بریدههایی از کتاب آخرین نشان مردی
۴٫۲
(۲۲۸)
من کارهای پایاننامهام را کنار گذاشتهام و دارم کارهای ثبت نام و انتخاب واحد بابا را انجام میدهم. بابا میگوید: حامد ببین ورزش چند شنبههاس؟
برای بابا راجع به واحدهایی که انتخاب کرده بیشتر توضیح میدهم. بابا که انگار خیلی تحت تأثیر اسم واحدها قرار گرفته، کمی سرش را میخاراند و میگوید: اوه اوه حاج خانومجان یه چایی مخصوص دیگه بیار که درسا خیلی سنگینه
FAYA
بابا هم بدون اینکه سرش را بالا بیاورد و به من نگاه کند زیر لب به شوخی میگوید: «یه وقت هول نشی بدون شلوار بیای بیرون دکترجان»
بابا علاوه بر کتشلواری که برای من خودش برداشته، همان پیراهن را هم برایم میخرد و موقع رفتن به جایِ «دکترجان» میگوید: «خب تیرهجان بریم؟!»
FAYA
بابا جلوی بقیه با صدای بلندی مرا «آقای دکتر» خطاب میکند. یک کتشلوارِ خوشگل نظرم را جلب میکند. قیمتش خیلی بالاست و از بابا نظر میخواهم. بابا که قیمتش را میبیند میگوید: «به قول خودت خوشگلی که ملاک نیست دکترجان!»
دو تا کت شلوار دیگر بر میدارم و میروم امتحان کنم. یکی آبی است و دیگری خاکستری. نوبتی هر دو را میپوشم و از اتاقِ پرو بیرون میآیم. از بابا میپرسم: «کدوم بیشتر بهم میآد؟»
بابا هم میگوید: اون آبیه بیشتر بهت نمیآد!»
کتشلواری بعدی را که میپوشم و از اتاق پرو بیرون میآیم، بابا را پیدا نمیکنم که نظرش را بخواهم. بابا هم از اتاق پروِ بغلی با کت شلوار جدیدی که پوشیده بیرون میآید: «دکترجان این چطوره؟»
قیمت کتشلوار بابا دستِ کمی از همان کتشلوارِ گرانِ قبلی ندارد.
FAYA
آقا نعیم که انگار سرگرمیِ جدیدی پیدا کرده، مدام کلمههای کلیدی میگوید تا با تکرار شدنِ آن توسط گربه سخنگو بقیه را بخنداند اما وقتی میگوید «غار علیصدر»، خاله بلافاصله به او میگوید: «لوسِ بدبخت». گربه سخنگو هم تکرار میکند: «لوس بد بخت!»
FAYA
بابابزرگ درحالیکه از خنده اشکش درآمده و چشمهایش را پاک میکند، به بابا میگوید: «خداییش دلقک بازیش به خودت رفته! اونقدر خندیدم که سوندم پُر شد!»
FAYA
استاد راهنمایم میخواهد نمرهام را اعلام کند اما فقط میگوید «مبارکه» و آتنا درحالیکه لباس عروس پوشیده همراه با طوبی خانم وارد سالن میشوند. یکدفعه آقای عطاری به دی جی فسنقری تبدیل میشود، بابا و استاد راهنمایم به طور قرینه رقص گردن بابا کرم را روبروی هم اجرا میکنند، دایی برای جلب توجه از داربستها بالا میرود و آتنا درحالیکه همراه با مهمانها به طرف تریبون میآید، با صدای بلند میگوید «شُله شُله شُله شُله!»
FAYA
طوبی خانم درحالیکه آخرین بقایای شُله زرد را هم توی بشقابش میکشید، یادش آمد قبلاً آرایشگر عروسیِ آتنا بوده و اضافه کرد که البته ظاهراً عروسیاش چند ماه بیشتر دوام نداشته. خوشبتانه از آن روز به بعد بحث ازدواج در خانه ما موقتاً مختومه شده و من هم برای پرهیز از هر حاشیهای، ترجیحا بکوب روی پایاننامه کار میکنم.
