برای من گریه نکنید!
برای من غمگین نشوید!
چیزهایی را که نوشتهام
بخوانید
و بعد
همه را فراموش کنید!
مهسا حامدیان
یکبار به او گفتم
خدایان دارند مجازاتش میکنند
چون خیلی خوب مینویسد.
امیدوارم هیچوقت به خوبی او ننویسم
میخواهم سرم روی این ماشینتحریر بیفتد
سه خط مانده به انتهای صفحه
و سیگار میان انگشتهایم خاکستر شود
و رادیو هنوز بخواند
میخواهم
چنان بنویسم
که اینطور تمام کنم.
مهسا حامدیان
تقریباً صبح است.
توکاها روی کابل تلفن
منتظرند
و من رأس ساعت شش صبح
ساندویچ فراموش شدهٔ
دیروز را میخورم.
صبح آرام روز یکشنبه.
یک لنگه کفشم
یک گوشهٔ اتاق
راست ایستاده
و لنگهٔ دیگر بهپهلو افتاده است.
بله، بعضی زندگیها برای هدر دادن
آفریده شدهاند.
msadeq
عشق یعنی زنگ تلفن
صدای همیشگی یا صدایی دیگر
اما او که باید باشد
نباشد
ELNAZ
چون هرچه گشتند نتوانستند
کسی را پیدا کنند که درست مثل تو باشد.
من هم نمیتوانم.
ELNAZ
پرندهای آبی در قلب من است
که میخواهد بزند بیرون
اما حواس من جمع است
فقط میگذارم بعضی شبها
که همه خواباند
بیرون بیاید
میگویم
من میدانم تو آنجایی
پس غصه نخور!
بعد میگذارمش سرِ جایش
اما آنجا کمی آواز میخواند
به او اجازه ندادهام بمیرد
و باهم میخوابیم
با عهد مخفیمان
و همین برای در آوردن اشک یک مرد
کافیست
اما من گریه نمیکنم
شما چطور؟
azaad
به اینجا پا گذاشتهایم
به بیمارستانهایی چنان گرانقیمت که مردن بهصرفهتر است
وکلایی با دستمزدهای سنگین که گناهکار از آب درآمدن بهصرفهتر است
به کشوری که زندانهایش پر و دیوانهخانههایش تعطیلاند
به جایی که تودهٔ مردم از احمقها قهرمانان ثروتمند میسازند
به اینجا پا گذاشتهایم
arghavan
نفرت بیشتر از عشق است.
آدمها باهم خوب نیستند.
شاید اگر باهم خوب بودند
مردنمان غمانگیز نمیشد.
arghavan
عشق یعنی کلمهای
که زیاد
و زیاد
و پیش از موعد به زبان میآید.
arghavan
عشق یعنی اسبی با پای شکسته
که تلاش میکند
جلوی چشم چهلوپنجهزار تماشاچی
سر پا بایستد
arghavan