بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گتسبی بزرگ | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب گتسبی بزرگ

بریده‌هایی از کتاب گتسبی بزرگ

۳٫۷
(۱۱۷)
همیشه وقتی پاییز می‌شود، زندگی دوباره از سر شروع می‌شود.»
Mina.Hp
خوشحال شدم که بچه دختر است و آرزو کردم که یک دختر احمق بشود، این بهترین حالتی ست که یک دختر می‌تواند تو این دنیا داشته باشد، یک دختر کوچولوی خوشگل احمق!
seza68
لبخندی که این طور بود یا حداقل این طور به نظر می‌رسید که همه‌ی جهان و مافیها فقط لحظه‌ای بیش نیست، آن وقت با تعصبی شدید برای جلب رضایت و تأیید تو، فقط روی تو تمرکز می‌کرد. آن خنده تو را به همان اندازه که می‌خواستی درک می‌کرد، به تو اعتقاد داشت به همان میزان که می‌خواستی به خودت اعتقاد داشته باشی، و به تو اطمینان می‌داد که تأثیری که در او نهاده‌ای، دقیقاً همان است که در اوج درخشش خود انتظار داری که در دیگران بگذاری.
Lily
خانه‌ی من منظره‌ی زشتی داشت، اما به هر حال هم خود خانه، و هم منظره‌ی زشتش کوچک بودند و می‌شد آن را ندید گرفت
زهرا شاهی
سی سالگی به طور حتم دهه‌ی تنهایی‌ها بود، لیست رو به نزولی از مردان مجردی که می‌شناختم توی این دهه بودند، دهه‌ی فروکش کردن شور و شوق‌ها و دهه‌ی ریخته شدن موها بود.
آزیتا
"ما این جا فقط برای دنبال کردن خواسته‌هایمان آمده‌ایم و هر کس تا توان دارد خواسته‌هایش را دنبال می‌کند."
آزیتا
از یک هفته پیش تا حالا مستم و فکر می‌کردم اگر توی کتابخانه بنشینم هوشیار می‌شوم.»
آذیــن؛
به فردی همه جانبه‌گرا تبدیل شوم. به نظرم چنین ایده‌ای در زندگی شیوه‌ی بدی هم نیست و زندگی را خیلی بهتر به سمت موفقیت می‌گرایاند تا اینکه به زندگی تنها از یک دریچه‌ی واحد نگاه کنیم.
آذیــن؛
سال‌ها پیش، آن وقت‌ها که خیلی جوان و خام بودم، پدرم مرا نصیحتی کرد که تا به امروز آویزه‌ی گوشم است؛ «هر وقت خواستی به کسی ایراد بگیری، حواست باشد که همه‌ی مردم دنیا به خوبی و برتری تو نیستند.»
•° زهــــرا °•
قوه‌ی درک خوبی‌ها در زمان تولد به صورت یکسان بین همه تقسیم نمی‌شود.
Niloufar
پدرم مرا نصیحتی کرد که تا به امروز آویزه‌ی گوشم است؛ «هر وقت خواستی به کسی ایراد بگیری، حواست باشد که همه‌ی مردم دنیا به خوبی و برتری تو نیستند.»
Smrldo
«هر وقت خواستی به کسی ایراد بگیری، حواست باشد که همه‌ی مردم دنیا به خوبی و برتری تو نیستند.»
Lord_ARA
آدم‌ها ناپدید می‌شدند، دوباره پیدا می‌شدند، برنامه می‌ریختند که با هم جایی بروند و بعد همدیگر را گم می‌کردند، دنبال هم می‌گشتند و چند قدم آن طرف‌تر همدیگر را پیدا می‌کردند.
M.T.J
آن‌ها آدم‌های سهل‌انگاری بودند- تام و دی زی- همه چیز را به هم می‌ریختند و پخش و پلا می‌کردند و یک چیز دیگر خلق می‌کردند و بعد خود را عقب می‌کشیدند و پشت پولشان یا اهمال کاری بی‌حد و حصرشان یا آنچه که آن‌ها را با هم نگه داشته بود قایم می‌شدند و می‌گذاشتند دیگران گندکاری‌های آن‌ها را پاک کنند...
باران ریزوندی
تام که اتاق را ترک کرد، دی زی بلند شد و به سمت گتسبی رفت و صورتش را پایین کشید و دهانش را بوسید و به زمزمه گفت: «می‌دانی دوستت دارم!» جوردن گفت: «یادت رفته این جا یک خانم نشسته!» دی زی مردد به اطراف نگاه کرد و گفت: «خب تو هم نیک را ببوس!»
باران ریزوندی
«کتاب ها؟!» با اشاره‌ی سر تأیید کرد و گفت: «صد در صد واقعی‌اند، ورق دارند و باقی چیزها. فکر می‌کردم مقواهای جان‌دار قشنگی باشند! اما حقیقت این است که این‌ها صد در صد واقعی‌اند، صفحات و... بیایید این جا! بگذارید نشانتان بدهم!»
باران ریزوندی
بله قوه‌ی درک خوبی‌ها در زمان تولد به صورت یکسان بین همه تقسیم نمی‌شود.
Alfred.SMT
خودداری از قضاوت کارهای دیگران، امیدی بیکران در پی دارد.
la Luna
این آینده از ما فرار می‌کند، اما مهم نیست فردا ما تندتر می‌دویم، دست‌هایمان را بیشتر دراز می‌کنیم تا سرانجام... در یک صبح زیبا... و این چنین است که ما کشتی‌نشستگان برخلاف جریان آب پارو به سینه‌ی دریا می‌کوبیم و با این بی‌دقتی‌مان است که یک سر به سمت گذشته رانده می‌شویم!
Nika
ادامه می‌داد و با هر تغییری، ذره‌ی دیگری از جادوی انسانی خود را در هوا منتشر می‌کرد.
Nika

حجم

۱۸۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱۸۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان