بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گچ پژ | صفحه ۱۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب گچ پژ

بریده‌هایی از کتاب گچ پژ

نویسنده:محسن رضوانی
امتیاز:
۳.۹از ۳۷۱ رأی
۳٫۹
(۳۷۱)
اساساً بعضی آدم‌ها پوست موزصفتند. مترصد زمین زدن خلق‌الله. قسمی از آدم‌ها پوست خیارصفتند. در کنارشان جوان می‌مانی یا دست‌کم خیال می‌کنی جوان‌تر شده‌ای.
وحید
ـ بارالها! پاری وقت‌ها رفتار الباقی، اعم از اهل خانه و همساده‌ها و متصدیان کار و مسئولین امر، جوری است که احساس می‌کنم حروف والی‌ام. نوشته می‌شوم لکن خوانده نمی‌شوم. لطفاً توجیه‌شان کن. ـ معبودا! بهار با باران‌های معروف و اتمسفر عاشقانه‌اش رسید. منتهای مراتب، آدم‌های یالغوز و عزب‌اوغلی، تنها سهمشان از این باران‌ها، جمع کردن ملافه‌ها از بند رخت و بردن دمپایی‌ها و کفش‌های اهل خانه، زیر طاقی حیاط است. خودت ترتیب اثری بده. ـ بارپروردگارا! قیافۀ ما اوراق است. خودت بهادارش کن. مشارکت هم خوب است. ـ بارمعبودا! دل من هیروشیماست. هیروشیمای ۱۹۴۵. به قاعده‌ای ویران و شلم‌شورباست که خر با صاحابش در آن گم می‌شود. خودت به قطب اقتصادی مبدلش بفرما.
زهرا حسینی
اساساً بعضی آدم‌ها پوست موزصفتند. مترصد زمین زدن خلق‌الله. قسمی از آدم‌ها پوست خیارصفتند. در کنارشان جوان می‌مانی یا دست‌کم خیال می‌کنی جوان‌تر شده‌ای.
Hasan Abolhassani
ـ ای خدا! سولماز ـ نوۀ جهانگیرخان ته‌کوچه‌ای ـ شب عیدی در شلوغی چهارسو بزرگ گم شده و حتی یومنا هذا، پیدایش نکرده‌اند. ما که بچه‌تر بودیم چنین مواقعی پر چادر ننه‌مان را می‌چسبیدیم. طفلکی سولماز مادرش ساپورت می‌پوشد. خدایا او را به خانواده‌اش برسان و محله‌ای را از نگرانی دربیاور.
Sobhan Naghizadeh
ـ خدایا! امریکا و اذناب جهانخوارش، عینهو ماهی تنگ هفت‌سین، مدام دهانشان را باز و بسته می‌کنند تا مال این مردم را بیشتر از پیش ببلعند. الساعه لقمۀ ما را در گلوی آن‌ها به چوب پنبه مبدّل بگردان تا روی آب بیایند و بمیرند و هر چقدر تلاش کنند نتوانند زیرآبی بروند.
Sobhan Naghizadeh
جوشان جوگیر است. جوگیر و افندی پیزی. هر چقدر بخواهی هارت و پورت دارد. باد کله‌اش که بخوابد جوش و خروش از سرش می‌افتد. بعد می‌بینی نصف لیوان هم نیست.
Sobhan Naghizadeh
اگر تکرار چیز بدی بود، الرحمن هیچ وقت عروس کتاب خدا نمی‌شد.
Sobhan Naghizadeh
پدرآمرزیده به جای اینکه بنویسد «همکف» نوشته:GF به خیالش با این فرنگی بلغور کردن‌ها، کسی قاطی آدم می‌شود. پسرۀ نوکیسه، تا دیروز چلغوز را عوض تافتون می‌گرفت، اخ تف را جای شاهی سفید؛ حالا که به پول رسیده، زبان مادری فراموشش شده. از آنجا که از آسانسور، مثل مار غاشیه می‌ترسم، یک ساعتْ شیرینْ، همۀ طبقات آن برج خراب‌شده را گز کردم. از هر دیّارالبشری پرسیدم جی اف کجاست، یا کجکی نگاهم کرد، یا لبش را گاز گرفت، یا مثل آن ضعیفۀ نسبتاً محترم، نخودی خندید و توصیه کرد با این ریخت کلنگی که من دارم عقب جی اف نگردم.
Sobhan Naghizadeh
همین که می‌روی حمام، لباس را نکنده، صدای انکرالاصواتت را می‌اندازی در سیب گلو و می‌زنی زیر آواز. عین خیالت هم نیست شاید بخت‌برگشته‌ای خیر امواتش چرت می‌زند. قربان رسول‌الله بروم. فرمود «النظافه.. من الایمان»، اما نه به ثمن اعصاب الباقی.
Sobhan Naghizadeh
داشتم فکر می‌کردم به قول قدیمی‌ها، خوب شد به مگس گفتند مگز؛ اگر می‌گفتند بگز چه می‌کرد؟
Sobhan Naghizadeh
در و دیوارنویسی یک سنّت مألوف است. خلق‌الله راضی نمی‌شوند حین اجابت مزاج، دستشان بیکار بماند. با یکی لولهنگ برمی‌دارند با دیگری سیاه‌مشق می‌کنند. یعنی هر کس گذرش می‌افتد اینجا، زائر و عابر و مسافر، یکی دو خط قلمی می‌کند گوشۀ مبال. خاطره‌ای، شعری، شعاری، مرده‌بادی، موعظه‌ای... خلاصه دریغ نمی‌کنند از ترشحات اندیشه و طبعشان. از تحلیل‌های سیاسی تا تصنیف‌های عشقی؛ از توصیه در باب آداب تخلّی تا تحشیه بر مکتوبه‌های قبلی. قصدم معارضه با مظاهر مدرنیته نیست جان شازده! ولی باور کن آن فیس‌پوکی که دوست داری درش اسم‌نویسی کنی، از روی همین مستراح مسجد شاه ساخته‌اند.
tari
پروردگارا! بعضی کمپانی‌های اتول‌سازی وطنی را هدایت بفرما. همان‌هایی که فکر می‌کنند جان خودشان جان است، جان رعیت بخت‌برگشته بادمجان. اندیشۀ صحیح را به این‌ها تنقیه کن.
مهشید
شراکت ما، شراکت دست راست و چپ بود. پلوخوردن‌ها را دست راست به عهده داشت، طهارت گرفتن‌ها را دست چپ. مایه و محل و کار از من بود، ژست‌های مدیریتی و قر دادن‌های پشت میز حجره، از او.
مهشید
خریت که ارثی نیست. به لیاقت است. چه کسی لایق‌تر از فریدون؟
مهشید
اگر از من بپرسی، زبان خارجه را باید همان خارجه یاد گرفت. باید در اتمسفر همان جا فک زد. به قولی، فشار شپش است که به روباه، شنوگری یاد می‌دهد. اینکه هر صبح، ناشتا بکوبی بروی سه‌راه پیاله، پهلوی فلان مادام، آخرش هم بعد کلی جان کندن His eyes را، چشمان هیز ترجمه کنی، ستم است جان شازده!
مهشید
پس تو را به خدا، تو را به سفرۀ سه‌شنبه‌های خان‌جانت، محض پُز دادن و قیف آمدن جلوی باجی‌ترشیده‌های محل، ما را خجالت‌کُش نکن
مهشید
پس خواهشاً با آن صدای دورگه و لهجۀ نخراشیده، عیش ما را منغص نکن.
مهشید
یک عرض عاجزانه حالیه را نمی‌دانم. لکن ما که مدرسه می‌رفتیم، در دبستان «شکوه همایونی» ناظمی داشتیم که هر نوبه، خبط و خطایی سر می‌زد از احدی، طپانچه‌ای حوالۀ بناگوشش می‌کرد و می‌فرستاد پی مادرش، با او بیاید مدرسه... ناظم خوش‌انصاف روزگار! مادر ما نای و پای آمدن و ایستادن ندارد. ما خطاکاران را به پدرمان ـ علی ـ ببخش.
محمدرسول
یک عرض عاجزانه حالیه را نمی‌دانم. لکن ما که مدرسه می‌رفتیم، در دبستان «شکوه همایونی» ناظمی داشتیم که هر نوبه، خبط و خطایی سر می‌زد از احدی، طپانچه‌ای حوالۀ بناگوشش می‌کرد و می‌فرستاد پی مادرش، با او بیاید مدرسه... ناظم خوش‌انصاف روزگار! مادر ما نای و پای آمدن و ایستادن ندارد. ما خطاکاران را به پدرمان ـ علی ـ ببخش.
محمدرسول
یک عرض عاجزانه حالیه را نمی‌دانم. لکن ما که مدرسه می‌رفتیم، در دبستان «شکوه همایونی» ناظمی داشتیم که هر نوبه، خبط و خطایی سر می‌زد از احدی، طپانچه‌ای حوالۀ بناگوشش می‌کرد و می‌فرستاد پی مادرش، با او بیاید مدرسه... ناظم خوش‌انصاف روزگار! مادر ما نای و پای آمدن و ایستادن ندارد. ما خطاکاران را به پدرمان ـ علی ـ ببخش.
محمدرسول

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان