرکس که هست چیزی برای ترسیدن در این دنیا ندارد. سپس در باز شد و او آنجا ایستاده بود. به نظر هومر، این زن مکزیکی زیبا بود. می‌توانست ببیند که او در تمام طول زندگیش صبور بوده و حالا بعد از سال‌ها صبر، لبخندی نرم و مقدسانه روی لب‌هایش نقش بسته بود اما مثل همه افرادی که هرگز تلگرامی دریافت نکرده‌اند، ظاهر شدن یک نامه‌رسان جلوی در مفاهیم ضمنی وحشتناکی را برایش به همراه داشت. هومر می‌دانست که خانم رزا سندوال از دیدن او شوکه شده. اولین کلمه‌اش هم بیان این شگفتی بود. او گفت "آه..." انگار که انتظار داشت به جای باز کردن در به روی یک نامه‌رسان، فردی را که مدت‌هاست می‌شناسد و دوست دارد با او وقت بگذراند پشت در باشد. قبل از اینکه دوباره شروع به حرف زدن کند چشمان هومر را به دقت نگاه کرد و هومر می‌دانست که این زن فهمیده پیغام او، پیام خوشایندی نیست. زن گفت: "یه تلگرام برام داری؟"
Anita Moghaddam💙💙

حجم

۷٫۰ کیلوبایت

حجم

۷٫۰ کیلوبایت

قیمت:
رایگان