FAYA
طوبی خانم درحالیکه میخواهد باز هم شله زرد بکشد، میخواهد چیزی بگوید که آقای عطاری یک حمله رو به جلو میکند و میگوید: طوبی جان هر چی میخوای بهم بگو ولی برای ما هم شله زرد نگه دار
FAYA
مامان وقتی میبینند من طرفدار پرسپولیسم او هم پرسپولیسی میشود. بابا هم تازه یادش آمده موقع جوانی طرفدار پرسپولیس بوده که آن موقعها اسمش «تاج» بوده! مامان و دایی هم نظرِ اشتباه او را تأیید میکنند.
FAYA
در همین گیر و دار یکدفعه مثل فیلمها در ماشین را باز میکنم و دنبال موتور سوار میدوم. حس میکنم الان صدای دختر خانم میآید که مثل فیلم فارست گامپ خیلی عاشقانه داد میزند «ران حامد.... ران!» البته وضعیتِ صحنه بیشتر شبیه این است که داد بزند: «بگیرش جو... بگیرش».
ماشین خودمان از کنارم رد میشود و میبینم بابا پشت فرمان نشسته و دخترخانم را هم سوار کردهاند. کمی جلوتر شلوغ شده. آقای موتوری روی زمین افتاده و نیسان هم کنارش نگه داشته. ظاهراً نیسان طبق معمول بدون راهنما میخواسته بپیچد و موتوری هم طبق معمول بدون توجه به او داشته سبقت میگرفته. بابا بلافاصله عین قهرمانهایِ بعد از خلقِ حماسه از ماشین پیاده میشود، به طرف موتوری میرود و کیف پول را از جیبش درمیآورد.
FAYA
وقتی برمیگردم صدای آواز بابا و خنده بچهها میآید.
«یارا یارا ما را که جدیدا، ز فراغ (کلمه مبهم) روشن کن....» از بیت اول به بعد، دوستان نامردم برای تشویق بابا مثل گروه کُر همراه با او در آخر هر مصراع میگویند «روشن کن».
مامان که برمیگردد، بابا میگوید: «حاج خانم خوب شد برگشتی آخه خانه بدون شما انگار اصلاً روح نداره. حامد طفلکی که به خاطر پایاننامه با عضو مبارکش به صندلی کامپیوترش چسبیده بود و اصلاً تکون نمیخورد، ما هم که با تنهاییمون سوختیم و ساختیم... خلاصه، نبودنت سخت نبود، مشکل بود!»
FAYA
حق دارند او را بازنده کنند چون بابا الان دارد با کلمههای حدسی و من درآوردی میخواند و هر جاییش هم که فکر میکند بلد نیست از کلمههای مبهم استفاده میکند تا وزن به هم نخورد: «یارا یارا با هم، چو قدیما به (کلمههای مبهم) روشن کن، زخم کارِ دل را به سبوی عزیزی روشن کن» البته در هر مصرع فقط «روشن کن» را بلندتر میگوید.
چند دقیقهای میشود که دارند از مشکلات زندگی میگویند. بابا بدون رعایت کپی رایت به آنها یک جمله قصار سرقتی میگوید: «ولی زندگی سخت نیست، مشکله». بقیه هم به او «احسنت» میگویند و نظرش را تأیید میکنند.
FAYA
مادر و دختر خوب با هم سِت کردین ها! موهاتونم به رنگ لباستون رنگ کنین بهتون میآد!
بابا هم نگاه معناداری به شلوار آقای عطاری میاندازد و میگوید: ولی تو با این شلوارت یه وقت جلوی پارک دانشجو نری ها. شایدم عمداً پوشیدی بری همون جا!
به خاطر حضور من بیخیال متلک گفتن میشوند و قضیه را کش نمیدهند. هر دو انگار تصمیم گرفتهاند همین امروز کل توان جسمانی خود را به روزگار جوانی برگرداننَد. آقای عطاری که زمانی مدیر بوده و شکم بزرگی دارد، با نزدیک شدن بقیه، نفسش را حبس و سر سینهها را جلو میدهد اما بعد از چند ثانیه، دوباره به همان قامت رعنای سابق بر میگردد.
FAYA
آقای عطاری دم در منتظر ماست. بابا همین که گره کفش ورزشیاش را میبندد، جوگیر میشود و میخواهد تا خودِ پارک بدود اما بعد از سه قدم پشیمان میشود. آقای عطاری یک شلوار منشوری پوشیده که صد رحمت به شلوار باب اسفنجی. با اینهمه به من و بابا میگوید:
FAYA
حال آقای عطاری که سر جایش میآید به دستگاههای ورزشی توی پارک اشاره میکند و میگوید:
ببین، میریم روی اون دستگاه مسگری، قرینهٔ هم کمرمونو تاب میدیم، تایم هم میگیریم کدوممون کم میآره.
