بریدههایی از کتاب مرشد و مارگریتا
۴٫۱
(۳۲۵)
زندانی جواب داد: «این انسانهای نیک را نمیشناسم.»
«آیا حقیقت را میگویی؟»
«آری.»
«بگو ببینم، چرا همیشه تعبیر «انسان نیک» را به کار میگیری؟ آیا همه را به همین عنوان خطاب میکنی؟»
زندانی گفت: «بله، همه را، روی زمین انسان شروری وجود ندارد.»
زینب دهقانی
انگار به گمان بولگاكف، تنها مأمن و منجی انسان در مقابل اينهمه معضلات عشق است و لاغير.
daniel_2035
سرانجام بازگو كيستی
ای قدرتی كه به خدمتش كمر بستهام
قدرتی كه همواره خواهان شر است
اما هميشه عمل خير میكند.
گوته، فاوست
mahdisaii
كروويف گفت: خوب ملكه مارگوی محبوب، كجا بوديم؟ بله، صحبت قلبش بود... او براحتی میتواند قلب مردی را از دور بزند.» كروويف با انگشت درازش به عزازيل اشاره كرد. «هر كجا كه دوست داشته باشيد میزند. فقط بگوييد دهليز قلب را بزند يا بطن را.»
مارگريتا چند لحظهای متوجه معنای تلويحی اين حرف نبود و آنگاه حيرت زده گفت: «ولی اينها كه توی بدن هستند... آنها را كه نمیشود ديد.»
كروويف به آرامی گفت: «عزيز من، تمام نكته همين جا است كه آن را نبينی! زيبايی قضيه همينجا است! وگرنه هر ابلهی میتواند چيزی را كه میبيند بزند.»
MARY
متی باجگير گفت: «او نوشتههای مرشد را خوانده. از تو میخواهد كه مرشد را با خود ببری و به پاداش، آرامش را نصيبش كنی. آيا اين كار برای تو، ای روح اهرمن، سخت است؟»
ولند جواب داد: «خودت خوب میدانی كه برای من هيچ كاری سخت نيست.» مكثی كرد و افزود: «چرا خودت او را همراهت به نور نمیبری؟»
باجگير با اندوه گفت: «او استحقاق نور را پيدا نكرده، استحقاق آرامش را پيدا كرده.»
ولند گفت: «به او بگو اين كار انجام خواهد شد،
ماراتن
ولی متأسفانه او مردی نبود كه بتوان فراموشش كرد.
farnaz Pursmaily
چنان صحبت میكرديم كه انگار همين ديروز از هم جدا شديم و سالها همديگر را میشناسيم
farnaz Pursmaily
حاضرم روحم را به شيطان بفروشم
cuttlas
آتش در بخاری میغريد و باران بر پنجرهها شلاق میزد. نسخههای سنگين ماشين شده و نسخه دستنويس رمانم را از كشوی ميزم بيرون كشيدم و شروع كردم بهسوزاندنشان. كار بسيار سختی بود، چون كاغذی كه با مركب برآن نوشته باشند، به آسانی نمیسوزد. دفترهای تايپ شده را تكهتكه كردم و در اين كار، ناخنهايم همه شكست؛ كاغذهای تكهتكه شده را لابلای هيزمهای سوزان میگذاشتم و ورقهای گُر گرفته را با سيخ بهوسط آتش هل میدادم. گاه خاكستر آنقدر زياد میشد كه آتش را خاموش میكرد، ولی بههر جانكندنی بود، رمان را كه تا آخرين لحظه مقاومت میكرد كاملا از بين بردم.
penelope
تاريخ خوانده بود، و ظاهرآ دو سال پيش، در يكی از موزههای مسكو كار میكرد؛ مترجم هم بود.
ايوان پرسيد: «از كدام زبان ترجمه میكنيد؟»
مهمان جواب داد: «بهغير از زبان خودمان، پنج زبان میدانم؛ انگليسی، فرانسه، آلمانی، لاتين و يونانی. كمی هم ايتاليايی بلدم.»
ايوان از غبطه سوتی زد: «اوه!»
penelope
حجم
۹٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
حجم
۹٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
قیمت:
۲۵۶,۰۰۰
تومان