بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آخرین نشان مردی | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آخرین نشان مردی

بریده‌هایی از کتاب آخرین نشان مردی

نویسنده:مهرداد صدقی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۲۲۸ رأی
۴٫۲
(۲۲۸)
وعده انتخاباتی دقیقاً مثل وعده‌های ازدواجه. مالیات که نداره. اگه اینا دویست تومن یارانه می‌دن من می‌گم دو برابرشو می‌دم. اگه یکی میگه پنج میلیون شغل من می‌گم ده میلیون شغل. کنتور که نداره. بعد از چهار سال هم می‌آم صادقانه می‌گم نشد تا این دفعه به خاطر صداقتم رأی بدن.
n re
غذای سلف یک هفته از هم‌دانشگاهی بودن با بابا می‌گذرد. بعضی روزها چون وقت نمی‌شود برویم خانه غذا بخوریم، با هم توی سلف غذا می‌خوریم. بابا دیروز می‌گفت: «اینو بخور قدر غذای مامانت رو بدون.» اما دیشب وقتی مامان شام درست کرده بود، یواشکی گفت: «اینو بخور قدر غذای سلف رو بدون!» امروز یکی از همکلاسی‌های بابا ظاهراً بعد از کلی پرس و جو من را پیدا کرده و می‌گوید: «تو رو خدا یه چیزی به باباتون بگین» می‌گویم: «چرا؟» «آخه هر استادی که می‌آد سر کلاس، بابات بهش می‌گه تحقیق نمی‌دین؟» از همکلاسی بابا می‌پرسم: «حالا سرِ کلاس اکتیو هست؟» وقتی که بیداره آره!
FAYA
بابا و آقا نعیم به اندازه یک آیین نامه رانندگی علائم خاص خودشان را دارند. مثلاً وقتی داریم به رستورانی نزدیک می‌شویم دو چراغ و یک بوق یعنی همین‌جا غذا بخوریم و یک بوق در جواب یعنی باشه اما دو بوقِ ماشین جلویی یعنی «بریم جای دیگه». یا مثلاً اگر به کَمپی برسیم، چند بوق پشت سر هم یعنی که «نگه دارین بریم دستشویی» و فاصله بین بوق‌ها نشان دهنده عجله داشتن سرنشین‌ها است. بوق ممتد بلندِ جواب یعنی اینکه «اتفاقاً درد مشترکیم».
FAYA
برای اینکه استرس مامان کم شود، جوکی را که در این زمینه شنیده‌ام، تعریف می‌کنم. «یه بنده خدا روز امتحان به جای صادرات کلمه «تجارت» اومد تو ذهنش، بعد که رد شد می‌گفت به خدا یادم بود «ت» یعنی ترمز دست اما هر چی فکر کردم یادم نیومد «ج» یعنی چی!» هیچ‌کدام نمی‌خندند.
FAYA
مثل عروسی‌های قدیم که یک نفر از همان دم سالن درحالی‌که یک نوار دستش بود، به ظرف ضبط می‌آمد و با خوشحالی داد می‌زد «نوار شاد... نوار شاد!» بابا هم با کوله پشتی فریاد می‌زند «آوردم... آوردم!» داد و فریاد بابا با آن کوله‌پشتی باعث می‌شود چند تا از خارجی‌های سالن به تصور حمله تروریستی جیغ و بزنند و در کسری از ثانیه سالن به هم می‌ریزد. مأموران امنیتی سالن به طرف بابا می‌دوند و یکی از آن‌ها خودش را روی بابا می‌اندازد. درحالی‌که دارند بابا را می‌برند بیرون، بابا از همان‌جا مثل فداکارهای فیلم‌های جنگی داد می‌زند: «حامدجان منو دارن می‌برن ولی تو ادامه بده!»
گل رز
«حامدجان، من هرچی بهت بگم فایده نداره. اگه همین‌جوری عاشقشی که هیچ اما اگه قصد ازدواج داری، باید بیشتر بشناسیش. البته تا ازدواج نکنی نمی‌شه بشناسیش و تا نشناسیشم که نمی‌شه ازدواج کنی.»
کاربر ۸۶۶۸۳۱
از بابا می‌پرسم: این دفعه خانم شهابی باید برین کمیته انضباطی؟ بابا هم با تظاهر به خونسردی می‌گوید: آره. ترکیب هی عوض می‌شه ولی مهم اینه من فیکس تیم ملی تقلبم.
maryhadi
یه روزم زودتر متأهل بشی، غنیمته. دنیات زودتر قشنگ می‌شه.
آسمان
خدا نگه‌دار تا «شاید بعدها»
b.sepide
