عشق یعنی اسبی با پای شکسته
که تلاش میکند
جلوی چشم چهلوپنجهزار تماشاچی
سر پا بایستد
.
مرگ باید آسان بیاید
مثل یک قطار باری
که وقتی پشتت را برمیگردانی
صدایش را
نمیشنوی.
امیررضا
تا جایی که میشد زندگی کردهام
و اگر قرار باشد کسی به لبهٔ زندگی برسد
من رسیدهام.
در طول یک عمر، هفت یا هشتبار زندگی کردهام
و این برای هر آدمی کافی است.
.
گاهی که همهچیز
به هم ریخته است
وقتی همهٔ دسیسهها
و عذابها
ساعتها
روزها
هفتهها
سالها
هدر رفتهاند
در تاریکی روی تختخوابم
دراز میکشم
زل میزنم به سقف
و فکری به سرم میزند
که برای همه چندشآور است:
هنوز هم
بوکوفسکی بودن
خوب است.
PARNIAN
تحمل مرگ خودمان آسان است؛ مرگ دیگران! رسیدن مرگ دیگران است که نمیتوانیم تحملش کنیم
PARNIAN
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمیشود
و ما
در همان فضا
انتظار میکشیم و
انتظار میکشیم.
" بامِ آسمون "
کمتر پیش آمده که اطرافم خالی باشد
اما باز هم بیشتر اوقات تنها بودهام.
.
وقتی مرگ با آخرین بوسهٔ سردش بیاید
آماده هستم:
یک هرزهٔ دیگر
که میآید
تیغم بزند.
.
از انتظار
از معلق بودن
از تنگنا خستهام
.
نفرت بیشتر از عشق است.
آدمها باهم خوب نیستند.
شاید اگر باهم خوب بودند
مردنمان غمانگیز نمیشد.
.