بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آخرین نشان مردی | طاقچه
تصویر جلد کتاب آخرین نشان مردی

بریده‌هایی از کتاب آخرین نشان مردی

نویسنده:مهرداد صدقی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۲۲۸ رأی
۴٫۲
(۲۲۸)
آدم عاشق حتی با نفس کشیدنش هم خودش رو لو می‌ده
Arizona
پس ازدواج چی؟ می‌دونی که مردا به یه سنی که می‌رسن باید هم خودشون رو بدبخت کنن هم یه نفر دیگه رو
n re
اگه همین‌جوری عاشقشی که هیچ اما اگه قصد ازدواج داری، باید بیشتر بشناسیش. البته تا ازدواج نکنی نمی‌شه بشناسیش و تا نشناسیشم که نمی‌شه ازدواج کنی.»
حکیمی
کلاً دفاع کردن از پایان‌نامه خیلی آسان‌تر از دفاع کردن از مامان یا بابا جلوی همدیگر است.
حــق پرســت
آخرین نشان مردی ۱ هر وقت ما خانوادگی و دسته‌جمعی بیرون می‌رویم، بزرگ‌ترین تفریح مردهای فامیل این است که به نحوه آتش درست کردن هم‌دیگر گیر بدهند. یعنی تعصبی که روی ور رفتن با زغال و بادبزن دارند، روی هیچ چیزی ندارند.
سپیده
ضمنا شاید تو دانشگاهتون رفتم از دفتر بپرسم درس مَرسات چطوره بابا اونجا که مدرسه نیست. دانشگاه اصلاً دفتر نداره. پس استادات زنگ تفریح کجا دور هم چای می‌خورن؟
ایران
برای اون بخش «سابقه تحقیق» که می‌گفتی از بابات کمک بگیر که سابقه تحقیقش خوبه. برای دختر خاله‌ت که خواستگار آمد، راجع به پسره تحقیق کرد و گفت خوبه معطل نکنین که بهترین گزینه س ولی پسره معتادِ دوگانه سوز از آب در اومد.
بلاتریکس لسترنج
بابا و آقای عطاری به صورت جداگانه دراز و نشست می‌روند. یعنی آقای عطاری روی زمین دراز می‌کشد و بابا هم کنارش می‌نشیند.
FAYA
از آنجا که «گیر» از بین نمی‌رود بلکه از فرد بزرگ‌تر به کوچک‌تر منتقل می‌شود، آقا نعیم هم نصف جوجه‌هایی را که من به سیخ کشیده‌ام، دوباره از سیخ درمی‌آورد و از یک ناحیه دیگر سیخ را در آن‌ها فرو می‌کند: «اینا رو باید از اینجا فرو کنی نه از اونجا»
بلاتریکس لسترنج
طوبی خانم می‌گوید: نمی‌گم حق نداشتن برن ولی قبلش لااقل باید یه خبر به ما می‌دادن. الان حس می‌کنم به ما به چشم پاتریکِ باب‌اسفنجی نگاه می‌کردن. مامان هم می‌گوید: همین الان از هر جا باشه شمارهٔ اردوغان رو گیر می‌آرم بهش می‌گم دو نفر از مخالفینت اون ور دارن برای خودشون می‌چرخن. نشونه شونم اینه که ماشینشون پر از نون و ماسته
بلاتریکس لسترنج
طوبی خانم یکدفعه چیزی یادش می‌آید و به مامان می‌گوید: اونا گفتن سفر می‌ریم به یاد روزهای خوش جوانی که هیچی نداشتیم. نگو منظورشون از هیچی من و تو بوده!
بلاتریکس لسترنج
آقای عطاری به من می‌گوید: تو نمی‌آی؟ نه برای پایان‌نامه‌م، درگیرم بابا با لبخند می‌گوید: خوش به حالت که باید توی خونه بشینی درس بخونی. ما بدبختا که مجبوریم بریم سفر کیف کنیم!
FAYA
دفاع دوستم که تمام می‌شود، قرار است سؤال پرسیده شود، بابا بلافاصله دستش را بالا می‌آورد. دارم سکته می‌کنم. بابا اتفاقاً یک سؤال بسیار سخت و تخصصی می‌پرسد و حسابی شوکه می‌شوم. با نگرانی به دوستم نگاه می‌کنم. دوستم با خونسردی پاسخ می‌دهد و بابا هم به او احسنت می‌گوید. جلسه که تمام می‌شود از بابا می‌پرسم: «بابا اون سؤالو از کجا آوردی؟» بابا هم می‌گوید: «قبل از دفاع دیدم دوستت نگرانه و از سؤالای استاداش می‌ترسه. منم بهش گفتم ازت چی بپرسم که بتونی خوب جواب بدی. اونم همین سؤالو بهم گفت و منم از بر کردم» قبل از اینکه از سالن خارج شویم، یکی از استادها به بابا می‌گوید: «استاد، راجع به اون سؤالی که با نکته سنجی پرسیدین ....» بابا بلافاصله مرا نشان می‌دهد و می‌گوید: «اجازه بدین من جواب این دانشجو رو بدم الان خدمت می‌رسم». بعد هم در گوش من می‌گوید: «حامد بدو در بریم!»
FAYA
«همیشه لباس شیک بپوش چون مردم عقلشون به چشمشونه.»
n re
عاشق حتی با نفس کشیدنش هم خودش رو لو می‌ده
FAYA
. توی راه بابا می‌گوید: «حامدجان، من هرچی بهت بگم فایده نداره. اگه همین‌جوری عاشقشی که هیچ اما اگه قصد ازدواج داری، باید بیشتر بشناسیش. البته تا ازدواج نکنی نمی‌شه بشناسیش و تا نشناسیشم که نمی‌شه ازدواج کنی.»
maryhadi
بابابزرگ حالا به شکم دراز کشیده تا پشتش هم آفتاب بخورد. آقا نعیم و بابا در یک اقدام عجیب و نوآورانه، نوبتی به پشت او ضد آفتاب می‌مالند. بابا می‌گوید: خدایی هیچ‌جا ایران خودمون نمی‌شه. الان اگه خارج بود کلی برامون حرف درمی‌آوردن. بابابزرگ هم می‌گوید: والا این‌طوری که شما دو تا مشغولین تو خودِ ایرانشم حرف درمی‌آرن.
maryhadi
مثلث آتش در فامیل ما مربع است و شامل اکسیژن (فوت)، ماده سوختنی (زغال و گاهی اوقات همراهیِ بخشی از لباس کسی که دارد از نزدیک زغال‌ها را فوت می‌کند)، حرارت (کبریت و فندک‌های یواشکی) و از همه مهمتر خودِ فردِ «آتش درست کن» است.
سپیده
بابا آماده می‌شود اما در لحظه آخر قبل از اینکه عطر مشهدی بزند، هم خودم، هم مامان و هم همه دانشجوها و اساتید دانشگاه را نجات می‌دهم و به جای آن عطر، از ادوکلن خودم به او می‌زنم.
نیلوفر🍀
وقتی کسی که باید باشد، نباشد، حتی اگر در جمع هزاران نفر هم باشی باز حس می‌کنی تنهایی.
Mohadese

حجم

۱۶۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۱۶۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
۳۸,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۱۳صفحه بعد