آقای عطاری میرود روی دستگاه و بابا که حسابی خسته است با دیدن حرکاتِ هیجانی و از کنترل خارج شدهٔ او، بیخیال دستگاه مسگری میشود و به من میگوید: این چه دستگاهیه دیگه، آدم آلن دلونم که باشه روی این، عین مستر بین میشه.
بعد هم با صدای بلند به آقای عطاری میگوید: من نمیآم خودت تنهایی قر بده. به خصوص با اون شلوارت این حرکات خیلی بهت میآد!
خسته شدی؟
نه به خاطر خودم نمیگم که، این بچه پایاننامه داره خدای نکرده من کمرم طوریش بشه این بچه دفاعش عقب میافته!
FAYA
کمی که نفسشان به حالت قبل برمیگردد، آقای عطاری به بابا میگوید: فعلاً که شکم دو تا مون مثل کیسه برنج میمونه ولی همین یک هفته میخوام اونقدر ورزش کنم که عضلات شکمم «آیس پک» بشه.
بابا بدون توجه به اینکه منظور آقای عطاری «سیکس پک» است سرش را به نشانه تأیید تکان میدهد. تا الان که به خاطر خویشتنداری در خندیدن، عضلات شکم و گونههایم بیشترین فعالیت را داشتهاند.
FAYA
به پارک که میرسیم دویدنها شروع میشود اما بعد از چند لحظه هر دو به هِنّ و هنّ میافتند. آقای عطاری به بابا میگوید: یه خرده یواشتر. یه جور میدوی انگار جزو کاروان المپیک «رنو» بودی.
بابا هم که از نفس افتاده بود میایستد. من به «رنو» گفتنِ آقای عطاری به جای «ریو» خندهام گرفته اما خویشتنداری میکنم تا نفس کم نیاورم.
FAYA
لباس ورزشی را میپوشم. اندازهام است اما رنگش را نمیپسندم. بابا میگوید: «ماشاالله چه برازندهته مهندس.»
من نشانی از برازندگی در رنگ لباس نمیبینم اما چون مفت است، آن را برمیدارم.
FAYA
بابا میگوید: راستی این چه آهنگاییه که توی اینجور باشگاهها میذارن؟ انگار تو بازار مسگرایی. برای سری بعد چندتا آهنگ محلی میآرم تا همه موقع وزنه زدن کیف کنن.
آقای عطاری هم میگوید: من که از این باشگاه خوشم نیامد. هر کار میکردم یه پسر پر رو میگفت اشتباه میزنی. میخواستم یه سیلی بزنم زیر گوشش بگم حالا درست زدم؟ حیف که دو برابر من هیکل داشت
بابا به خاطر وزنههای سنگین دستش بیرمق شده و حتی نمیتواند سوئیچ ماشین را در دستش نگه دارد. درحالیکه دستش به شدت میلرزد، میگوید: اونا مثل مرغای هورمونی فقط هیکل دارن. مثل ما جَوونهای قدیم زور مور ندارن که.
FAYA
آن روز من باشگاه نرفتم اما نمیدانم بابا چه بحثی با مربیاش کرد که کلاً از عضویت در آنجا بالاجبار انصراف داد. روزِ بعد از انصراف، بابا دوباره به آینه نگاه کرد. مامان با شیطنت خاصی گفت: ولی داشتی خوب میشدی، حیف شد ورزشو ترک کردی
من ورزشو ترک نکردم باشگاهو ترک کردم. خودشون ضرر کردن
از آن روز به بعد بابا برای اینکه ثابت کند آدم بدون باشگاه هم میتواند بدنسازی کند، با هر چیزی که گیرش میآید وزنه میزند. مثلاً اگر نوشابه یا دوغ خانواده بگیرد، ضمن فرهنگسازی و در حال خواندن نوایی نوایی، با همان بطریها جلو بازو و پشت بازو میزند.
FAYA
حجم
۱۶۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۱۶۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
قیمت:
۷۶,۰۰۰
۳۸,۰۰۰۵۰%
تومان