- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب سقوط
- بریدهها
بریدههایی از کتاب سقوط
۴٫۳
(۶۲)
دیگر مثل عهد سادهلوحی نمیگوییم: «من اینطور فکر میکنم، به نظر شما چه ایرادی دارد؟» ما روشنبین شدهایم. ما اطلاعیه را جایگزین مذاکره کردهایم. میگوییم: «حقیقت همین است. شما میتوانید همچنان درباره آن بحث کنید، برای ما مهم نیست.
.
در مورد مردی با من صحبت کردهاند که دوستش زندانی بود. او، شبها، بر کف اتاق میخوابید تا از آسایشی که از دوستش سلب شده بود، لذت نبرد. چه کسی، آقای عزیز چه کسی برای ما روی زمین میخوابد؟
.
انتظار نداشته باشید که دوستانتان- همانطور که وظیفه دارند- هر شب به شما تلفن کنند، تا بدانند آیا اتفاقاً امشب همان شبی نیست که شما تصمیم به خودکشی گرفتهاید، یا سادهتر از آن، آیا نیاز به یک همصحبت ندارید، یا اینکه نمیخواهید بیرون بروید. اما نه، خیالتان راحت باشد، اگر تلفن کنند، شبی تلفن میکنند که تنها نیستید، و یا زندگی بر وفق مراد است. اصلاً شاید خود آنها، شما را به سمت خودکشی سوق دهند
.
من یاد گرفتهام که به همدلی بسنده کنم. همدلی راحتتر پیدا میشود، و در ضمن هیچ تعهدی را نیز به همراه ندارد. وقتی کسی به دیگری میگوید «به همدلی من ایمان داشته باش»، در همان حال، در ذهن، با خود میگوید «از این مسئله بگذریم». حس همدلی، همان حسی است که رئیس دولت دارد، چراکه پس از وقوع بلایا، ارزان بدست میآید. دوستی به راحتی آن نیست. بهدست آوردنش طولانی و سخت است، اما وقتی بهدست آمد، دیگر راهی برای خلاصی از آن وجود ندارد
.
همیشه لبریز از نشاطی که هرگز سیراب نمیشد، میدویدم بیآنکه بدانم کجا باید بایستم
.
نسبت به دیگران معمولتر بودم. خود را با زندگی کاملاً وفق داده بودم. زندگی را همانگونه که بود، با محاسن و معایبش پذیرفته بودم. بیآنکه ریشخندها، اهمیت و یا حتی بندگیش را رد کنم. بخصوص، تن، ماده و در یک کلمه جسم - که آرامش عدهای را در عشق و در خلوت برهم میزند و یا آنها را دلسرد میکند - بیآنکه مرا اسیر خود کند، برایم شادیهایی بیدغدغه به همراه میآورد.
.
من مردی را که وقتی به سلک کشیشان پیوست، متوجه شد بر خلاف انتظارش، حجرهاش بهجای آنکه چشمانداز پهناوری داشته باشد، رو به دیوار باز میشود، ترک مذهب گفت، کاملاً درک میکنم.
.
هنوز هم تنها راهی که اکثر مردم شما را برتر ببینند و بر شما درود بفرستند این است که بالاتر از آنها زندگی کنید.
.
مرد دشتهای رفیع بودم. اگر دست سرنوشت مرا مجبور میکرد میان حرفه خراطی و یا بامسازی یکی را انتخاب کنم، مطمئن باشید که من حتماً بامها را انتخاب میکردم و با سرگیجهها پیمان دوستی میبستم.
.
این همان رسیدن به جایی بالاتر از جاهطلبیهای عامیانه است و بالا رفتن از نقطه اوجی است که درآن فضیلت، جز در خود، سیراب نمیشود.
.
من فقط و فقط در موقعیتهای والا بود که احساس راحتی میکردم. حتی در جزئیات زندگی هم دوست داشتم، بالاتر باشم.
.
همهی اینها شاهکارهایی بودند که اغلب بیش از دیگران انجام میدادم. چرا که من بیش از آنها در انتظار فرصتِ انجام آن بودم و از آن بیشتر لذت میبردم.
.
من از ذات خود لذت میبردم، و ما همگی میدانیم که این همان خوشبختی است. هرچند که برای تسکین یکدیگر، گاهی تظاهر به محکوم کردن این لذت، تحت عنوان خودخواهی میکنیم.
.
دفاع از جنایتکاران را نیز قبول میکردم، تنها به این شرط که آدمکشان سادهدلی باشند، همانطور که دیگران وحشیان سادهدلی هستند.
.
کارخانهداری را میشناختم که زنی بینقص داشت، همه همسرش را تحسین میکردند و با این وجود کارخانهدار به او خیانت کرد. این مرد که خود را مقصر میدانست و میدید هیچکس حتی خودش نمیتواند بر پاکدامنیاش صحه گذارد، به معنی واقعی کلمه جوش آورده بود. هرچه همسرش خود را لایقتر نشان میداد، او بیشتر جوش میآورد. بالاخره، نتوانست خطایش را تحمل کند. فکر میکنید چه کرد؟ دست از فریب همسرش برداشت؟ خیر. او را کشت.
.
دل پاکی را میشناختم که بدگمانی به خود راه نمیداد. صلحطلب و آزادیخواه بود، با عشقی واحد، نوع بشر و حیوانات را، به یک اندازه دوست میداشت. یک روح برگزیده، بله، واقعاً همین طور بود؛ و خوب، طی آخرین جنگهای مذهبی، در اروپا، به بیرون شهر پناه برد. روی درگاه خانهاش نوشته بود: «از هر کجا که میآیید، خوش آمدهاید.» به نظر شما چه کسی به این دعوت زیبا پاسخ گفت؟ شبهنظامیها، که همچون خانه خویش، وارد خانهاش شدند و دل و رودهاش را بیرون کشیدند.
.
یک افسر آلمانی با ادب و نزاکت از پیرزنی خواست تا خود از میان دو پسرش یکی را انتخاب کند تا به عنوان گروگان تیرباران شود؟ انتخاب کند! میتوانید تصور کنید؟ این یکی؟ نه آن یکی. و ناظر رفتنش باشد.
.
پس شما تقریباً... . اما چه اهمیتی دارد؟ به مسلک بیشتر علاقه دارم تا به حرفه.
.
میپرسید از چه راهی امرار معاش میکنند؟ خوب، این آقایان از دسترنج خانمها زندگی میکنند. باید بگویم که این مردم، حال چه نر چه ماده، مخلوقاتی بسیار بورژوا هستند
.
در مورد انسان مدرن تنها یک جمله کافی است: او عشقبازی میکرد و روزنامه میخواند.
.
حجم
۱۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان