- طاقچه
- ادبیات
- طنز
- کتاب گچ پژ
- بریدهها
بریدههایی از کتاب گچ پژ
۳٫۹
(۳۷۱)
باسمک تعالی
تا اینجا هم آقایی کردهای که با آن همه خبط و خطا، تشتک دلمان را برنداشتهای و تشت رسواییمان را روی بام نگه داشتهای. و الّا با این توبههای آبدوغخیاری ما که عینهو کِش تنبان حاجی، دم به دقیقه باید سفتش کنیم، هر که بود صبردانش خالی میشد.
شب قدری، مصحفت را چارطاق باز کردم روبهروی صورت. روضهخوان یک دقیقه آنتراک داد هر چه حاجت داریم جاری کنیم روی زبان. ورپریده ـ از خجالت یا هر چیز دیگری ـ بند آمده بود. از آنجا که میدانستم و کتابم را میخوانی، همۀ آنچه بنا بود آنجا به زبان بیاورم اینجا برایت مینویسم:
قربانک إنی کنت من الچاکرین.
عباس
ـ معبودا! بهار با بارانهای معروف و اتمسفر عاشقانهاش رسید. منتهای مراتب، آدمهای یالغوز و عزباوغلی، تنها سهمشان از این بارانها، جمع کردن ملافهها از بند رخت و بردن دمپاییها و کفشهای اهل خانه، زیر طاقی حیاط است. خودت ترتیب اثری بده.
ادریس
ـ خدایا! به این اختلاسگران و دزدان باکلاس که الحمدالله جیبشان ته ندارد و دُم لای تخته هم نمیدهند، بیش از پیش مال و ثروت عطا کن. آنقدر که با انبر طلا، از بدنشان کرم دربیاورند و زیرشان شب و روز، لگن مرصع بگذارند و کلیههایشان، متصل، قلوهسنگهایی از جنس یاقوت بسازد. ما و مسئولین کاری به کارشان نداریم.
ادریس
اینکه افطار و سحر، خودت را بستهای به خاکشیر، خوب است. میطلبد. منتها التفات کن که خاکشیر، پلوی مزعفر حرم نیست که نشسته باشند پاک کرده باشند. یک سیرش یک خروار خردهشن دارد. شستنش هم از هر ننهقمری ساخته نیست. چیزی شبیه منِ داغان. با سیاههای از اخلاق گند و گناه گُنده. حالا خودت میدانی. یا حسابی بشورمان؛ یا یخمالمان کن و چشمبسته سر بکش.
ادریس
اگر عاشقی شغل بود ـ علیرغم سختی کار ـ دلم بازنشستگی را گردن نمیگرفت.
Mahdi Mandegar
به سر و کلهات بگو پیدا شوند شازده! کجایی این همه مدت؟
Mahdi Mandegar
خریت که ارثی نیست. به لیاقت است.
ادریس
قبل ناهاری، به مرگ فکر میکردم. به اعتقاد هندوها به تناسخ. فکری این قضیه بودم که ـ لو فُرِض ـ چنانچه تناسخی در کار بود، بهشخصه ترجیح میدادم تبدیل به پوست خیار سالادی شوم تا پوست موز. پوست موز با آن همه فخامت و نفاست، در مرام و مردانگی، سه ـ هیچ از پوست خیار سالادی عقب است. پوست خیار، اَقلّش، دلخوشکن پیرزنی است که به امید معشوقیت، ورقهورقه روی صورت چروکیدهاش چیده، بلکم جوانتر جلوه کند و عنایت حاجیشان بیشتر بشود. این هزار مرتبه بهتر از این است که بروم زیر پای پدرمردهای، کلّهمعلّق بزند وسط چهارراه، الباقی سوژۀ مضحکه و ابزار تفریح و تشفیاش کنند.
مهدی صاد
ارالها! پاری وقتها رفتار الباقی، اعم از اهل خانه و همسادهها و متصدیان کار و مسئولین امر، جوری است که احساس میکنم حروف والیام. نوشته میشوم لکن خوانده نمیشوم. لطفاً توجیهشان کن.
Fatemeh a.m.
ناظم خوشانصاف روزگار! مادر ما نای و پای آمدن و ایستادن ندارد. ما خطاکاران را به پدرمان ـ علی ـ ببخش.
Reza
ملامتیه
هر نوبت، فوتوی سه در چهارت را توی کیف پولم میبینند، با سرکوفت و سرزنش، اعصابم را به سیخ میکشند.
یا تو خوشقیافه نیستی، یا قاطبۀ این شهر کجسلیقهاند.
چشمهایت اما گواهی میدهند دومی به یقین نزدیکتر است.
mahsa
زندگی بدون عشق، امکانپذیر هست لکن دلپذیر نیست. عشق به نوعی، کُندههای درشت زندگی را خرد میکند. خرد و قابل هضم. غیر این باشد، کأنّه خوردن جوجه و کوبیدۀ نذری با قاشقهای لاجون پلاستیکی، پیرت درمیآید. عشق قاشق استیل است. همیشه همراهت داشته باش.
jaVad
داشتم فکر میکردم به قول قدیمیها، خوب شد به مگس گفتند مگز؛ اگر میگفتند بگز چه میکرد؟
Kardar
یک چیزی را میدانستی؟ اینکه اگر تکرار چیز بدی بود، الرحمن هیچ وقت عروس کتاب خدا نمیشد. تو تکراریترین قیافهای که من کل یوم بیشتر عاشقش میشوم.
Zahra.M
عشق مرض روانی نیست که برایش دوا بپیچند. خیلی هنر دارند شربت بیماری فرهاد را شیرین کنند.
Zahra.M
اگر نقل غیرت و حلال و حرامی نبود، خودت را مینشاندم وسط کوچه، با آن حسن بیمثالت محله را تزیین کنی. ابروهایت جای طاق نصرت، رشتۀ دندانهای سیمکشیشدهات عوض چراغانی.
reza.z
عاشق دمدمیمزاج را باید کرد توی چرخ گوشت و فتیله درآورد. عاشقی را که با مهر معشوق، محبتش آمپر بچسباند و با قهر معشوق، فروکش کند باید از ته، حلقآویز کرد. الحبّ لایزیده البرّ و لاینقصه الجفاء. والّا چه توفیری دارد با آبگرمکن کلنگی حمام ما که دم به دقیقه یا سرد میشود یا الو میگیرد و یک غسل دو دقیقهای را به قاعدۀ دو ساعت کوفتمان میکند!
این روضهها را نخواندم که دوسیۀ عاشقی را ببندی. گفتم نعمت و نقمت را کلّهم أجمعین و با هم شکر کنی. بیخیال عاشقی نشو. زندگی بدون عشق، امکانپذیر هست لکن دلپذیر نیست. عشق به نوعی، کُندههای درشت زندگی را خرد میکند. خرد و قابل هضم. غیر این باشد، کأنّه خوردن جوجه و کوبیدۀ نذری با قاشقهای لاجون پلاستیکی، پیرت درمیآید. عشق قاشق استیل است. همیشه همراهت داشته باش.
nh74
از اول مهر که عنوان مبصری گرفته، متصل به ما گیر میدهد... پدرسوخته مترصد فرصت است یک آتویی دستش بدهیم برود دفتر مدیر، زهرش را بریزد...
چلوصافی به آفتابه میگه «دوسوراخه». مردکۀ مزلّف خودش به همه ریخت اسراف و تبذیر شهره است آن وقت بند کرده است به ما... هر نوبه، خودش یک مشت گچ رنگی میگیرد توی قبضه، روی تختهسیاه به خیال خودش مشق میرعماد میکند، آن وقت ما که اسم شازده را با نوک پرگار کندهایم روی نیمکت، شدهایم مبذّر بیتالمال... خدا و قاطبۀ مسلمین جرم ما را به عذر عاشقی بخشیدهاند. نهایتاً ردّ مظالمش را اِخ میکنیم. منتهای مراتب بیخیال نمیشویم این سنت حسنه را. عهد کردهایم آشخور هم که شدیم برجکهای ساخلو را مزین کنیم به اسم بامسمّایت...
شازده جان! پرچمت بالاست.
nh74
توی این عکس خیلی نوسال بودم. هنوز زلفم مثل ریش بَلال بوده. تُنُک و کمپشت. مثل حالا نبوده که جنگل مولاست.
علیرضا نظری
مثلاً آقا اجازه!: «گل شود پژمرده چون افتد به دامان کتاب.» نوشتم ما لای کتاب، گل نمیگذاریم تا پژمرده شود؛ پَر کفتر میچپانیم تا زایمان کند. یازده و نیم، تمام. با ارفاق.
Emma
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان