بریدههایی از کتاب آبنبات نارگیلی
۴٫۲
(۴۹۲)
اعظم خانم که دوباره بحث مشروط شدنم را پیش کشید. مامان برای اینکه خجالت نکشم کمی با خونسردی با قضیه رفتار کرد اما اعظم خانم به طور معناداری کنایه زد که «مشروط بشن و نمرههاشان کم باشه بعدا شاید کار گیر نمیارن ولی باز خوبه محسن بخاطر داداشش سهمیه داره، برای کار مار مشکل نداره
Yasi
همه مشغول بودند به جز منی که متاسفانه جز فضولی کار دیگری از دستم برنمیآمد اما با وجود اعظم خانم، همان هم از دستم برنمیآمد. باید پیش او غلاف میکردم و نمیشد در محضر استاد به شکل آبرومندی فضولی کنم. در عوض، یکی دو تا از همسایهها از خجالت من درآمدند.
Yasi
«تو که آخرش چیزی نمشی، چی فرقی مکنه. به جای اینکه مثلا سال بعد چیزی نشی، خا دو سال بعد چیزی نمشی».
Yasi
- از امروز مِشینی توی خانه درس مخوانی. ما فکر کردیم گرگان سرت به درس مرس بنده، نگو اونجایم مثل اینجایی.
- خا بده آدم همه جا یک جور باشه؟ حالایم مخوام اینجا مثل اونجا باشم.
Yasi
- ابی جدی خوب بود؟
- ها خدایی. مخوای بیا با هم بریم اینا رِ بشوریم راجع بهش حرف بزنیم... بازم متانم بخوانمش؟
فکر کرده بود من خرم اما چون عقده شنیدن تعریف داشتم و کسی تا به حال تعریف نکرده بود، ظرفها را برداشتم و رفتیم آشپزخانه.
Yasi
میگویند دریای غم ساحل ندارد اما من تنها غمم این است که دریا ندارم.
Yasi
سعی کردم آواز بخوانم اما بچههای اتاق بغلی کوبیدند به دیوار که یعنی ساکت. توی دلم خواندم اما باز هم صدای کوبیدن اعتراض آمیز آمد. برای عذرخواهی رفتم در زدم اما دیدم بچهها دارند میخی به دیوار میکوبند و ربطی به خواندن من نداشته. خندهام گرفت و وقتی برگشتم، دوباره آواز خواندم و این بار علاوه بر صدای کوبیدن، صدایی هم از سمت اتاق بچههای سال بالایی آمد:
- کوبیدیم به دیوار یعنی ساکت دیگه؟... چه وقت آوازه الان؟
فهمیدم اعتراض از اتاق دیگری بوده و صاحب صدا یکی از بچههای بیاعصاب ترم بالایی بود که با امید فراوان مثلا داشت برای امتحان ارشد سال بعد میخواند اما مطمئتا سال بعد باید دفترچه اعزام به خدمت را پر میکرد.
Yasi
من جز سر کار گذاشتن و آزار دیگران هنری نداشتم.
Yasi
برای اینکه با عصبانیت چیزی نگویم، بدون خداحافظی از ابی جدا شدم.
- قول داده بودی ناراحت نشی. آدم زیر حرفش نمزنه.
- خا نه من آدمم نه تو.
Yasi
- راستش تازه الان یادم آمد در اصل سه تا شرطه. شرط اول اینکه اول تو رازتِ بگی.
- خسته نباشید. ابی جان خوشحال شدم از همصحبتی... برو با رازهات خوش باش. خا کار نداری؟ خا خدافظ.
Yasi
- محسن! امشب مخوام رازمِ بهت بگم. فقط به دو شرط
- پیشرفت کردی. قبلا به یک شرط هم راضی بودی.
Yasi
از اینکه دروغ گفته بودم، نه تنها ناراحت نبودم بلکه از خودم هم تشکر کردم و به پدر و مادر و جامعه و آموزش و پرورش و دانشگاه هم افتخار کردم که چنین فرد دروغگویی تربیت کردهاند که در مواقع حساس میتواند جان خودش را نجات دهد.
Yasi
پرسید: «ها چی شد ساکت شدی؟»
- سکوت سرشار از ناگفتههاست.
Yasi
حسابی ناراحت بود و قیافهاش نشان میداد که الان است که جامعه مدنی به زدنی تبدیل شود.
Yasi
به ابی نگاه کردم که ببیند من به خانم شهریاری بیتوجهم اما ناگهان حس کردم خانم شهریاری دستش را با محبت دور گردنم انداخته. در همان کسری از ثانیه مطمئن شدم دیوانه است و عین برق گرفتهها ناخودآگاه یک لحظه داد زدم «نههه...»
هنوز حرفم تمام نشده بود که آقای خلیلی گفت: «چی؟»
فهمیدم دست آقای خلیلی است. خانم شهریاری زد زیر خنده و آقای خلیلی هم خندید. خودم دست بردم سمت جیبم تا کارت دانشجوییام را اهدا کنم.
Yasi
با صدایی که میخواست با تقلب خود را از گوشم به قلبم برساند
Yasi
خانم شهریاری باز هم خندید و گفت: «از همین دیوونگیت خوشم میاد آخه خودمم دیوونهام»
الان وقتش بود با کلاسورم بکوبم توی سرش و بگویم «ببخش چون دیوانهیم قرصامِ از یاد کردم.»
Yasi
آقاجانم موقع تولدم همیشه کادو مخره ولی کادوهاش برای تکمیل وسایل خانهیه.... مثلا یک بار، یک دست استکان برای تولدم خرید.
Yasi
نمیدانم در من چه دیده بود که هیچکس تا بهحال در من ندیده بود.
Yasi
اینکه همه آدمها هرجور که باشند، بخشی از وجودشان زلال است.
Yasi
حجم
۲۹۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۵ صفحه
حجم
۲۹۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۵ صفحه
قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
۱۰۵,۰۰۰۵۰%
تومان