چنان تنهایی بزرگی در دنیا هست
که در حرکت آهستهٔ عقربههای ساعت
دیده میشود.
SFatemehM
کارگر سوپرمارکت مدرک دانشگاهی دارد
ࡅ߭ܥߊ
ساعتها
روزها
هفتهها
سالها
هدر رفتهاند
در تاریکی روی تختخوابم
دراز میکشم
زل میزنم به سقف
و فکری به سرم میزند
که برای همه چندشآور است:
هنوز هم
بوکوفسکی بودن
خوب است.
ࡅ߭ܥߊ
پرندهای آبی در قلب من است
که میخواهد بزند بیرون
اما به او سخت میگیرم
میگویم
همانجا بمان
نمیگذارم کسی تو را ببیند.
کولوچه برنجی
گوش کنید!
نمیخواهم وقتی مُردم، گریه و زاری کنید
فقط طبق رسوم، خودتان را خلاص کنید.
تا جایی که میشد زندگی کردهام
و اگر قرار باشد کسی به لبهٔ زندگی برسد
من رسیدهام.
در طول یک عمر، هفت یا هشتبار زندگی کردهام
و این برای هر آدمی کافی است.
این آخر کار همهٔ ماست
پس لطفاً سخنرانی بی سخنرانی
مگر اینکه بخواهید بگویید
«او روی اسبها شرطبندی میکرد و کارش درست بود.»
نوبت شما هم میرسد
و من چیزی را میدانم که شما نمیدانید
شاید.
دختر آسمان
ذهن نمیتواند به غریزه غلبه کند. ذهن پدیدهٔ نوظهوری است؛ غریزه مدتها پیش از او سر جای خودش بوده است.
.
یکبار به او گفتم
خدایان دارند مجازاتش میکنند
چون خیلی خوب مینویسد.
امیدوارم هیچوقت به خوبی او ننویسم
میخواهم سرم روی این ماشینتحریر بیفتد
سه خط مانده به انتهای صفحه
و سیگار میان انگشتهایم خاکستر شود
و رادیو هنوز بخواند
میخواهم
چنان بنویسم
که اینطور تمام کنم.
PARNIAN
وقتی واقعیت را بپذیریم
فکرم و دلمان آرام میشود:
در این زندگی عجیب
متولد شدهایم
پس باید
با قمار از دست رفتهٔ روزهایمان
کنار بیاییم
و از رفتن و پشت سر گذاشتن زندگی
خوشحال باشیم
و خودمان را راضی کنیم.
.
در این اتاق
لحظههای عشق
هنوز هم سایه انداختهاند.
زمانی که رفتی
تقریباً همهچیز را
با خودت بردی.
شبها زانو میزنم
مقابل ببرهایی
که نمیخواهند من وجود داشته باشم.
تو
دوباره اتفاق نمیافتی.
.
تنهای تنها در اتاقی کوچک زندگی میکنم
و روزنامه میخوانم
و بهتنهایی در تاریکی میخوابم
و خواب جمعیت میبینم.
Ali