۳٫۵
(۴۰۶)
پارک دانشجو همیشه جایی بود که اگر با ترکیب پیژامهٔ نخی آبی گوسفندنشان و دمپایی لاانگشتی و پالتو یقهخزدار و چتری صورتی همراه یک تختهٔ طراحی در آن راه میرفتی، کسی چپ که نگاهت نمیکرد هیچ، آرتیست هم صدایت میکردند.
Yasi
آدمهای خرفت انگار میمیرند دو دقیقه خرفت بودنشان را در چشمت فرو نکنند
Yasi
برایش گفتم تابهحال چهاربار باعث طلاق پدرومادرم شدهام و اگر باهم ازدواج کنیم باید یک اتاق خانهمان را بدهیم به بابا، چون خوش ندارد دخترش با یک مرد تنها در خانه بماند و ازدواجمان هم برایش دلیل قانعکنندهای نیست.
Yasi
خانوادهٔ ما از آنهایی بودند که اسم کافیشاپ میآمد، در زندگیشان تنها یک معنی برایشان زنده میشد: ازدواج.
Yasi
گفتم «تا الان کجا بودی؟» از آن جملهها بود که همیشه دوست داشتم در زندگیام یک جایی بگویم. از آن جملهها که بعدش دوست داری در را باز کنی و بخواهی برود، چون دیگر برای همهچیز دیر شده؛ اما من در را قفل کردم. دنیا شوخی نیست که.
khazar
بعد از پرت شدنم از ماشین و زخمی شدن سرتاپایم، دیگر خودم میخواستم زندگی جدیدی را شروع کنم. منظورم از زندگی جدید آن چیز عمیق و منقلبکنندهای نیست که تو فکر میکنی. بالشتم را از سر تخت گذاشتم ته تخت، جای ادوکلنها را با لاکها عوض کردم و پوستتخمههای ته کیفم را خالی کردم و زندگی جدید شروع شد.
Maryam
وقتی کلمات «بله» و «خیر» در دنیا هست، دیگر نیازی به توضیحات و اضافهگویی نیست
Zahra_HA
عشق به زنعموها در افسانهها هم وجود نداشته، چه برسد به واقعیت.
Hosseini
فکر نمیکنم کسی باشد که برای زنعمویش دلش بلرزد. عشق به زنعموها در افسانهها هم وجود نداشته، چه برسد به واقعیت.
کتاب ناب
با وجود اینکه همچنان خیره مانده بودم، زیرلب گفتم «پیسپیس!» به نظرم این دیگر نقطهٔ اوج قانون جذب بود. کمی خودش را تکان داد و گوشهٔ چشمش را باز کرد. انگشت اشارهام را بالا بردم و تکان دادم تا متوجهم شود. داشت جذب میشد.
نسرین
تابهحال به این شدت دلم غنج نرفته بود. حسوحالی نزدیک به حالت تهوعی داشتم که محتویاتش شیرین باشد.
نسرین
از همان عروسیِ دیشب؛ دقیقاً همان وقت که همهٔ مردها دمدر سالن عروسی منتظر خانمها ایستاده بودند و سرشان غر میزدند، دقیقاً همان موقع که کسی نبود برایم قیافه بگیرد و عروسی را کوفتم کند و بچه را بیندازد روی دوشم و من با کفش پاشنه دهسانتی شلقشولوق، بچهٔ تا نصف تنبان خیسشده را خرکش کنم و با مژهٔ مصنوعی نصفهونیمه اشکم را دربیاورد که نمیرویم دنبال عروس، چون خسته است؛ دقیقاً همان موقع، در اوج آزادی دلم شوهر خواست. جای گند زدنهای پدرت در زندگی مجردیام خالی بود
Freshte Amin
هنوز بوی عطر همیشگیاش میآمد. از آن عطرها که از دماغ آدم بالا میرود و از پیشانی رد میشود و میرود پشت کلهات سرجای خودش میماند؛ انگار عطر را با شیشهاش در مغزت فرو کردهای.
alirezazal
نفسم بالا نمیآمد. یک بیهمهچیز آنقدر من را دوست داشت. به جای آنکه زبان باز کند، رفته بود ته فنجان قهوه کز کرده بود احمق
الین نیران
یک هفتهای بود مامان سوپ به خوردش میداد. یعنی برای مامان فرقی نمیکند چه مریضیای داریم، فقط میداند که به آدم مریض سوپ میدهند. حالا چه زکام شویم، چه دستوپایمان بشکند، چه شیزوفرنی حاد بگیریم، باز هم مامان سوپ میپزد.
yasamin
عمواسدالله درحالیکه در رختخوابش چمباتمه زده بود و به زن بادکردهاش نگاه میکرد، راهکار داد که عقلمان را به کار بیندازیم و چهارتا آجر بگذاریم چهار طرفش تا روی زمین بماند. اینکه عموی بااحساسم میخواست همان کاری را با جسد بادکردهٔ شریک زندگیاش بکند که در پیکنیک با سفرهٔ یکبارمصرف میکرد، نشان میداد خانوادهٔ ما از ریشه چیزی به نام احساسات سرش نمیشود.
yasamin
اگر باهم ازدواج کنیم باید یک اتاق خانهمان را بدهیم به بابا، چون خوش ندارد دخترش با یک مرد تنها در خانه بماند و ازدواجمان هم برایش دلیل قانعکنندهای نیست.
aseman
جاوید نوعی سندروم خواستگاری داشت. در ذهنش حک شده بود هر دختری را میبیند، وظیفه دارد که عاشقش شود و برود خواستگاریاش تا مردانگیاش زیر سؤال نرود. یک روز هم که من رفته بودم اداره تا ظرف غذای بابا را که جا مانده بود، برایش ببرم، انعکاس من را روی شیشهٔ میز کارش دیده بود. خوب، جاوید به انعکاس یک دختر هم رحم ندارد. عاشقش میشود.
aseman
اولین و دمدستترین گزینهام بهروز پسرِ عمواسدالله بود.
seyed ali mirferdos
در واقع تلنباری از اعتمادبهنفس بود که آدمیزاد معمولی با عادیترین حالت ممکن در یک ظهر کسل تابستانی هم دلش میخواست زنش شود، من که جای خود داشتم.
miss_yalda
حجم
۱۲۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
حجم
۱۲۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان