بریدههایی از کتاب آخرین نشان مردی
۴٫۲
(۲۲۸)
بابابزرگ به اسم جکوزی میخندد و با من میآید تا در قسمت کم عمق قدم بزند. تا برویم توی آب، بابابزرگ کمی خاطره جکوزانه برایم تعریف میکند. خاطرهاش برای من جالب نیست به خصوص که با صدای بلند تعریف میکند.
FAYA
از هفته دوم، کمکم گوشی و دست بابا بیشتر به هم عادت کردند. ابتدا با چند استیکر و ایموجیِ غیر مرتبط و بعد با یکی دو تا پیامِ سیاسی فوروارد شده و چند تا خبرِ فوری مربوط به دو سال پیش، بعد هم هشدارهای «این را با آن و یا آن را بعد از این نخورید»، یکی دو تا هشدار جعلی «سرهنگ قنبری» و توصیههای پروفسور سمیعی و آخر سر هم چند موزیک محلی و شاد. البته خوشبختانه یکی از پیامهایی که «فوراوردِد مسیج فرام عطاری» بود بلافاصله و قبل از اینکه بقیه ببینند، پاک شد.
حالا دیگر بابا کاملاً معتاد شده و با مامان به جای بحث سر مخاطرات زندگی مشترک سرِ شارژر مشترک بحث میکند. بابا به قول خودش برای اینکه از اخبار عقب نماند؛ حتی وقتی دستشویی هم که میرود گاهی گوشی را با خودش ببرد. البته در این جور مواقع خوشبختانه دیگر یاد گرفته که دستش روی ضبط و انتشار پیام صوتی نرود!
گل رز
با ماشین که جلوی در میرسیم، میبینیم یک ماشین شاسی بلند جلوی درِ پارکینگمان پارک کرده. راننده پشتِ سری ما بوق میزند که یعنی زودتر برویم و راه بندان نکنیم. بابا با یک فحش هر دو نفر را هدف قرار میدهد و بعد هم به من میگوید «حامد شماره پلاکش رو بردار»
به ناچار حرکت میکنیم و یکی دو خیابان آن طرف تر بالاخره جایی برای پارک کردن پیدا میکنیم.
FAYA
در خانواده ما اگر تا پارکِ سر کوچه هم بخواهیم برویم، بابا فوراً به همه دور و بریها زنگ میزند که بیایید با هم برویم و بیشتر خوش میگذرد.
آیه امینی
ما مردها با یه محبت کوچولو چقدر زود خر میشیم؟
کاربر ۴۸۰۲۵۳۶
هر وقت ما خانوادگی و دستهجمعی بیرون میرویم، بزرگترین تفریح مردهای فامیل این است که به نحوه آتش درست کردن همدیگر گیر بدهند.
جودیآبــوت
هنوز درخواستهای بابا و بابابزرگ تمام نشده که با یک اشاره مامان، بابا میدود تلفنش را میآورد تا شماره را به من بدهد. بابابزرگ هم شوخیِ توی راهش را قورت میدهد. بابا زیر لب به من میگوید: «آینده خودت رو ببین!» بابابزرگ هم میگوید: «یاد بگیر. اینجوری گربه رو میکُشن»
بابا هم دم گوشم میگوید: «البته به جای میکُشن باید بگی میکِشن!»
Dayana
حاج خانوم یه چای مخصوص برام میآری؟
مامان درحالیکه میرود، میگوید: چایِ نخود سیاه دیگه آره؟
Dayana
میدونی که مردا به یه سنی که میرسن باید هم خودشون رو بدبخت کنن هم یه نفر دیگه رو
کاربر ۱۹۹۰۴۹۰
اقتصاد هم میخوندی بد نبود. تو از همین روشهای سرمایهگذاری بابات یه کتاب بنویس، اسمش رو بذار صد و یک روش اشتباه در سرمایه گذاری. یعنی هر کی برخلاف اون عمل کنه برد کرده.
n re
دیدی پسر جان ما مردها با یه محبت کوچولو چقدر زود خر میشیم؟
n re
من نمیدونم چی تو موبایلتون دارین که صبح تا شب سرتون تو گوشیتونه.
n re
دایی احتمالاً جریان آن هفت هشت مورد قبلی را نمیداند. بابابزرگ هم به جمع ما میپیوندد. بابا، بابابزرگ را به مننشانمی دهد و با چشمکی که میزند، آهسته میگوید «رفیقت اومد!»
بابابزرگ دستی به سرممی کشد و میگوید «حامدجان مبارکت باشه»
با شرمندگی و خجالت، تشکر میکنم. بابابزرگ در ادامه حرفش میگوید: «حامدجان ایشالا شیرینی عروسیتَم بخورم. ماشالا دختر قشنگی هم بود. هم این یکی هم اون یکی!»
FAYA
چیزی نمیگویم اما بابا طرف دیگر صورتش را به سمتم میآورد و به طعنه میگوید: «بیا بوس کن دیگه»
FAYA
لباس مارک
دو هفته پیش:
بابا که دوش گرفته و حولهاش را دور خودش پیچیده، عین سردارهای رومی وارد اتاقم میشود و میگوید: «باز تو زیرپوش منو اشتباهی برداشتی؟»
میگویم: «نه! زودتر حاضر شین دانشگاه دیر میشه»
مامان به طرفداری از من میگوید: «این به زیرپوش تو چیکار داره؟»
بعد هم یکی از دستمالهای کهنه را نشان میدهد و میگوید: «منظورت اینه؟ دیدم پاره شده ازش دستمال درست کردم!»
بابا میگوید: «خوب شد توی تنم نبود!.... البته یه زیرپوش ارزش این حرفها رو نداره اما آخه دیدم یه لباس زیرمم گم شده برای همین شاکی شدم»
مامان میگوید: «مطمئنا از اون دیگه دستمال درست نکردم»
FAYA
کمی جلوتر، با دیدن ماشین پلیس بر خلاف دفعه قبل معرفتش گل میکند و میگوید: «نعیم الان میگازه تا به ما برسه. حامد! بهش زنگ بزن بگو جلوتر پلیس وایستاده مراقب باشه»
به آقا نعیم زنگ میزنم و وقتی ماجرا را به او میگویم آقا نعیم به جای تشکر فقط میگوید: «حامد تو روحت». معلوم میشود سرعتش زیاد نبوده اما پلیس، آقا نعیم را در حال مکالمه با موبایل دیده!
بابا که ماجرا را میفهمد، با خونسردی میگوید: «شک نکن که الان داره جریمهش رو توی دُنگها مینویسه!».
FAYA
بابا به قول خودش برای اینکه از اخبار عقب نماند؛ حتی وقتی دستشویی هم که میرود گاهی گوشی را با خودش ببرد. البته در این جور مواقع خوشبختانه دیگر یاد گرفته که دستش روی ضبط و انتشار پیام صوتی نرود!
FAYA
چند روز بعد، دیدم بابا دارد برای باشگاه موسیقی گلچین میکند و قبل از ریختنِ آنها بر روی فِلَش، اول به طور عملی امتحان میکند که ریتم آنها با وزنه زدن همخوانی دارد یا نه. برای وزنههای سبک در مایههای «قاسمآبادی»، نیمه سنگین با «نوایی نوایی» و برای وزنههای خیلی سنگین، آهنگ باباکرم!
FAYA
من هر تصمیمی که بگیری ازت حمایت میکنم به شرطی که درست تصمیم بگیری!
Parinaz
نگهبان دم در دانشگاه به بابا «بفرمایید» ی میگوید که یعنی «کجا؟» اما قبل از اینکه من بگویم «پدرمه»، خودش با اعتماد به نفس میگوید: «برای جلسه دفاع از پایاننامه یکی از دانشجوها دعوت شدم». از همان لحظه که نگهبان به او گفت «ببخشید استاد که به جا نیاوردم» بابا باورش شده که استاد است و یک شخصیت دیگر شده.
قبل از جلسه دفاع، یک دفعه بابا را گم میکنم. امیدوارم از دانشجوها آدرس دفتر را نپرسد اما میبینم برای بچههایی که او را دوره کردهاند، دارد در لفافه از فواید ازدواج زودهنگام میگوید. من فقط به جملههای آخرش میرسم: «اینها صرفا به عنوان مشاوره بود و اون اصطلاحی که مزاح کردم رو توی جزوهتون ننویسید. منظورم این توی این دوران کسی از شما توقعی هم نداره. اتفاقاً بندهزادهٔ من هم دانشجوئه و ...»
تازه حس میکنم هدفش از آمدن به دانشگاه این بوده که برایم همسری پیدا کند. خودم را از نظرها گم میکنم تا در این لحظه مرا به عنوان یک گزینهٔ روی میز معرفی نکند.
ENFJ
حجم
۱۶۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۱۶۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
قیمت:
۷۶,۰۰۰
۳۸,۰۰۰۵۰%
تومان