بریدههایی از کتاب درمان شوپنهاور
۳٫۷
(۹۶)
بنیانهای استوار جهانبینی ما و درنتیجه ژرف یا سطحی بودنش در سالهای کودکی شکل میگیرد. چنین دیدگاهی بعدها پیچیدهتر، مفصلتر و کاملتر میشود ولی بنیانش تغییر نمیکند.
red rose
وقتی به ریزهکاریهای زندگی مینگریم، همهچیز چقدر مضحک بهنظر میآید. مثل قطرهٔ آبی که زیر میکروسکوپ بگذاریم: یک قطرهٔ واحد مملو است از موجودات ذرهبینی تکیاختهای. چقدر به جنبوجوش مشتاقانهٔ این موجودات و ستیزشان با یکدیگر میخندیم. این فعالیت وحشتناک، چه آنجا و چه در مدت زمان کوتاه زندگی بشری، وضعیتی مضحک پدید میآورد.
کاربر ۷۰۸۸۹۷۸
یک بار یکی از مدعوین به ناهار پرسشی از او کرد که آرتور بهسادگی پاسخ داد: «نمیدانم.» مرد جوان گفت: «عجب، عجب، من فکر میکردم شما که فرزانهٔ بزرگی هستید، همهچیز میدانید!» شوپنهاور پاسخ داد: «نه، دانش محدود است، فقط حماقت است که حدی ندارد!»
elham
اگر چشماندازمان را درست انتخاب کنیم، توجهمان را معطوف کنیم و دانشمان را وسعت ببخشیم، هر روز را با شگفتی و حیرتی ابدی نسبت به روزمرگیهایش آغاز میکنیم.
sara
هر نفسی که فرومیبریم، مرگی را که مدام به ما دستاندازی میکند، پس میزند... درنهایت این مرگ است که باید پیروز شود زیرا از هنگام تولد، بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمهاش، با آن بازی میکند. بااینهمه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقهٔ فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه میدهیم، همانجور که تا آنجا که ممکن است طولانیتر در یک حباب صابون میدمیم تا بزرگتر شود، گرچه با قطعیتی تمام میدانیم که خواهد ترکید.
Amin
زندگی را میتوان به تکهپارچهای گلدوزیشده تشبیه کرد. هرکس در نیمهٔ نخست عمر، به تماشای رویهٔ آن مینشیند و در نیمهٔ دوم، پشت آن را مینگرد. پشتش چندان زیبا نیست ولی آموزندهتر است زیرا بیننده را قادر میسازد ببیند که چگونه رشتههای نخ بههمپیوستهاند.
شیشه
اگر همهٔ اشتیاقها بهمحض سر برآوردن، برآورده شوند، مردم چگونه زندگیشان را پر کنند و وقت بگذارند؟ فرض کنید نژاد انسان به آرمانشهر برده میشد، به جایی که همهچیز خودبهخود میرویید و کبوترها کبابشده پرواز میکردند؛ جایی که هرکس درجا معشوقش را مییافت و در حفظ او هم مشکلی نداشت؛ آن وقت مردم از ملال میمردند و خود را حلقآویز میکردند؛ یا باید میجنگیدند و همدیگر را خفه میکردند و میکشتند و درنتیجه رنجی بیش از آنچه اکنون طبیعت برایشان تدارک دیده، برای خویش فراهم میکردند.
شیشه
اگر همهٔ اشتیاقها بهمحض سر برآوردن، برآورده شوند، مردم چگونه زندگیشان را پر کنند و وقت بگذارند؟ فرض کنید نژاد انسان به آرمانشهر برده میشد، به جایی که همهچیز خودبهخود میرویید و کبوترها کبابشده پرواز میکردند؛ جایی که هرکس درجا معشوقش را مییافت و در حفظ او هم مشکلی نداشت؛ آن وقت مردم از ملال میمردند و خود را حلقآویز میکردند؛ یا باید میجنگیدند و همدیگر را خفه میکردند و میکشتند و درنتیجه رنجی بیش از آنچه اکنون طبیعت برایشان تدارک دیده، برای خویش فراهم میکردند.
شیشه
وابستگی عمیق، مرگ رو دردناکتر میکنه.
m.alavi
زندگی را میتوان به تکهپارچهای گلدوزیشده تشبیه کرد. هرکس در نیمهٔ نخست عمر، به تماشای رویهٔ آن مینشیند و در نیمهٔ دوم، پشت آن را مینگرد. پشتش چندان زیبا نیست ولی آموزندهتر است زیرا بیننده را قادر میسازد ببیند که چگونه رشتههای نخ بههمپیوستهاند.
m.alavi
دیشب مطلب جالبی خوندم، عبارتی از خاطرات نابوکف که زندگی رو جرقهای میان دو گودال تاریک همسان توصیف کرده بود، تاریکی پیش از تولد و تاریکی پس از مرگ. و چقدر عجیبه که ما برای دومی اینقدر نگرانیم و به اولی اینقدر بیتوجه.
m.alavi
باید برای آرزوهایمان مرزی قائل شویم، اشتیاقمان را مهار کنیم، بر خشممان چیره شویم و همواره این واقعیت را در نظر داشته باشیم که هرکس قادر است تنها به سهم بسیار کوچکی از آنچه ارزش داشتن را دارد، دست یابد...
m.alavi
اگر رازم را مسکوت نگه دارم، آن راز زندانی من است؛ اگر بگذارم از دهانم خارج شود، این منم که زندانی آنم. بار درخت سکوت، میوهٔ آرامش است.
m.alavi
نیروی جنسی برای ایجاد مزاحمت بهوسیلهٔ مهملات خود و مختل کردن گفتگوی دولتمردان و کندوکاو دانشمندان هیچ فرصتی را از دست نمیدهد. روزی نیست که ارزشمندترین روابط را نابود نکند. در واقع، وجدان را از کسانی که پیشتر آبرودار و شرافتمند بودهاند، میرباید.
m.alavi
پادشاهان، تاجها و نشانهای پادشاهیشان و قهرمانان، جنگافزارهایشان را اینجا جا گذاشتهاند. ولی ارواح بزرگ عظمتشان را همیشه همراه دارند: درخشندگیشان از درون به بیرون میتراویده و شکوهشان را مدیون اشیای بیرونی نبودهاند.
کاربر ۵۵۱۱۱۶۲
سرور و شادمانی جوانی ما بخشی به این دلیل است که در حال بالا رفتن از تپهٔ زندگی هستیم و مرگ را که در آن سوی کوهپایه جا خوش کرده، نمیبینیم.
m.alavi
دیگر هیچچیز نمیتواند او را بترساند یا متأثر کند. همهٔ آن هزاران رشتهٔ میل و اشتیاق که ما را به دنیا وصل میکند و با رنجی مداوم (لبریز از اضطراب، ولع، خشم و ترس) به اینسو و آنسو میکشاند، همهوهمه را بریده است. لبخند میزند و با آرامش به خیالات گذرای این دنیا مینگرد، دنیایی که اکنون به بیاعتنایی یک شطرنجباز در پایان بازی، در برابر او ایستاده است.
m.alavi
رنجهای عظیم موجب میشوند رنجهای کوچکتر دیگر احساس نشوند و برعکس، در نبود رنجهای عظیم، حتی کوچکترین دردسرها و مزاحمتها مایهٔ عذاباند.
m.alavi
مسئله این نیست که اعضا پس از پایان گروه، آشنایی و دوستی با یکدیگر را ادامه میدهند. این اتفاق نادر است. مسئله این است که گروه نمونهٔ کوچکی از جامعه است یعنی مشکلاتی که فرد در روابطش دارد، با گذشت زمان، بیچونوچرا در اینجاواکنون گروه تکرار میشود
scorpion
پادشاهان، تاجها و نشانهای پادشاهیشان و قهرمانان، جنگافزارهایشان را اینجا جا گذاشتهاند. ولی ارواح بزرگ عظمتشان را همیشه همراه دارند: درخشندگیشان از درون به بیرون میتراویده و شکوهشان را مدیون اشیای بیرونی نبودهاند.
آرتور شوپنهاور در شانزدهسالگی در کلیسای وستمینیستر
m.alavi
حجم
۴۱۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه
حجم
۴۱۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه
قیمت:
۱۷۱,۰۰۰
۵۱,۳۰۰۷۰%
تومان