بریدههایی از کتاب گناه
۴٫۱
(۱۳۹۰)
چقدر دلم میخواست نمازم را بلند بلند بخوانم. چه آرزوی عجيبی بود! از وقتی که نمازخواندن را ياد گرفته بودم، درست يادم است، اين آرزو همين طور در دلم مانده بود و خيال هم نمیکردم اين آرزو عملی بشود. عاقبت هم نشد.
برای يک دختر، برای يک زن که هيچ وقت نبايد نمازش را بلند بخواند، اين آرزو کجا میتوانست عملی بشود؟
Hosein Ald
ولی صورتم داغ بود و قلبم تند میزد. مثل اينکه نامحرم مرا ديده باشد.
سادات
هيچ ديدهايد آدم بعضی وقتها چيزی را که خيلی دلش میخواهد يادش بماند، چه زود فراموش میکند؟
Anita Moghaddam💙💙
دلم میخواست مثل دود سيگار پدرم ـ که به آسمان میرفت و پدرم به آن توجهی نداشت ـ دود میشدم و به آسمان میرفتم. و پدرم مرا نمیديد که اين طور بیحيا، روی رختخوابش خوابيدهام.
Setaa
هيچ ديدهايد آدم بعضی وقتها چيزی را که خيلی دلش میخواهد يادش بماند، چه زود فراموش میکند؟ اما بعضی وقتها هم اين وقايع کوچک چقدر خوب ياد آدم میماند!
Sepideh Alizadeh
دلم میخواست مثل دود سيگار پدرم ـ که به آسمان میرفت و پدرم به آن توجهی نداشت ـ دود میشدم و به آسمان میرفتم.
.
از ترس و خجالت وحشت کردم که اين طور يخ کردم، ولی صورتم داغ بود و قلبم تند میزد. مثل اينکه نامحرم مرا ديده باشد. مثل وقتی که داشتم سرم را شانه میکردم و پدرم از در وارد میشد و من از ترس و خجالت وحشت میکردم
ariya3438
ولی اين يکی نه سرش را پايين میانداخت و نه دستش را روی صورتش میگرفت. همان طور که روضهخوان میخواند، او به روبهروی خود نگاه میکرد و بیصدا اشک از چشمش روی صورتش، که ريش جوگندمی کوتاهی داشت، سرازير میشد.
🐺😎🙂
هيچ ديدهايد آدم بعضی وقتها چيزی را که خيلی دلش میخواهد يادش بماند، چه زود فراموش میکند؟ اما بعضی وقتها هم اين وقايع کوچک چقدر خوب ياد آدم میماند!
hee
مادرم پهلوی پدرم نشسته بود و میگفت: «اما راسی هيچ فهميدی که دخترت چه وحشت کرده بود؟ به خيالش معصيت کبيره کرده!»
و پدرم نه خنديد و نه حرفی زد. فقط صدای پکی که به سيگارش زد، خيلی کشيده و دراز بود و من از آن خوابم برد.
amirhoseyn.jamshidi
حجم
۰
تعداد صفحهها
۱۸ صفحه
حجم
۰
تعداد صفحهها
۱۸ صفحه