بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبنبات نارگیلی | صفحه ۱۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبنبات نارگیلی

بریده‌هایی از کتاب آبنبات نارگیلی

نویسنده:مهرداد صدقی
امتیاز:
۴.۲از ۴۹۲ رأی
۴٫۲
(۴۹۲)
با خودم گفتم: «شاید باید ترسم را کنار بگذارم و در قبال دریا، قدمی بردارم» و باز با خودم گفتم حتی اگر امین هم بفهمد قطعا از آن سگ‌ها وحشی‌تر نیست و می‌شود با او حرف زد و اگر هم نشد، اشکالی ندارد، چون امتحانم را در فرار با سرعت مناسب پس داده‌ام.
Yasi
کمی ترسیدم اما گفتم در راه عشق نباید از چیزی بترسم. صدای موسیقی را بلند کردم و با عزمی جزم‌شده، به راهم ادامه دادم. همچنان که واکمن توی گوشم بود، یکدفعه دیدم سرعت سگ‌ها زیاد شد و به طرفم دویدند. با نگاهی قاطع به آنها نگاه کردم و سعی کردم نشان دهم که نمی‌ترسم اما چون سگ بودند و معنای نگاه قاطع را نمی‌فهمیدند، باعث شدند خودم هم بی‌خیال قاطعیت شوم و فرار کنم. سگ‌ها هم پارس‌کنان دنبالم بودند. شاید چون هدفون توی گوشم بود، حواسم نبود و هشدارهای اولیه‌شان را نشنیده بودم. همراه با صدای قوشمه داشتم از دست سگ‌ها عین سگ فرار می‌کردم. در حال فرار صدای قوشمه همچنان توی گوشم بود و حقش بود همزمان بشکن هم بزنم. سگ‌ها از جایی به بعد، دنبالم نکردند و تصمیم گرفتن در جا و از راه دور به من فحش بدهند. من هم همین‌طور. توی دلم به آنها گفتم: «سگِ توی این هوا بزنی بیرون نمیاد شما چرا آمدین؟»
Yasi
- محسن اینو شنیدی؟ حال و هوای خراسان شما رو داره اسم نوار «شب، سکوت، کویر» بود. تا توی جلد نوار اسم علی آبچوری را به عنوان نوازنده دیدم، با افتخار و ذوق‌زدگی داد زدم «این نوازنده‌ش هم محله‌ای مایه» نوار را توی ضبط گذاشتم و پرواز کردم. طاقت نیاوردم و واکنم را برداشتم و رفتم سمت هزارپیچ. راه می‌رفتم و صدا در گوشم می‌پیجید و حس می‌کردم روی ابرها هستم و دارم به طرف دریا پرواز می‌کنم: - تو که نازنده بالا دل‌ربایی، تو که بی‌سرمه چشمون سرمایی، تو که مشکین دو گیسو در قفایی، به مو گویی که سرگردون چرایی....
Yasi
همه خوشحال بودند و از بازی حرف می‌زدند به جز بی‌بی که در سکوت و تنهایی، داشت همچنان از خودش پذیرایی می‌کرد و «خَف‌خَف» شیرینی نخودی می‌خورد. برای همین آقاجان به بی‌بی تذکر داد که: - انقد نخور دیگه مگه ندیدی دکتر گفته بود قندت بالایه - خا قند نمخورم که، شِرنیه!
Yasi
ظرف تخمه را برداشتم. از ملیحه گلپر و آبلیمو و نمک و یک ماهیتابه گرفتم و مثل محمد آنها را روی گاز گذاشتم تا آقاجان جلوی بقیه خجالت نکشد. برای بقیه از دوستان باحال محمد تعریف کردم و آنقدر پرحرفی کردم که همه تخمه‌ها سوختند و کل ماهیتابه را توی سطل خالی کردیم و آقاجان گفت: «نازنین‌تخمه‌ها رِ حیف کردی»
Yasi
برای اینکه به محمد نشان دهم آقاجان خیلی بیشتر به فکر او بوده، گفتم: - داداش امروز آقاجان با مراد دعوا کرد. حرفای درشتی بارش کرد محمد با تعجب به من نگاه کرد و گفت: «چرا؟» - بخاطر تو. وقتی مکالمه‌های مطرح شده را برای محمد بازگو کردم، محمد با ناراحتی گفت: «حرف آقا درسته ولی نباید به مراد مگفت.» کمی سرخ و سفید شدم و آخر سر با خجالت و شرمساری گفتم: «داداش خیلی وقتا حرفای تو هم درسته ولی خا به نظرم نباید به آقاجان بگی» محمد چیزی نگفت. برای اولین بار بود که به محمد انتقاد می‌کردم. الان خود محمد هم باید می‌گفت «تو هم حرفت درسته ولی نباید بهم مگفتی»
Yasi
به پلاستیک تخمه نگاه کرد، چند تخمه برداشت و گفت: «بهت انداختن. نم کشیده.» - آقاجان اینِ داد برات بیارم. محمد تخمه‌ها را برداشت و توی یک ماهیتابه خالی کرد و آن را روی گاز گذاشت. کمی گل‌پر و آبلیمو و مخلفات درآورد و مشغول شد. - دست آقاجان درد نکنه. همین که به یاد ما بوده، به همه چیز می‌ارزه.
Yasi
مراد سری به نشانه تاسف تکان داد و در حال رفتن از مغازه گفت: «ببخشین اشتباه من بود که آمدم حالتانِ بپرسم» - پس دیگه از این اشتباها نکن.
Yasi
مانده بودم چکار کنم تا طرفین بی‌خیال شوند. فورا درِ پلاستیک تخمه را باز کردم و برای اینکه جو کمی تلطیف شود، گفتم: «بفرمایین تخمه...مِگم یکی از دوستام هر روز مرفت تخمه مخرید بهش مگفتیم تخمه‌خر
Yasi
من اگه رییس جمهور بودم کاری مکردم همه پولدار بشن بعد مِدیدی چقدر جرم و جنایت و خلاف پلاف کم مشه. حتی دعواهای سیاسی هم کم مشد. باور کن خیلی از این دعواها از بیکاریه.
Yasi
- کیو تا الان از دانشگاه بخاطر درس نخوندن اخراج کردن که تو دومیش باشی فرهاد با خنده این را گفت. امین با جدیت گفت: «ولی خواهرم توی دانشگاه باهنر کرمان درس می‌خونه، می‌گفت یکی از بچه‌هاشون بخاطر همین اخراج شده بود.» در همان حالت که صورتم رو به پنکه سقفی بود، احساس کردم دارم پرواز می‌کنم. این همه مدت در انتظار شنیدن خبری از او بودم و حالا فهمیدم در دانشگاه باهنر کرمان درس می‌خواند.
Yasi
آقاجان گفت: «مادرجان اینا مگه بیکارن؟ اگه اینا بخوان دلمه بپیچن پس کی بجای اینا بیست چار ساعت بخوابه و کلاساشِ نره و همه‌ش توی ساندویچیا و کبابیا و خیابونا باشه؟»
Yasi
گفت: «محسن به همساده مگه همساده» این بار همه به خود ابی خندیدند چون حواسش نبود اولی را بگوید همسایه. بلافاصله گفتم: - ابی یک بار املت درست کرد بجای گوجه خرمالو ریخته بود توش - محسن اسم اون دانشمند که گفت زمین دور خورشید مچرخه رِ مگفت گالیور - ابی به کنسرو لوبیا مگه تونِ لوبیا
Yasi
ولی اون اقابرات انقدر خسیس بود از همون مغزشم از همه‌ش استفاده نمکرد الان همون پنج درصدم خوبه. با همون متانه بیست سال دیگه زنده بمانه
Yasi
، در حالی که با نگاهی سرشار از غبطه به آقای اشرفی نگاه می‌کرد، شروع به خواندن شعری در وصف حاجی‌ها کرد و سکوت را شکست: -حاجیان کین جلوه در محراب و منبر می‌کنند... خود آقاجان فهمید که یک جای کار شعرش می‌لنگد و بعد از اینکه چیزی زمزمه کرد، ظاهرا متوجه شد اشتباه خوانده و خوشبختانه از خواندن ادامه منصرف شد، اما این دلیل نشد که بقیه به او و شعر به موقعش احسنت نگویند.
Yasi
تمام شهر گرگان، بوی شکوفه‌های نارنج می‌داد. آدم دلش می‌خواست زیر درخت‌های بهار نارنج قدم بزند، نفس عمیقی بکشد و به کسانی که نارنج را به جای پرتقال به آدم می‌اندازند، فحش بدهد.
Yasi
حسام هم می‌خواست با سه تارش صبر بقیه را تمرین کند.
Yasi
من و بی‌بی صورت هم را بوسیدیم و بعد از اینکه هر دو جای بوس‌ها را از صورت‌مان پاک کردیم از هم خداحافظی کردیم.
Yasi
زندگی خیلی مهم‌تر از این چیزهای پیش‌پا افتاده است
Yasi
«من و اون دینِ‌مانِ به این مردم ادا کردیم، حالا یک‌ذره سهم‌مانِ بخوایم برداریم گناه کردیم؟» آقاجان که انگار خیلی ناراحت شده بود، گفت: «چی دِینی؟ چی سهمی؟ با دوچرخه و موتور گازی میامدی حالا با ماشینای آخرین مدل داری این ور اون ور مری باز دنبال سهمی؟» - حاج آقا کم زحمت نکشیدیم‌ها - فقط تو زحمت مکشی؟ بقیه زحمت نمکشن؟ پس چرا بقیه زحمتکشا به این چیزا نمرسن؟
Maryam Kazemi

حجم

۲۹۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

حجم

۲۹۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
۱۰۵,۰۰۰
۵۰%
تومان