بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آخرین نشان مردی | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آخرین نشان مردی

بریده‌هایی از کتاب آخرین نشان مردی

نویسنده:مهرداد صدقی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۲۲۸ رأی
۴٫۲
(۲۲۸)
کل مکالمه مامان با مادرِ آتنا ده دقیقه بود اما الان یک ساعت و نیم است که دارد همان مکالمه را با جزییاتی تازه برای بابا تعریف می‌کند. سعی می‌کنم توجه نکنم اما از همان لحظه بابا و مامان به طور مستقیم و غیر مستقیم می‌خواهند به من پیام بدهند. مثلاً بابا موقع نماز بعضی جاهای قنوت را عمداً با صدای بلندی می‌گوید: «ربنا آتنا فی‌الدنیا حسنه...»
FAYA
بابا درحالی‌که همچنان آهنگِ اشتباهش را زمزمه می‌کند به اتاقم می‌آید و می‌گوید: «حامد اگه صدای بچه‌ها مزاحم درس خوندنته می‌خوای برو بیرون یه قدمی بزن». معلوم است بیشتر از اینکه صدای آن‌ها مزاحم من باشد حضور من مزاحم صدای آن‌ها است.
maryhadi
مامان به بابا می‌گوید «به درست یا غلط بودن انتخابش کاری ندارم اما همین درسته اگه قصدش جدیه باید با هم حرف بزنن و از همدیگه شناخت بیشتری داشته باشن» بابا می‌گوید: «طرف که ما رو می‌شناسه. هم خونه‌مون اومده، هم من و تو رو دیده، هم پیامای گوشی منو احتمالاً خونده. این حامده که باید بشناسه‌ش».
بلاتریکس لسترنج
یعنی مثلاً اگر من یا یکی دیگر از نسل‌جدیدترها آتش درست کنیم انگار در دید بابا یا دایی‌ها، از حرارت لازم برخوردار نخواهد بود. برخلاف جوک‌هایی که راجع به نقش پدرها و کنترلِ کولر درآمده، این وضعیت در فامیل ما برای بادبزن صدق می‌کند
سپیده
فکر می‌کردم فقط دو سه تا بشقاب است اما درحالی‌که ظرف‌ها را می‌شویم، مامان و بابا باز هم بدون اینکه با هم حرفی بزنند، از هر جای خانه که گیرشان می‌آید یک ظرف و قابلمه کثیف پیدا می‌کنند و برایم می‌آورند.
zsmirghasmy
بابا هم کارت دانشجویی‌اش را نشان می‌دهد و می‌گوید: «بفرمایین بنده دانشجو هستم» نگهبانی که با دیدن کارتِ بابا ضایع می‌شود، به بابابزرگ اشاره می‌کند و می‌گوید: «نکنه ایشون هم ترم اولی هستن؟» بابا هم بلافاصله می‌گوید: «نخیر ایشون استاد بنده هستن... جناب آقای دکتر سوندیان!»
FAYA
وقتی به اتاقم برمی‌گردم می‌بینم بابا یکی از لباس‌زیرهایم را برداشته و عینِ بازرس ژاور به من می‌گوید: «پس این چیه اینجا؟ تو پمپرز هم که از زیرش بپوشی بازم این برات بزرگه دکترجان»
بلاتریکس لسترنج
بابا بالاخره یک کانالی که اخبار انگلیسی دارد پیدا می‌کند. کمی نگاه می‌کند و وقتی متوجه نمی‌شود، کانال را عوض می‌کند. مامان که می‌داند بابا از اخبار چیزی سر در نیاورده، می‌گوید: حالا اخبار چی می‌گفت؟ بابا هم می‌گوید: یه چیزایی گفت ولی گفت بین خودمون باشه.
n re
«یا همه با هم می‌ریم شمال یا تو هم با ما می‌آی!»
n re
خوشم می‌آید که این مامان‌ها حتی در بحرانی‌ترین موقعیت‌ها هم دست از تلاش برای پیدا کردن عروس برای پسرشان برنمی‌دارند.
