بریده‌هایی از کتاب سوءتفاهم

قلب فرسوده می‌شود آقا! ژان: درست است. اما من می‌دانم که او هرگز فراموش نمی‌کند.

خیلی نادر است که یک آدم پولدار تنها باشد.

درباره خواب و خیال‌ها یا وظایف من، باید آنها را همان طور که هستند درک کرد. من بیرون از آنها چیزی نخواهم بود و اگر آن‌ها را نداشته باشم تو مرا کمتر دوست خواهی داشت.

یک مرد راست است که به خوشبختی احتیاج دارد، اما همین طور هم به یافتن معنایی برای خودش هم نیازمند است و من گمان می‌کنم بازیافتن سرزمین خودم، و خوشبخت ساختن تمام آن کسانی که دوستشان دارم، در این کار مرا کمک خواهد کرد. دورتر از این را من نمی‌بینم.

عادت از جنایت دوم شروع می‌شود. با جنایت اولی، هیچ چیز شروع نمی‌شود.

آدم در فراموشی و یا در تبعید نمی‌تواند خوشبخت باشد. آدم نمی‌تواند همیشه بیگانه بماند. یک مرد راست است که به خوشبختی احتیاج دارد، اما همین طور هم به یافتن معنایی برای خودش هم نیازمند است و من گمان می‌کنم بازیافتن سرزمین خودم، و خوشبخت ساختن تمام آن کسانی که دوستشان دارم، در این کار مرا کمک خواهد کرد.

من نمی‌توانم بشنوم که کسی از جنایت و مکافات صحبت کند.

خیلی عادلانه است که من پس از این که تنها زندگی کرده‌ام و تنها آدم کشته‌ام تنها هم بمیرم.

یافتن کلماتی که جدایی می‌افکند خیلی آسان‌تر از یافتن کلماتی است که پیوند می‌دهد و جمع و جور می‌کند!

بدبختی در آسمان بود

بفهم برای مردی که زندگی کرده، مرگ کار کوچکی است.

هیچ‌کس؛ حتی تو، دهان مرا نبوسید، و بدن مرا برهنه و لخت ندید. مادر به خدا قسم که اینها باید جبران شود.

مادر: بی‌شک، اما عادت از جنایت دوم شروع می‌شود. با جنایت اولی، هیچ چیز شروع نمی‌شود. جنایت اولی چیزی است که تمام می‌شود. و بعد، اگر موفقیت نادر باشد جنایت‌های بعدی در سال‌های درازی اتفاق می‌افتد؛ و عادت به وسیله خاطره تقویت می‌گردد. بله، درست عادت بود که مرا واداشت به این مرد جواب بدهم. و عادت به من خاطرنشان ساخت که به او نگاه نکنم و مرا مطمئن کرد که او حتماً قیافه یک قربانی را دارد.

بی‌گناهی، خوابی دارد که درخور خودش است.

آدم در فراموشی و یا در تبعید نمی‌تواند خوشبخت باشد. آدم نمی‌تواند همیشه بیگانه بماند. یک مرد راست است که به خوشبختی احتیاج دارد، اما همین طور هم به یافتن معنایی برای خودش هم نیازمند است

بی‌شک، اما عادت از جنایت دوم شروع می‌شود. با جنایت اولی، هیچ چیز شروع نمی‌شود. جنایت اولی چیزی است که تمام می‌شود. و بعد، اگر موفقیت نادر باشد جنایت‌های بعدی در سال‌های درازی اتفاق می‌افتد؛ و عادت به وسیله خاطره تقویت می‌گردد.

خدای من! کمک کن تا من کلماتی را بیابم و یا کاری کن که من این اقدام بیهوده را رها کنم تا بتوانم عشق ماریا را دوباره بیابم.

من فقط مشتاق آرامشم. مشتاق اندکی فراموشی.

برای ماندن در یک مکان، آدم باید دلایلش را هم داشته باشد؛ یعنی دوستانی را ومهر و محبت چند نفری را.

امروز به نظرم آمد که دیگر برای بار دوم خلق نخواهم شد و باید بروم و به سرزمینی که در آن خوشبخت خواهم شد، بپیوندم.