بریدههایی از کتاب آخرین نشان مردی
۴٫۲
(۲۲۸)
آخر شب بعد از رفتن مهمانها، بابا ریزِ جزییات سفر را به مامان میگوید و عکسهای سفر را هم دانه دانه عینِ ارائه پایاننامه برایش توضیح میدهد تا ثابت کند «وان رفتن» با «آنتالیا رفتن» خیلی فرق دارد. مامان در آخر سر قولِ یک سفر را از بابا میگیرد:
همین هفته دو تایی باید با هم بریم سفر. به قول خودتون عین روزهای خوش جوانی که هیچی نداشتیم ولی خوش بودیم.
اینبار احتمالاً منظور مامان از هیچی منم! بابا هنوز خستگیاش در نیامده که باید بخش دیگری از پولهای بازنشستگی را در یک سفرِ اجباریِ دیگر به باد بدهد و درحالیکه به شدت خوابش میآید، با چشمهای بسته به هر درخواستِ مامان میگوید «باشه»
من کمتر از هتل پنج ستاره نمیآم ها
باشه
فهمیدی چی گفتم یا الکی میگی باشه؟
باشه!
FAYA
بابا درحالیکه شامپوهای هتل را به دایی تقدیم میکند، میگوید: «ما تا شهر وان بیشتر نرفتیم. حیف شد با ما نیومدی ولی خداییش هیچ جا همین ایران خودمون نمیشه».
FAYA
دو روز بعد با آمدن آقای عطاری و بابا و توضیح آقایِ عطاری راجع به اینکه همهچیز یکدفعهای شده آن هم درحالیکه چشمهایش را مثل گربه چکمه پوش مظلوم کرده، و از همه مهمتر باز شدن ساک خریدها و سوغاتیها، گلایهها موقتاً رفع میشود.
FAYA
دو سه روز از سفر بابا گذشته که دایی به خانهمان میآید تا برای راه انداختن یک صندوقِ قرضالحسنه خانوادگی با مامان مشورت کند. در لابهلای حرفهایش یکدفعه به مامان میگوید: «این شوهرت هم چه آدمیه. من نشد باهاشون برم حالا هی عکساشونو از ترکیه برام میفرسته تا منو بچزّونه...»
مامان فوراً میگوید: یعنی اگه اونجا رفته باشه ها.
FAYA
***
اولین باری است که بابا به دانشگاهمان میآید. مثل عروسی رفتن خانمها از چند ساعت پیش دارد به خودش میرسد.
FAYA
فکر کنم باید خودِ موضوع پایاننامه را عوض کنم و بگذارم: «بررسی اثر عناوین بخشهای پایاننامه بر روی افزایش تنشهای خانوادگی!»
FAYA
خانم شهابی میگوید: «وای خاک تو سرم» کاملاً با او همعقیدهام.
محمدحسین
به قول معروف وقتی کسی که باید باشد، نباشد، حتی اگر در جمع هزاران نفر هم باشی باز حس میکنی تنهایی
محمدحسین
مامان میگوید: «اگه اینجوری باشه که حتماً بهت رأی میدم. ولی تازه میگم شوهر من وقتی روزِ زن میشه تو خونه عین ولادیمیر پوتینه و هیچ احساسی بروز نمیده اما شبش که میریم خونه مادرش انگار مادر هوگو چاوز رو دیده و احساساتی میشه»
محمدحسین
فکر کنم تو دلت میخواد به جای اینکه از هشت نفر شکست بخوری ترجیح میدی از یه نفر هشت بار شکست بخوری.
کاربر ۷۸۹۶۲۶۸
بابا میگوید: «یه جا من و نعیم داشتیم قدم میزدیم حس کردیم یه توریست اروپایی داره به ما دو نفر فحش میده اما بعداً فهمیدیم طفلی داشته ازمون راجع به «قونیه» میپرسیده».
احسان فتاحی
اما چیزی میگوید که پشتم میلرزد: ضمنا شاید تو دانشگاهتون رفتم از دفتر بپرسم درس مَرسات چطوره
بابا اونجا که مدرسه نیست. دانشگاه اصلاً دفتر نداره.
پس استادات زنگ تفریح کجا دور هم چای میخورن؟
ترنج
جمله آخر بابا باعث میشود تا مامان بعد از چند لحظه، بدون نیاز به پاورپوینت، یک پایاننامه کامل حاوی چکیده، کلمات کلیدی، سابقه تحقیق، مواد و روشها و بحث نتیجهگیری راجع به مشکلات گفتاری و رفتاری عمه هایم ارائه کند و حتی یک مقاله هم از نتیجه یافتههایش برای انتشار در ژورنالهای شبکههای اجتماعی آماده کند!
فکر کنم باید خودِ موضوع پایاننامه را عوض کنم و بگذارم: «بررسی اثر عناوین بخشهای پایاننامه بر روی افزایش تنشهای خانوادگی!»
ترنج
برای اینکه مامان و بابا بحثشان نشود یا باید به طور مساوی به شوخیهایشان بخندم یا اصلاً به طور مساوی به حرف هیچکدامشان نخندم. کلاً دفاع کردن از پایاننامه خیلی آسانتر از دفاع کردن از مامان یا بابا جلوی همدیگر است
s
مثلث آتش در فامیل ما مربع است و شامل اکسیژن (فوت)، ماده سوختنی (زغال و گاهی اوقات همراهیِ بخشی از لباس کسی که دارد از نزدیک زغالها را فوت میکند)، حرارت (کبریت و فندکهای یواشکی) و از همه مهمتر خودِ فردِ «آتش درست کن» است.
pegah
مردا به یه سنی که میرسن باید هم خودشون رو بدبخت کنن هم یه نفر دیگه رو
کاربر ۴۸۰۲۵۳۶
از آنجا که «گیر» از بین نمیرود بلکه از فرد بزرگتر به کوچکتر منتقل میشود
سعیده
نیم ساعت بعد که برمیگردم تا از یخچال آب بخورم، از همان آشپزخانه میبینم که بابا دو پلاستیک از دستههای تردمیل آویزان کرده و خودش با آرامش در حال قدم زدن و تخمه خوردن است. پلاستیک تخمه از دسته راست و یک پلاستیک خالی هم برای پوستِ تخمه از دسته چپ. با غرور خاصی به من نگاه میکند اما چون حواسش پرت میشود، برای یک لحظه چیزی نمانده که زمین بخورد.
sadeghi
خانم فرهمند با شکوهِ همیشگی وارد میشود. مرا که میبیند به سمتم میآید. از جایم بلند میشوم. آرزویم این است که همسرم باشد اما دوست دارم حتی اگر سالها هم قرار است در کنار هم زندگی کنیم وقتی میبینمش با همین حس باشد.
صدرینا
بابا لبخندی میزند و مثل فیلمهای فرهادی، قضاوت راجع به معنای لبخند و نتیجهگیری از دیالوگش را بر عهده خود مخاطب میگذارد.
sh.taa
حجم
۱۶۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۱۶۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
قیمت:
۷۶,۰۰۰
۳۸,۰۰۰۵۰%
تومان