n re
. تو اول مشکلات خونه‌ت رو درست کن بعد به فکر حل کردن مشکل کشور باش
n re
مامان یکدفعه دستگاه را خاموش می‌کند تا بابا زودتر پیاده شود. اگر بابا از دسته‌ها محکم نگرفته بود و مشغولِ تنفسِ حدسی بود الان حتماً زمین خورده بود. «واسه همین می‌گم خطرناکه. حاج خانوم الان اگه شما سوار بودی و من این‌جوری ترمز زده بودم خدای نکرده این دستگاه به یه حاج خانوم دیگه می‌رسید.»
n re
بابا با قیافه طلبکار ایستاده. خانم فرهمند به او سلام می‌دهد اما بابا به جای سلام می‌گوید: «خانم محترم اگه دیدین اونجا همه‌چیزو گردن گرفتم دنبال فردین بازی نبودم. با اون طرز برخوردتون اگه حامد عاشقتون نبود شاید یه جور دیگه حرف می‌زدم. حالا هم تشکر لازم نیست». خانم فرهمند با تعجب اول به بابا و بعد به من نگاه می‌کند. من که جا خورده‌ام، نمی‌دانم چه بگویم. درحالی‌که قرمز شده‌ام، عین پسر شجاع از خجالت با دستم پشت سرم را می‌خارانم و سرم را پایین می‌اندازم. خانم فرهمند آب دهانش را قورت می‌دهد و به صدایی آرام به بابا می‌گوید: «موبایلتون رو اونجا توی جلسه جا گذاشته بودین». خانم فرهمند گوشیِ بابا را می‌دهد و بدون اینکه چیزی بگوید نگاهی معنادار به من می‌اندازد و می‌رود.
FAYA
گوش من هم تیز شده که ببینم خانم فرهمند هم می‌آید یا نه. بابا با دستپاچگی دنبال گوشی‌اش می‌گردد و می‌گوید: «یه جور استرس دارم انگار دارن می‌آن خواستگاریم!» بعد هم درحالی‌که در جستجوی گوشی از کنار من رد می‌شود، چشمکی می‌زند و زیر لب می‌گوید: «شایدم دارن می‌آن خواستگاری تو!» به گوشیِ بابا زنگ می‌زنم. صدایِ آن از توی دستشویی می‌آید. مامان می‌پرسد: «تو اصلاً چرا گوشیت رو می‌بری دستشویی؟» بابا هم با دستپاچگی بیشتری می‌گوید: «باور کن اونجا از بیکاری، اخبار مخبارا رو می‌خونم» وقتی می‌خندم، بابا می‌گوید: «پسرجان یه روزم ایشالا به سن و سال من می‌رسی می‌فهمی چی می‌گم»
FAYA
از بابا می‌پرسم: این دفعه خانم شهابی باید برین کمیته انضباطی؟ بابا هم با تظاهر به خونسردی می‌گوید: آره. ترکیب هی عوض می‌شه ولی مهم اینه من فیکس تیم ملی تقلبم.
بلاتریکس لسترنج
وقتی کسی که باید باشد، نباشد، حتی اگر در جمع هزاران نفر هم باشی باز حس می‌کنی تنهایی.
نَــسـی
بابا با لبخند می‌گوید: خوش به حالت که باید توی خونه بشینی درس بخونی. ما بدبختا که مجبوریم بریم سفر کیف کنیم!
meli
من که از این باشگاه خوشم نیامد. هر کار می‌کردم یه پسر پر رو می‌گفت اشتباه می‌زنی. می‌خواستم یه سیلی بزنم زیر گوشش بگم حالا درست زدم؟
b.sepide
از آنجا که «گیر» از بین نمی‌رود بلکه از فرد بزرگ‌تر به کوچک‌تر منتقل می‌شود
Gisoo
. آن‌قدر خراب‌کاری کرده‌ام که دیگر جز خندیدن کاری از دستم برنمی‌آید!
n re

حجم

۱۶۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۱۶۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
۳۸,۰۰۰
۵۰%
تومان