بریدههایی از کتاب نامهرسان
۳٫۷
(۲۰۸)
این زن هرکس که هست چیزی برای ترسیدن در این دنیا ندارد. سپس در باز شد و او آنجا ایستاده بود.
Anita Moghaddam💙💙
در آرام روی لولایش چرخید. حرکت در خانه به شکلی بود که به نظر میرسید این زن هرکس که هست چیزی برای ترسیدن در این دنیا ندارد. سپس در باز شد و او آنجا ایستاده بود.
به نظر هومر، این زن مکزیکی زیبا بود. میتوانست ببیند که او در تمام طول زندگیش صبور بوده و حالا بعد از سالها صبر، لبخندی نرم و مقدسانه روی لبهایش نقش بسته بود اما مثل همه افرادی که هرگز تلگرامی دریافت نکردهاند، ظاهر شدن یک نامهرسان جلوی در مفاهیم ضمنی وحشتناکی را برایش به همراه داشت. هومر میدانست که خانم رزا سندوال از دیدن او شوکه شده. اولین کلمهاش هم بیان این شگفتی بود. او گفت "آه..." انگار که انتظار داشت به جای باز کردن در به روی یک نامهرسان، فردی را که مدتهاست میشناسد و دوست دارد با او وقت بگذراند پشت در باشد. قبل از اینکه دوباره شروع به حرف زدن کند چشمان هومر را به دقت نگاه کرد و هومر میدانست که این زن فهمیده پیغام او، پیام خوشایندی نیست.
زن گفت: "یه تلگرام برام داری؟"
Anita Moghaddam💙💙
اشکهایش بند آمده بود اما چیزهای دیگری در او شروع شده بود که میدانست پایانی برای آنها نیست.
رها
و ناگهان زد زیر گریه. جوری جلوی خودش را گرفته بود انگار که گریه کردن کار بدی باشد.
جادوی کتاب💫
"من هم جور دیگری مردهام."
Alba.Eri
ناگهان زد زیر گریه. جوری جلوی خودش را گرفته بود انگار که گریه کردن کار بدی باشد.
baran khanpour
این موضوع تقصیر هومر نبود. فقط شغلش رساندن تلگرام بود.
💕Adrien💕
نامهرسان جلوی خانه خانم رزا سندوال از دوچرخهاش پیاده شد. به طرف در رفت و آرام در زد. فورا حس کرد که کسی داخل است. صدایی نمیشنید اما مطمئن بود که در زدن او کسی را به جلوی در میکشاند و مشتاق بود که ببیند او کیست...
همین زنی که رزا سندوال نام دارد و قرار است همین حالا قسمتی از جنایتهای جهان را بشنود و آن را تا اعماق وجودش حس کند. زیاد هم طول نکشید تا در باز شود اما به نظر میرسید که زن عجلهای در باز کردن در ندارد ... در آرام روی لولایش چرخید. حرکت در خانه به شکلی بود که به نظر میرسید این زن هرکس که هست چیزی برای ترسیدن در این دنیا ندارد. سپس در باز شد و او آنجا ایستاده بود.
به نظر هومر، این زن مکزیکی زیبا بود.
💕Adrien💕
و ناگهان زد زیر گریه. جوری جلوی خودش را گرفته بود انگار که گریه کردن کار بدی باشد. هومر دوست داشت بلند شود و فرار کند. اما میدانست که این کار را نمیکند و میماند. حتی فکر کرد ممکن است بقیه عمرش را هم همانجا بماند. فقط نمیدانست چه کار دیگری میتواند انجام دهد تا زن کمتر اندوهگین باشد و اگر زن از او خواسته بود که جای پسرش را بگیرد
Anita Moghaddam💙💙
نه احساس عشق داشت نه تنفر بلکه احساس بیزاری و انزجار میکرد و هم زمان در دلش شفقت و دلسوزی زیادی حس میکرد. نه تنها برای این زن بیچاره بلکه برای همه چیز، همه چیز این دنیا و روش مسخره زندگی و مردن همه چیز و همه کس در این دنیا
حــق پرســت
اما چیزهای دیگری در او شروع شده بود که میدانست پایانی برای آنها نیست.
.
وقتی به دفتر پست رسید اشکهایش بند آمده بود اما چیزهای دیگری در او شروع شده بود که میدانست پایانی برای آنها نیست. با خودش چیزی گفت و آن را به شکلی ادا کرد انگار کسی که شنوایی قوی ندارد مخاطب اوست: "من هم جور دیگری مردهام."
Mohammadii
مجبور کرد بنشیند.
زن گفت: "همه پسرا آبنبات دوست دارن. الان برات آب نبات میارم."
Arman
"من هم جور دیگری مردهام."
جادوی کتاب💫
شاید هم اشتباه شده باشه. همه اشتباه میکنن
جادوی کتاب💫
و ناگهان زد زیر گریه. جوری جلوی خودش را گرفته بود انگار که گریه کردن کار بدی باشد. هومر دوست داشت بلند شود و فرار کند. اما میدانست که این کار را نمیکند و میماند. حتی فکر کرد ممکن است بقیه عمرش را هم همانجا بماند. فقط نمیدانست چه کار دیگری میتواند انجام دهد تا زن کمتر اندوهگین باشد
رسول
"من هم جور دیگری مردهام."
FATMAZAHRA
این موضوع تقصیر هومر نبود. فقط شغلش رساندن تلگرام بود. با این حال به نظرش میرسید که او هم قسمتی از تمام این اشتباه است.
فرید دانشفر
هومر میدانست که خانم رزا سندوال از دیدن او شوکه شده. اولین کلمهاش هم بیان این شگفتی بود.
yekta
با خودش چیزی گفت و آن را به شکلی ادا کرد انگار کسی که شنوایی قوی ندارد مخاطب اوست: "من هم جور دیگری مردهام."
yekta
حجم
۷٫۰ کیلوبایت
حجم
۷٫۰ کیلوبایت
قیمت:
رایگان