بریدههایی از کتاب مرشد و مارگریتا
۴٫۱
(۳۲۶)
مارگريتا چنين میگفت و در كنار مرشد به خانه ابدیشان میرفت. برای مرشد كلمات مارگريتا گويی پچپچ رودخانه بود كه در هوای پشت سرشان پرواز میكرد و خاطره مرشد، خاطره لعنتی گزنده، كمكم محو میشد. او از بند رسته بود؛ درست مانند شخصيتی كه آفريده بود و از بند رهايش كرده بود.
Sajjad Khodadadi
طوری صحبت میكردی كه انگار وجود اهرمن و ظلمت را منكری. فكرش را بكن؛ اگر اهرمن نمیبود، كار خير شما چه فايدهای میداشت و بدون سايه دنيا چه شكلی پيدا میكرد؟ مردم و چيزها سايه دارند. مثلاً، اين سايه شمشير من است. در عينحال موجودات زنده و درختها هم سايه دارند... آيا میخواهی زمين را از همه درختها، از همه موجودات، پاك كنی تا آرزويت برای ديدار نور مطلق تحقق يابد؟ خيلی احمقی.»
Sajjad Khodadadi
صاحبخانه گفت: «وای به حالتان! من هميشه فكر میكنم يك جای كار كسانی كه از عرق و ورق و غيبت و زنان ماهطلعت فرار میكنند میلنگد! البته جمع خودمان مستثنی هستند. اينجور آدمها يا مريضاند و يا در ته دلشان از آدمهای ديگر نفرت دارند.
Sajjad Khodadadi
«عشق گريبان ما را گرفت، درست همانطوری كه قاتلی يكدفعه از كوچهای تاريك سر آدم هوار میشود. هردومان را تكان داد ــ همان تكان رعد و برق؛ همان تكان برق تيغه چاقو. بعدها البته گفت كه اينطور نبوده و ما از سالها پيش، حتی بیآنكه همديگر را بشناسيم عاشق هم بودهايم و او در ظاهر مدتی با مرد ديگری زندگی میكرده و من هم با آن دخترك... اسمش چه بود... زندگی میكردم.»
Sajjad Khodadadi
در شب يكشنبه روز رستاخيز، پسر منجم، پنجمين حاكم يهودا، پونتيوس پيلاطس قسیالقلب آمرزيده شد.
نیتا
چه اندوهبار است، ای خدايان، جهان به شب هنگامان، و چه رازگونه است مهی كه مردابها را میپوشاند. اگر پيش از مرگ رنجی فراوان برده باشی و اگر در اين وادی مهگرفته به درماندگی پرسهای زده باشی و اگر بار گران جانكاهی بر دوش، گرد جهان میگشتی، میفهميدی. و اگر خسته باشی و بیهيچ بيم و دريغی به ترك جهان و ترك مه و مرداب و رودخانههايش رضا داده باشی، میفهميدی. اگر حاضر بودی با قلبی سبك به كام مرگ فرو روی و میدانستی كه تنها مرگ مرهم زخم تو است، میفهميدی.
نیتا
اهانت ــ همين بود. بله، همان كلمات موهنی كه بزدومنی نثارش كرده بود. منشأ عذاب نه موهن بودن حرفها كه حقيقت داشتن آنها بود.
farnaz
يكی از سربازان ملتزم ركاب، نيزه خود را به زمين كوبيد و آن را به پهلودستی خود سپرد و نزديك شد و بندهای زندانی را باز كرد. منشی پوست خود را از زمين برداشت و تصميم گرفت فعلا نه چيزی بنويسد و نه از چيزی تعجب كند.
پيلاطس، با متانت، به زبان لاتينی گفت: «نكند كه تو طبيب بزرگی هستی؟»
مهدی تمدن رستگار
«حتی يك دين شرقی هم پيدا نمیشود كه در آن باكره عفيفهای خدايی را به اين دنيا نياورده باشد و مسيحيان، كه هيچ خلاقيتی نداشتند، مسيح خود را دقيقآ با همين الگو خلق كردند. واقعيت اينست كه مسيح هرگز وجود خارجی نداشته. اين نكتهای است كه بايد به آن توجه كرد...»
اکرم ملایی
چه اندوهبار است، ای خدایان، جهان به شب هنگامان، و چه رازگونه است مهی که مردابها را میپوشاند. اگر پیش از مرگ رنجی فراوان برده باشی و اگر در این وادی مهگرفته به درماندگی پرسهای زده باشی و اگر بار گران جانکاهی بر دوش، گرد جهان میگشتی، میفهمیدی. و اگر خسته باشی و بیهیچ بیم و دریغی به ترک جهان و ترک مه و مرداب و رودخانههایش رضا داده باشی، میفهمیدی. اگر حاضر بودی با قلبی سبک به کام مرگ فرو روی و میدانستی که تنها مرگ مرهم زخم تو است، میفهمیدی.
مهدی بنیادی
حجم
۹٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
حجم
۹٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
قیمت:
۱۹۸,۰۰۰
تومان