بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب برای من غمگین نشوید | صفحه ۳۴ | طاقچه
کتاب برای من غمگین نشوید اثر چارلز بوکوفسکی

بریده‌هایی از کتاب برای من غمگین نشوید

انتشارات:کارگاه اتفاق
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۵۳ رأی
۴٫۱
(۵۳)
عشق یعنی شپشی که پیدایش نمی‌کنی
رهایی از زندان ذهن
در این زندگی عجیب متولد شده‌ایم پس باید با قمار از دست رفتهٔ روزهایمان کنار بیاییم و از رفتن و پشت سر گذاشتن زندگی خوشحال باشیم
saaadi_h
باران حکم طلا پیدا می‌کند بدن‌های گندیدهٔ آدم‌ها و حیوانات در بادِ سیاه بو می‌گیرد آخرین بازمانده‌ها بیماری مخوفی می‌گیرند و فرسایش کاهش آذوقهٔ غذایی تأثیر طبیعی فساد عمومی ایستگاه‌های فضایی را ویران می‌کند و زیباترین سکوتی که تابه‌حال شنیده نشده است، حکم‌فرما می‌شود از این‌جا خارج می‌شویم. خورشید در انتظار فصل بعد پنهان می‌شود.
مصطفی
در مملکتی به دنیا آمده‌ایم که شصت سال زیر بار قرض است و به‌زودی حتی نمی‌تواند سود قرض‌هایش را بپردازد و بانک‌ها آتش می‌گیرند پول بی‌ارزش می‌شود جنایت بدون مجازات در خیابان‌ها آزاد می‌شود تفنگ‌ها می‌مانند و مردمی که پرسه‌می‌زنند زمین به کار کسی نمی‌آید رشد غذا نزولی می‌شود انفجارها زمین را می‌لرزاند آدم‌آهنی‌های پر زرق و برق به سمت یکدیگر می‌روند ثروتمندها و نخبه‌ها از ایستگاه‌های فضایی تماشا می‌کنند «جهنم» دانته بچه‌گانه به نظر می‌رسد خورشید دیده نمی‌شود و همیشه شب است درخت‌ها می‌میرند همهٔ گیاهان می‌میرند دریا زهرآلود می‌شود دریاچه‌ها و رودخانه‌ها ناپدید می‌شوند باران حکم طلا پیدا می‌کند
مصطفی
از ما سوء استفاده کرده‌اند گند زده‌اند به ما دیوانه و بیمارمان کرده‌اند خشن شده‌ایم این‌ها ما را بی‌عاطفه کرده‌اند. دل‌ها سیاه شده‌اند انگشت‌ها به دنبال گلو می‌گردند اسلحه چاقو بمب انگشت‌ها به دنبال خدای بی‌اعتنا می‌گردند انگشت‌ها به دنبال بطری هستند و قرص و دوا. در این مرگباری غم‌انگیز به دنیا آمده‌ایم در مملکتی به دنیا آمده‌ایم که شصت سال زیر بار قرض است
مصطفی
شبیه این به دنیا آمده‌ایم به این‌جا پا گذاشته‌ایم صورت‌های گچی لبخند می‌زنند خانم مرگ می‌خندد آسانسورها خرد می‌شوند منظره‌های سیاسی از نظر دور می‌شوند کارگر سوپرمارکت مدرک دانشگاهی دارد ماهی‌های نفتی طعمه‌های نفتی‌شان را به بیرون تف می‌کنند خورشید نقاب زده است شبیه این به دنیا آمده‌ایم به این‌جا پا گذاشته‌ایم به این جنگ‌های دقیقاً دیوانه به منظرهٔ خالیِ پنجره‌های شکستهٔ کارخانه به کافه‌هایی که دیگر در آن‌ها آدم‌ها باهم حرف نمی‌زنند به مسابقات مشت‌زنی که با تیراندازی و چاقوکشی تمام می‌شوند به این‌جا پا گذاشته‌ایم
مصطفی
گوش کنید! نمی‌خواهم وقتی مُردم، گریه و زاری کنید فقط طبق رسوم، خودتان را خلاص کنید. تا جایی که می‌شد زندگی کرده‌ام و اگر قرار باشد کسی به لبهٔ زندگی برسد من رسیده‌ام. در طول یک عمر، هفت یا هشت‌بار زندگی کرده‌ام و این برای هر آدمی کافی است. این آخر کار همهٔ ماست پس لطفاً سخنرانی بی سخنرانی مگر این‌که بخواهید بگویید «او روی اسب‌ها شرط‌بندی می‌کرد و کارش درست بود.» نوبت شما هم می‌رسد و من چیزی را می‌دانم که شما نمی‌دانید شاید.
مصطفی
امیدوارم هیچ‌وقت به خوبی او ننویسم می‌خواهم سرم روی این ماشین‌تحریر بیفتد سه خط مانده به انتهای صفحه و سیگار میان انگشت‌هایم خاکستر شود و رادیو هنوز بخواند می‌خواهم چنان بنویسم که این‌طور تمام کنم.
مصطفی
خوب می‌فهمم چه می‌گوید. در مراسم خاکسپاری‌اش انتطار داشتم از تابوت بیرون بیاید و بگوید «چینانسکی مسیر خوبی بود ارزششو داشت» اصلاً از قیافهٔ من چیزی نمی‌دانست چون قبل از این که او را ببینم کور شده بود اما می‌دانست که مرگِ کُند و وحشتناکش را می‌فهمم. یک‌بار به او گفتم خدایان دارند مجازاتش می‌کنند چون خیلی خوب می‌نویسد. امیدوارم هیچ‌وقت به خوبی او ننویسم
مصطفی
چه خوب می‌شود اگر کنار ماشین‌تحریر بمیرم به‌جای این‌که پشتم را گذاشته باشم روی لگن سفت بیمارستان. زمانی به ملاقات دوست نویسنده‌ای در بیمارستان می‌رفتم سانت به سانت بدنش از کار می‌افتاد و می‌مرد وحشتناک بود. با این وجود در هر ملاقات (وقتی به‌هوش بود) با من دربارهٔ نویسندگی‌اش حرف می‌زد (نه این که آن را موفقیت بداند؛ دغدغه‌اش بود) و اهمیتی به ملاقات من نمی‌داد چون می‌دانست خوب می‌فهمم چه می‌گوید.
مصطفی

حجم

۱۸۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۱۸۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان