مرگ میآید با پاهای ورمکرده و گلسرخی میان دندانهایش
Friba
و زمانی که تقلای مردن
شروع شود
آخرین چیزی که دلم میخواهد ببینم
حلقهای از صورتهای انسانیست
که بالای سرم باشند ـ
کاش فقط دوستان قدیمیام باشند
دیوارهای خودم
کاش فقط آنها بیایند.
.
زنگها برای چه کسی به صدا در میآید.
.
دردی عادی
مثل موش در دل و رودهام به تله افتاده است
چه شهامتی داریم که در این شعلهٔ وحشتناک
راه میرویم
و خورشید سراسیمهمان میکند
و تاریکی ما را میبلعد
و ما راهمان را ادامه میدهیم ـ
بنزین میزنیم، سیفون را میکشیم، قبضها را میپردازیم
و در درد غرق میشویم
.
متولد شدهام که در خیابانهای بی رفت و آمد گل سرخ بفروشم.
.
وقتی عشق خاکستر میشود، از اندوه خجالت نکش، همینطور از دیوانگی و کجخلقی.
.
ذهن نمیتواند به غریزه غلبه کند.
matbuat
چند روز بیهودهٔ دیگر
روزهای مجروح
روزهای تبخیر شده.
چند روز بر باد رفتهٔ دیگر
روزهای عاطل و باطل
روزهای کتکخورده
پاره پاره.
مسأله اینجاست
که روزها جمع میشوند
و میشوند زندگی
زندگی من!
اینجا نشستهام
هفتادوسه سالهام
میدانم کلاه ناجوری سرم گذاشتهاند
.
وقتی مرگ با آخرین بوسهٔ سردش بیاید
آماده هستم:
یک هرزهٔ دیگر
که میآید
تیغم بزند.
.
وقتی عشق خاکستر میشود، از اندوه خجالت نکش، همینطور از دیوانگی و کجخلقی.
.