به حرفم نگیرید
مشغولم نکنید
وعدهای دارم
در جایی که نمیدانم کجاست
در زمانی که نمیدانم کِی
با کسی که نمیشناسم
دواندوان میروم
او در انتظارم است.
Arezuwishi
سر به راه شوی که چه شود
مجنون بمان
مبادا که بزرگ شوی
کودک بمان
دیوانهوار دیوانه باش
در آخرین فصل عشق
که تن را غبار غبار میافشانی
مرگ باید که
غافلگیرت کند
در واپسین دم هم
عاشق بمان
Arezuwishi
برای گریه کردن بهانهای کوچک بس است
خبری کوتاه در روزنامهای
یا هقهق کودکی
شاید چند سطر از رمانی
زخمی بزنید بر من، به درد آریدم
به گریهام اندازید تا با آن لحظهای آرام گیرم
Arezuwishi
حالا بهتر میدانم چه باید کرد
تا زندهام عشق بورزم
با عشق ورزیدن زنده خواهم ماند
...💙
محبوبم تلفنی میپرسد:
حوصلهات سر نمیرود از تنهایی؟
میگویم:
تنها نیستم
میپرسد:
با که هستی؟
میگویم:
با خودم
خسته خواهی شد از خودت در تنهایی!
نه!
مرگ هم در میانِ ماست.
...💙
لحظات مُرده در گذشتهام را
بازگردان
آنچه که قابلبازگشت نیست
زمانِ ازدسترفتهام را
زمانِ ازدسترفتهام را
...💙
زندگی، تو
جان و تن
همه بهانه
اصل اما
شعر بود
علی
میشنوی فریادِ سکوتم را؟
Nuage
تا مدتی
به نامِ معشوقِ قبلیات
صدا میکنی عشقِ تازهات را
کمی بعد اما عادت میکنی
تا مدتی
غریبگی میکنی با لنگیدنت
عادت میکنی اما
به پایِ فلجت
Arezuwishi
وسوسهایست وسوسه
که کاش یک ماه پس از مرگم تنها یک روز به زندگی بازگردم
غافلگیر کنم
ناگه
دوست را
دشمن را.
Arezuwishi