بابا ولی می‌گوید: حامدجان خوش‌به حالت که اونجا قراره توی هتلتون بمونی و روی نحوه ارائه مقاله‌ت کار کنی. ما بدبختا که مجبوریم هی بریم بگردیم و خوش بگذرونیم.
Dayana
همین فردا برات یه چیزی واریز می‌کنم برای خودتم یه کادو بخر مامان با تشکر و فروتنیِ کاذبی می‌گوید: نه نمی‌خواد. همه‌چیز دارم بابا هم اصرار می‌کند: وقتی من می‌گم یعنی بخر مامان که به آشپزخانه می‌رود، بابا با لبخند به من می‌گوید: دیدی پسر جان ما مردها با یه محبت کوچولو چقدر زود خر می‌شیم؟
Dayana
وقتی همه دور هم جمعیم مشکلاتت رو نیار پیش بقیه. فکر کردی من تو محیط کارم کم مشکل داشتم؟
دختر کتابخوان
«الان دبیر کمیته انضباطی دانشگاه رو دیدم، گفت دو سه روزه دیگه تقلب نکردی و سمت کمیته انضباطی نیومدی نگرانت شدیم»
n re
بابا که انگار باورش شده قرار است رییس جمهور شود، می‌گوید: «عزیزم وعده انتخاباتی دقیقاً مثل وعده‌های ازدواجه. مالیات که نداره. اگه اینا دویست تومن یارانه می‌دن من می‌گم دو برابرشو می‌دم. اگه یکی میگه پنج میلیون شغل من می‌گم ده میلیون شغل. کنتور که نداره. بعد از چهار سال هم می‌آم صادقانه می‌گم نشد تا این دفعه به خاطر صداقتم رأی بدن. تازه اگه بحث آزادی باشه می‌گم بیان با زنم مصاحبه کنن و ببینن من با پدیده‌ای مواجهم که توی دوربین نگاه می‌کنه و می‌گه به شوهرم رأی نمی‌دم.»
راحله
بابا با لبخند می‌گوید: خوش به حالت که باید توی خونه بشینی درس بخونی. ما بدبختا که مجبوریم بریم سفر کیف کنیم!
n re
بابا به بهانه بورسیه‌ام برای شام همه را دعوت کرده. البته شاید به این خاطر که از فکر و خیال بیایم بیرون.‌ بابا و دایی می‌خواهند آتش درست کنند. بر خلاف همیشه که نمی‌گذاشتند من حتی به ذغال‌ها نزدیک شوم، این دفعه بابا خودش بادبزن را به من می‌دهد و می‌گوید: «ببینم چه می‌کنی دکترجان. جوجه رو خوب دربیاری خودم می‌رم برات جواب مثبت رو ازش بگیرم.» دایی جریان را می‌پرسد و وقتی بابا سربسته ماجرای جواب منفی را توضیح می‌دهد، دایی می‌گوید: «عین بابات سمج باش. همین که عاشق مامانت شد اون‌قدر پیله کرد که از ترس آبرمون بهش جواب مثبت دادیم»
FAYA
. حرف‌های دیگری می‌زنیم که چون کمی خصوصی است و به او قول داده‌ام به کسی نگویم، به شما هم نمی‌گویم.
FAYA
توی راهرو روی نیمکت نشسته‌ایم که خانم فرهمند درحالی‌که تعمداً سعی دارد ما را تحویل نگیرد از کنارمان رد می‌شود. بابا نگاهی به او می‌اندازد و می‌گوید: «اینم که هیچ‌وقت اعصاب نداره. خدا به دادِ شوهر آینده‌ش برسه. خدایی کدوم بی‌عقلی می‌آد اینو بگیره؟» پشتم می‌لرزد اما الکی تأیید می‌کنم.
FAYA
مثل عروسی‌های قدیم که یک نفر از همان دم سالن درحالی‌که یک نوار دستش بود، به ظرف ضبط می‌آمد و با خوشحالی داد می‌زد «نوار شاد... نوار شاد!» بابا هم با کوله پشتی فریاد می‌زند «آوردم... آوردم!»
FAYA
شیرجه بزنم، از او جدا می‌شوم. موقع شنا در قسمت عمیق، یاد همان خاطره بابابزرگ می‌افتم و این‌بار ناخواسته خنده‌ام می‌گیرد. چون در حال شنا هستم برای یک لحظه آب می‌رود توی گلویم و کم مانده به‌خاطر همان خاطره الکی خودم به یک خاطره واقعی تبدیل شوم. شانس می‌آورم که به سرعت خودم را لبه استخر می‌رسانم. بابابزگ که می‌بیند کنار استخر دارم سرفه می‌کنم، به سمتم می‌آید و می‌گوید: «یه دفعه کجا رفتی هنوز بقیه‌ش رو نگفتم!»
FAYA

حجم

۱۶۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۱۶۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
۳۸,۰۰۰
۵۰%
تومان