۳٫۵
(۴۰۶)
مردک آنقدر پخته بود که ماهیچههایش مغزپخت شده بودند و اگر چنگال فرو میکردی توی گوشت تنش، شبیه گوشت خورشتی وا میرفت، آن وقت من میخواستم زنش شوم.
Hana
نه اینکه فکر کنی بهروز پزشکی میخواند یا دکتر است، نه. از وقتی در یکی از دورههای کمکهای اولیه ثبتنام کرده و تنفس مصنوعی یاد گرفته بود، فامیلهای ندیدبَدید ما دکتر صدایش میکردند
Hana
دایناسورها و خواستگارهای واقعی در یک برههٔ زمانی زندگی میکردهاند و جفتشان یک بلا سرشان آمد که منقرض شدند
ghazal76
من و شهروز هر دوتاییمان از ششسالگی یک سوراخ از دیوار اتاق شهروز به اتاق من درست کرده بودیم که تیلههایمان را از سوراخ دیوار رد کنیم. در نُهسالگی سوراخ دیوار به اندازهٔ ردوبدل کردن دفترمشقهایمان بزرگ شد و در دوازدهسالگیمان آقای طاهره یک حفره به اندازهٔ هیکلش روی دیوار خانهشان پیدا کرد که آن طرفش من توی اتاقم با موتورگازی شهروز در حال دور زدن بودم.
ghazal76
دایناسورها و خواستگارهای واقعی در یک برههٔ زمانی زندگی میکردهاند و جفتشان یک بلا سرشان آمد که منقرض شدند
aseman
گفتم «تا الان کجا بودی؟» از آن جملهها بود که همیشه دوست داشتم در زندگیام یک جایی بگویم. از آن جملهها که بعدش دوست داری در را باز کنی و بخواهی برود، چون دیگر برای همهچیز دیر شده؛ اما من در را قفل کردم. دنیا شوخی نیست که.
aseman
راستش را بخواهی در هفتسالگی عاشق شهروز طاهره بودم و هدف نهایی زندگیام بعد از پایان دبستان ازدواج با او بود.
aseman
از آن مادرشوهرها بود که شب اول عروسی چاه خانهشان یکهو میگیرد و با یک چمدان میآید خانهٔ پسرش تا سهتایی برویم ماهعسل.
aseman
یعنی اگر جمال پدرت میشد، کلاً نمیشد. امکانش نبود اصلاً با آن وضع پدر شود.
aseman
از اینکه همهٔ اقوامم کلکسیونی از مشکلات حاد روانی بودند، به خودم غبطه میخوردم.
aseman
اینکه عموی بااحساسم میخواست همان کاری را با جسد بادکردهٔ شریک زندگیاش بکند که در پیکنیک با سفرهٔ یکبارمصرف میکرد، نشان میداد خانوادهٔ ما از ریشه چیزی به نام احساسات سرش نمیشود.
aseman
جای گند زدنهای پدرت در زندگی مجردیام خالی بود و من آن روز صبح، رأس ساعت ۷، بعد از معاینههای پزشکی که روی خودم انجام دادم تصمیم گرفتم جایش را پُر کنم.
aseman
یعنی برای مامان فرقی نمیکند چه مریضیای داریم، فقط میداند که به آدم مریض سوپ میدهند.
nazila
. پارک دانشجو همیشه جایی بود که اگر با ترکیب پیژامهٔ نخی آبی گوسفندنشان و دمپایی لاانگشتی و پالتو یقهخزدار و چتری صورتی همراه یک تختهٔ طراحی در آن راه میرفتی، کسی چپ که نگاهت نمیکرد هیچ، آرتیست هم صدایت میکردند.
mo.ghaedi
دیگر خودم میخواستم زندگی جدیدی را شروع کنم. منظورم از زندگی جدید آن چیز عمیق و منقلبکنندهای نیست که تو فکر میکنی. بالشتم را از سر تخت گذاشتم ته تخت، جای ادوکلنها را با لاکها عوض کردم و پوستتخمههای ته کیفم را خالی کردم و زندگی جدید شروع شد.
mo.ghaedi
یکی دیگر از ویژگی خوشگلها این است که اگر خودشان تمام کنند، طوری تمام میکنند که یادشان همیشه گرامی بماند.
miss_yalda
آدمیزاد دلش نمیآید خوشگلها را همینطور بیبهانه از سرِ خودش باز کند؛ چون بدجور ضربه میخورند و اگر بفهمند خوشگلیشان اثری در باز شدن بختشان نداشته، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند
miss_yalda
اما همهٔ آن هفتهها نامههایم به جای اینکه برود طبقهٔ اول، میرفت خانهٔ سرایداری و من کف دستم را بو نکرده بودم که خانوادهٔ مادرت از آن خانوادهها نیستند که به طبقهای که پله نخورد، بگویند همکف و از همان دمدر به پارکینگ میگویند طبقهٔ اول. بههرحال میخواهم بگویم ریاضیات را تقویت کن.
miss_yalda
قضیهٔ عشق اول را شنیدهای؟! اینکه همهٔ آدمها در اوایل جوانی یک روزی وقتی هوا ابری میشد وظیفهٔ انسانیخودشان میدانستند عاشق یک نفر شوند. حالا به شانسشان بستگی داشت که آن موقع کجا باشند و چه کسی روبهرویشان باشد که عاشقش شوند.
miss_yalda
«خانم، درسته من دزدم، ولی میخواستم به زن آیندهم بگم مهندسی منابع زیرزمینی خوندهم. تحصیلات و مطالعه و اصالت خانمم هم برام مهمه که به شما نمیآد داشته باشید. اگر اجازه میدید دزدیمو بکنم تا نکشتمتون!»
miss_yalda
حجم
۱۲۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
حجم
۱۲۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان