بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبنبات نارگیلی | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبنبات نارگیلی

بریده‌هایی از کتاب آبنبات نارگیلی

نویسنده:مهرداد صدقی
امتیاز:
۴.۲از ۴۹۲ رأی
۴٫۲
(۴۹۲)
مثل بعضی زندگی‌های مشترک، یاد گرفته بودیم به دروغ‌های هم احترام بگذاریم.
دریا
یک کم فکر کردم به نظرم درست نیست. درسته آدم نیستم ولی یک‌کم آدمم.
دریا
مثل همه مادرهایی که بچه‌هایشان را به طور مساوی دوست‌دارند اما بعضی پسرهایشان را مساوی‌تر.
امیر با الف
یکی دو هفته از مراسم بی‌بی می‌گذشت. در این چند روز چند نفری زنگ زده بودند برای تسلیت. امین هم ماجرا را از فرهاد شنیده بود و برای تسلیت به من زنگ زد. دوست داشتم بگویم «اگه واقعا مخوای ناراحت نباشم بگو خواهرت بهم زنگ بزنه تسلیت بگه» اما اگر می‌گفتم، لابد چنان غیرتی می‌شد که می‌آمد بجنورد و کاری می‌کرد این بار همه به مادرم تسلیت بگویند.
fatemeh_z_gh09
عمه بتول به دایی اکبر توجه نکرد و دوان‌دوان به طرف آقاجان و عمو رضا دوید. توی خیابان داد می‌زد «کاش من ممردم... کاش من ممردم» از نگاه آقا مظفر خواندم که توی دلش می‌گفت «ها کاش» آقا مظفر مرا بغل کرد و گفت «محشن ژان تشلیت» فهمیدم بخاطر دندانی که کشیده اینجوری حرف می‌زند. سعی کردم خودم را کنترل کنم اما وقتی دیدم دایی به من چشمک زد، نتوانستم ناگهان در آن شرایط خندیدم البته بلافاصله چشم‌هایم را گرفتم که یعنی دارم از گریه زار می‌زنم. آقا مظفر گفت: - محشن‌ژان پاشو غُشّه نخور این را که گفت دایی هم به سرنوشت من دچار شد. خوشبختانه آقا مظفر رفت به بقیه تسلیت بگوید وگرنه واقعا من و دایی می‌مردیم.
fatemeh_z_gh09
مادرت مگفت کرمان بودی. کرمان چی خبر بود؟ چیزی نگفتم. یعنی باید می‌گفتم «هیچی خیلی وقت بود ضایع نشده بودم گفتم یک تا کرمان برم ضایع بشم برگردم»
fatemeh_z_gh09
تا کرمان راه درازی در پیش بود. اتوبوسی مستقیما از گرگان به کرمان می‌رفت و آن‌طور که شنیده بودم ۲۴ ساعت طول می‌کشید. اینجوری وقتی وارد دانشگاه باهنر می‌شدم خودم هم شبیه صندلی اتوبوس شده بودم.
fatemeh_z_gh09
راز آنقدر در دل آدم می‌ماند که آدم فکر می‌کند اگر به کسی بگوید، انگار که لخت توی خیابان دارد راه می‌رود و با خجالت فراوان حس می‌کند دارد رسوا می‌شود. اما به اولین نفر که می‌گویی، دیگر از گفتنش خجالت نمی‌کشی و راه‌به‌راه به بقیه هم می‌گویی و به خودت که می‌آیی می‌بینی داری لخت راه می‌روی و عین خیالت نیست.
fatemeh_z_gh09
به قول داییم توی تهران تابلو زده بودن اول فکر کنین بعد بچه دار بشین، بعد هر کس که تو فکر فرو مرفت، بقیه به شوخی مگفتن زیاد فکر نکن بچه‌دار مشی»
fatemeh_z_gh09
راستش وقتی پایم را توی دانشگاه گرگان گذاشتم، با خودم عهد بسته بودم دیگر عاشق نشوم و تا عمر دارم فقط به فکر دریا باشم. به قول آقای جاجرمی خدابیامرز، اگر آدم زیاد عاشق شود، یعنی که عاشق نشده. برای همین با اینکه دانشگاه پر از دختر بود، سعی داشتم به هیچکدام فکر نکنم و تا روز فارغ‌التحصیلی فقط و فقط به یاد دریا باشم. آن روز هم بدون قصد خاصی نوبتم را به خانم شهریاری داده بودم و چه تشکر می‌کرد و چه تشکر نمی‌کرد برایم فرقی نداشت. اینکه ظاهرش خوب بود و مشخص بود خانواده متمولی دارد هم برایم مهم نبود. البته آرایشش قبل از عبور از نگهبانی سه هیچ به رویا دخترِ خاله اقدس هم می‌باخت اما بعد از ورود به دانشگاه و رفتن به سرویس، یک‌دفعه قیافه‌اش تغییر می‌کرد.
مهدی
به سفارش مامان قرار بود شام سبکی بخوریم اما من و دایی اکبر و مریم زنداداش، همان شام سبک را آنقدر خوردیم که از سنگین هم سنگین‌تر شد.
pegah
درسته آدم نیستم ولی یک‌کم آدمم.
miracle
دایی به ظرف تخمه اشاره کرد که «بفرما تخمه پارسال!» ظرف تخمه را برداشتم. از ملیحه گلپر و آبلیمو و نمک و یک ماهیتابه گرفتم و مثل محمد آنها را روی گاز گذاشتم تا آقاجان جلوی بقیه خجالت نکشد. برای بقیه از دوستان باحال محمد تعریف کردم و آنقدر پرحرفی کردم که همه تخمه‌ها سوختند و کل ماهیتابه را توی سطل خالی کردیم و آقاجان گفت: «نازنین‌تخمه‌ها رِ حیف کردی»
Ghazal1996
برگشتم طرف ساحل که هم مراقب بچه‌ها باشم، هم دایی و آقاجان بتوانند با خیال راحت تنی به آب بزنند. آقاجان حوله‌ای دور خودش پیچیده بود و داشت مایو می‌پوشید. حوله را که باز کرد، دیدم با تعجب دارد به مایویی که پوشیده ولی انگار هنوز تمام نشده، نگاه می‌کند. حق هم داشت. یک نگاهی به مایو انداخت، یک نگاهی به من و یک نگاهی به دایی. - این چرا اینجوریه؟ مال شمایم از خودش زیرپوش داره؟ دایی اکبر قهقهه بلندی زد. من هم خندیدم. آقاجان با اخم به ما نگاه کرد. دایی گفت: - مایوی حاج خانمِ برداشتی که
Ghazal1996
در این چند وقتی که دانشجو شده بودم، همه دعوتی‌ها با تلفن مامان به بقیه و با اسم رمز «محسن آمده» شروع می‌شد و باز در تمام دعوتی‌ها که به بهانه آمدن من برگزار می‌شد، بعد از ثانیه سوم، دیگر کسی توجهی به من نداشت و انگار «خا آمده که آمده»
Ghazal1996
رویش تاثیر عجیبی گذاشته بود، گفت: «ما راحتیم. تازه فردایم دیگه پخت و پز آنچنانی نداریم. سر راه کنسرت ماهی مخریم کنار دریا همون کنسرت ماهی مخوریم» دایی اکبر به شوخی گفت: «تازه به ماهی‌هایم بلیط مفروشیم بیان کنسرتشِ تماشا کنن. صداشم با همین ضبطی که بی‌بی فکر مکنه از مکه آورده پخش مکنیم»
Mina
اگر آدم زیاد عاشق شود، یعنی که عاشق نشده.
shaparak
- راستی دایی تو که خیلی آدم شناسی، یک دختره توی دانشگاه هست فکر کنم به من عاشق شده. یعنی استنباط من اینجوریه. بدجور گیر داده. اصلا فکر کنم دیوانه منه. - نه اون دیوانه تو نیست، از خودش دیوانه‌یه. اینکه عاشق تو شده یعنی دیوانه‌یه.
ema
ببین اسمشم روشه. فیزیکِ هالیدی. یعنی توی تعطیلات باید بخوانیش. البته بیشتر یعنی فاتحه هر چی هالیدیِ برات مخوانه.
ema
امیدوار بودم بعد از ۸ آذر سال قبل که یک شادی جمعی درست‌حسابی تجربه کردیم، یک‌بار دیگر همه با پیروزی تیم ایران شاد شوند و بخاطر همین شادی، استاد هم با مهربانی ورقه‌ها را تصحیح کند.
karoon

حجم

۲۹۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

حجم

۲۹۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
۱۰۵,۰۰۰
۵۰%
تومان