بریدههایی از کتاب غروب پروانه
۴٫۳
(۲۴)
روزی که گوشتهای قربانی را پخش میکردیم، به احتمال زیاد قربانیها از روزهای دیگر بیشتر بودند. آن غروب گفتم که سیلاب خون شهر را با خود میبرد، گفتم: «گاوی روی زمین باقی نگذاشتند، همه را قربانی کردند. دیگر در و دیوارهای این شهر از خون پاک نمیشود.» اما پروانه گفت: «همهچیز موقت است، هر چیزی فقط برای لحظهای عمر دارد، از عمرش که گذشت فراموش میشود. هیچچیز نیست که عاقبت به تلی از غبار بدل نشود. پایان چیزها غباری بیش نیست.»
Arya Darveshi
وحشتناک است اگر هر انسانی بخواهد رویاهای خودش را به انسانهای دیگر و به تاریخ تحمیل کند. زیرا رویا استثناییترین و خاصترین محصول تنهایی انسان است. بر این باور بود که تنهایی و رویا، ناامیدی و رویا، بنبست و رویا از یکدیگر جدا نمیشوند، حتی عشق و رویا از یکدیگر جداشدنی نیستند. انسان همیشه عاشق همان کسی است که هرگز از رویاهایش بیرون نمیآید. انسان عاشق کسی است که در پشت دیوارهای رویا پنهان و از دستبرد جهان حفظش میکند.
👑Nargess Ansari👑
«باید به عشق مانند دینی تازه نگاه کنیم. زیبایی باید پیدایش شکوه عشق باشد، نه اقلیمی دور و جدا برای گریز و پنهان کردن خود... چون اگر زیبایی رابطهای عمیق با عشق نداشته باشد یک بازی کشنده میشود، بازیای که گوشهگیری و تنهایی انسانها را عمق میبخشد.»
منصوره
سختترین تصمیم در زندگی انسان، انتخاب کتابی است برای خواندن.
sina_m_farsakh
«مکانها همهشان مکان هستند. آنکه باید عوض شود انسانها هستند.
sina_m_farsakh
بعضی امیدها هستند که انسان هرقدر هم پیر باشد، نمیتواند دستبردارشان شود. بعضی امیدها هستند که از طاعون کشندهترند
👑Nargess Ansari👑
توبه کردن یعنی به انسانی غمگین تبدیل شدن. بدان که غم ما را یا به سوی مردن میبرد یا توبه کردن.
محمدرضا
انسان فقط با اعتقاد زندگی نمیکند، همانطور که نمیتواند فقط با عشق زندگی کند. انسان فقط با خیال زندگی نمیکند، همانطور که فقط با حقیقت هم نمیتواند زندگی کند... دنیای محدود میان مرزها، مانند دنیایی که شکلی ندارد سهمناک است.
منصوره
«یک روز آسمان شکافته میشود و عشق و محبت از ملکوتهای دور فرو میبارد. کشتزارها به جنبوجوش میافتند و از ساقهٔ نازک درختان سرسبز شبنم عشق فرو میچکد و سرزمین عشق را میپوشاند. انسان بهجز محبت و دوستی کار دیگری برایش باقی نمیماند. هر انسانی میآید و گرد عاطفه را بر سر آن دیگری میافشاند. تنها عشق است که بزرگ میشود و گسترش مییابد، به اندازهای که دیگر بهجز عشق هیچ واژهٔ دیگری نمیماند. دیگر لازم نیست انسان انواع زبانها را بداند، چون عشق تنها یک زبان دارد. انسان لازم نیست انواع هنرها را داشته باشد، چون عشق تنها هنر میشود. دیگر لازم نیست کسی کار بکند چون عشق تنها کار انسان میشود.»
منصوره
چه معنی دارد خداوندی که هستی را با اینهمه رنگارنگی ساخته است، رنگارنگی را نمیپذیرد؟ یعنی چه، خداوندی که خود آرزویی عظیم برای آفریدن داشته است، آرزویی چنان عظیم که میلیاردها ستاره و خورشید را آفریده، آرزویی که از حکمت شکفتن یک غنچه تا تمامی حکمتهای دیگر هستی را در خود جمع کرده است، نمیتواند آرزوی آفریدن و کشف را در انسان بپذیرد؟ چگونه است خدایی که جهان را در حرکت و نو شدن دائمی ساخته است، علیه توان پرواز و نوگرایی و تغییر در انسان باشد؟
sina_m_farsakh
حجم
۳۱۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۳۱۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان