بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گچ پژ | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب گچ پژ

بریده‌هایی از کتاب گچ پژ

نویسنده:محسن رضوانی
امتیاز:
۳.۹از ۳۷۱ رأی
۳٫۹
(۳۷۱)
باور کن عشق و عاشقی قدر عرقگیر اخوی شیرین‌عقلت کارایی ندارد. دست‌کم آن عرقگیر آبی آسمانی به یک دردی خورد. هواکش خانه‌تان را کور کرد بلکه دیگر مکتوبه نفرستم. عاشقی مال از ما بهتران است شازده. این زیاده‌خوری‌ها به ما نیامده عزیز! باور کن... باقی خدا. منتظر نامۀ نازکشانه‌ات هستم.
Ketabkhoram
زندگی بدون عشق، امکانپذیر هست لکن دلپذیر نیست.
ملی‌کا
عده‌ای دیگر پوست گردوصفتند. پوست گردوی تازه‌صفت. جوری سیاهت می‌کنند که تا مدت‌ها اثرش بماند.
Elham
تکرار نشود لطفاً من از این قِسم قرتی‌قربیلک‌بازی‌ها بلد نیستم عزیز! هفت پشت من هم بلد نبوده. قبول کن این غربتی‌گری‌ها را درآورده‌اند امثال ما را تلکه کنند. یک مشت جوانک عاشق را... عوض این خنزرپنزرهای فرنگی و خزعبلات فانتزی، پولش را می‌رویم سیدالکریم، کباب ـ ریحان. این صنف ادا اطوارها را بگذار برای لیمونادخورهای بالانشین. این‌ها برای بچه‌های «شاپور» به پایین، نه تنها یک جور زیاده‌خوری حساب می‌آید، کسر شأن هم هست. بناءً علی هذا، قلوه‌کَن بکن از ذهنت این تخیلات کلنگی را. غیرمؤدبانه‌اش را بخواهی، می‌شود: زهرمار و «ولِم تایم».
maryal
جناب مستطاب، همسادۀ گرامی، حاج من باقر تُف‌کار، بعد از تحیات، پیرو صحبت فقرۀ پیش
ادریس
روا نبود عایدیِ سه ماه جان کندن در خیاط‌خانه را برداری
ادریس
عیش ما را منغص نکن. زیاده باعث زحمتی.
ادریس
این صنف ادا اطوارها را بگذار برای لیمونادخورهای بالانشین.
ادریس
جمعه‌ای، پیگیرش شدم نوم و نشان جناب دکتری را که علاجش کرد بگیرم. نشانی‌اش را نمی‌دانست. بین پامنار و پاچنار دوبه‌شک بود. شهرتش را گفت: «ترابی» و اینکه از فرنگ برگشته و فلان و بهمان. زیاده بر ده بار، صدوهیژده را گرفتیم بلکه نمرۀ این پدرمرده را پیدا کنیم. نشانی می‌خواست یا دست‌کم، اسم کوچک. شازده جان! من که هر چه به آن قارداش دیلاقت التماس کردم اسمش را بگوید پرت و پلا جواب داد. بلکه حرف تو را بفهمد. بی‌زحمت سؤال کن اسم دیگری غیر از «فیزیو» یادش نمی‌آید؟
zizi
اساساً بعضی آدم‌ها پوست موزصفتند. مترصد زمین زدن خلق‌الله. قسمی از آدم‌ها پوست خیارصفتند. در کنارشان جوان می‌مانی یا دست‌کم خیال می‌کنی جوان‌تر شده‌ای. یک عده پوست پرتقال‌صفتند. تاکردن و معاشرت با آن‌ها قلق دارد. علی ما یبدو ـ تلخند؛ لکن بالقوه ظرفیت مربا شدن دارند. ایضاً حضور چشمگیر در نثار زرشک‌پلو. عده‌ای دیگر پوست گردوصفتند. پوست گردوی تازه‌صفت. جوری سیاهت می‌کنند که تا مدت‌ها اثرش بماند. بخشی دیگر اما، شفاف و زلالند. لکن بعضاً همزمان شکننده و ظریف هم هستند. این جماعت پوست سیر و پیازصفتند.‌ گروهی موسومند به آدم‌های پوست پسته‌صفت. متصل نیششان تا بناگوش باز است. جماعتی پوست تخمه‌صفتند. باید جوری از آن‌ها انتفاع ببری که کمترین تماسی بهشان پیدا نکنی و اِلّا شورش را درمی‌آورند. تعامل با شماری آدم‌ها ترفند و تکنیک می‌طلبد. این‌ها پوست آناناس‌صفتند.‌
zizi
یاد بی‌وفایی شما افتادیم شازده! نوشته بود: اگر ظرف مرا بشکست لیلی چرا با دیگرانش بود میلی؟
نه شرقی نه غربی انسانی
ـ بارمعبودا! دل من هیروشیماست. هیروشیمای ۱۹۴۵. به قاعده‌ای ویران و شلم‌شورباست که خر با صاحابش در آن گم می‌شود. خودت به قطب اقتصادی مبدلش بفرما.
komeil
یک عرض عاجزانه حالیه را نمی‌دانم. لکن ما که مدرسه می‌رفتیم، در دبستان «شکوه همایونی» ناظمی داشتیم که هر نوبه، خبط و خطایی سر می‌زد از احدی، طپانچه‌ای حوالۀ بناگوشش می‌کرد و می‌فرستاد پی مادرش، با او بیاید مدرسه... ناظم خوش‌انصاف روزگار! مادر ما نای و پای آمدن و ایستادن ندارد. ما خطاکاران را به پدرمان ـ علی ـ ببخش.
komail
ـ ای خدا! سولماز ـ نوۀ جهانگیرخان ته‌کوچه‌ای ـ شب عیدی در شلوغی چهارسو بزرگ گم شده و حتی یومنا هذا، پیدایش نکرده‌اند. ما که بچه‌تر بودیم چنین مواقعی پر چادر ننه‌مان را می‌چسبیدیم. طفلکی سولماز مادرش ساپورت می‌پوشد. خدایا او را به خانواده‌اش برسان و محله‌ای را از نگرانی دربیاور.
komail
هعی روزگار! سعیدِ رباب، نبش هزار تختخوابی، لیموناد و کمپوت می‌فروشد، صدایش می‌کنند: آقا دکتر. حسینِ عمّه، پای سینما فلور، بلیت پاره می‌کند، بهش می‌گویند: آرتیست. پسر سِد خانوم، دو بار صحن امامزاده یحیی، مکبّریِ نماز کرده، شده است: آشیخ. آن وقت به ما که با قرض و قوله، جان کنده‌ایم، کارآفرینی کرده‌ایم، واحد زنبورداری زده‌ایم، می‌گویی: پسرۀ پشه‌باز. عیبی ندارد پدرجان! پیشانی‌نوشت ما از همان ابتدا شلغم بود.
Reza
پدرآمرزیده به جای اینکه بنویسد «همکف» نوشته:GF به خیالش با این فرنگی بلغور کردن‌ها، کسی قاطی آدم می‌شود. پسرۀ نوکیسه، تا دیروز چلغوز را عوض تافتون می‌گرفت، اخ تف را جای شاهی سفید؛ حالا که به پول رسیده، زبان مادری فراموشش شده. از آنجا که از آسانسور، مثل مار غاشیه می‌ترسم، یک ساعتْ شیرینْ، همۀ طبقات آن برج خراب‌شده را گز کردم. از هر دیّارالبشری پرسیدم جی اف کجاست، یا کجکی نگاهم کرد، یا لبش را گاز گرفت، یا مثل آن ضعیفۀ نسبتاً محترم، نخودی خندید و توصیه کرد با این ریخت کلنگی که من دارم عقب جی اف نگردم. پیالۀ جفتْ زانوها، از بیخ قلوه‌کن شد. خدا دودمانت را دود کند مردکۀ هَوَنگ!
sh7777777
بناءً علی هذا، قلوه‌کَن بکن از ذهنت این تخیلات کلنگی را. غیرمؤدبانه‌اش را بخواهی، می‌شود: زهرمار و «ولِم تایم».
parisa♡
آی لاو تو رو اگر از من بپرسی، زبان خارجه را باید همان خارجه یاد گرفت. باید در اتمسفر همان جا فک زد. به قولی، فشار شپش است که به روباه، شنوگری یاد می‌دهد. اینکه هر صبح، ناشتا بکوبی بروی سه‌راه پیاله، پهلوی فلان مادام، آخرش هم بعد کلی جان کندن His eyes را، چشمان هیز ترجمه کنی، ستم است جان شازده! عوض این‌ها، نگاه‌های معنی‌دار مرا ترجمه کن. دستور اطوار مرا یاد بگیر. دیلماج چشم‌های من باش.
مهدی فیروزان
شراکت ما، شراکت دست راست و چپ بود. پلوخوردن‌ها را دست راست به عهده داشت، طهارت گرفتن‌ها را دست چپ
ائمه
تکمه‌های پیراهنش را تا زیر جناق باز می‌کند و مثل قداره‌بندهای لوطی‌صفت دولاب، جولان می‌دهد. بچه که شیر نمی‌دهی پسرۀ زقنبوت
Leopold_Bloom

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان