![کتاب ساندویچ ژامبون اثر چارلز بوکوفسکی کتاب ساندویچ ژامبون اثر چارلز بوکوفسکی](https://img.taaghche.com/frontCover/12227.jpg?w=200)
بریدههایی از کتاب ساندویچ ژامبون
۳٫۸
(۸۲)
راستاش هیچ منطقی در زندگی وجود ندارد، و همینطور در چیدمان چیزها. دی. اچ. لارنس این را میدانست. انسان به عشق احتیاج دارد، ولی نه آن عشقی که اکثر مردم دارند یا در موردشان میگویند. دی. اچ. پیر چیزی میدانست.
پویا پانا
این جهان زندگی کردن کار خسته کنندهایست. هروقت دور و برت را نگاه میکنی همیشه کسی هست که بخواهد حالات را بگیرد آن هم بدون هیچ دلیلی.
پویا پانا
آنها میریدند، مزخرف میگفتند و در حد گه اسب ابله بودند.
پویا پانا
مردم ترسو و محتاط بودند، همه عینِ هم. و با خودم میگفتم، باید باقی عمرم را با این مردم نکبت سر کنم.
پویا پانا
راه پیش رویم را کاملاً میتوانستم ببینم. فقیر بودم و فقیر میماندم. اما دقیقاً پول چیزی نبود که میخواستم. نمیدانستم چه میخواهم. چرا، میدانستم. جایی میخواستم برای مخفی شدن، جایی که کسی مجبور نباشد کاری بکند. فکر اینکه بخواهم کسی بشوم، نهتنها میترساندم، بلکه حالم را هم بد میکرد. تصور اینکه بخواهم وکیل بشوم، نماینده مجلس، مهندس، و هرچیزی شبیه آن از نظر من غیرممکن بود. اینکه ازدواج کنی، بچهدار بشوی، و دردام ساختار خانواده بیوفتی. هرروز بروی سرکاری و برگردی. غیرممکن بود. کارهای مشخصی انجام بدهی، کنار خانواده در یک پیکنیک باشی، در جشن سال نو، در جشن استقلال، روز کارگر، روز مادر... آدم به دنیا میآمد تا این چیزها را تحمل کند و بعد بمیرد؟ ترجیح میدادم یک ظرفشور باشم، شبها تنها به اتاق کوچکم برگردم و آنقدر بنوشم که بهخواب بروم.
wraith
بچسب به خانواده، مخلوطش کن با خدا و میهن، به علاوهی ده ساعت کار روزانه، و بدین صورت هرچی که لازمه داری.
کاربر ۲۰۶۳۳۱۰
تصور اینکه بخواهم وکیل بشوم، نماینده مجلس، مهندس، و هرچیزی شبیه آن از نظر من غیرممکن بود. اینکه ازدواج کنی، بچهدار بشوی، و دردام ساختار خانواده بیوفتی. هرروز بروی سرکاری و برگردی. غیرممکن بود. کارهای مشخصی انجام بدهی، کنار خانواده در یک پیکنیک باشی، در جشن سال نو، در جشن استقلال، روز کارگر، روز مادر... آدم به دنیا میآمد تا این چیزها را تحمل کند و بعد بمیرد؟
ghazaal
درم را باز گذاشتم. مهتاب به همراه صدای شهر داخل شدند: گرامافونهای سکهای، اتوموبیلها، فحشها، پارس سگها، رادیوها... همه با هم در آن بودیم. همه با هم درون یک دیگِ گه بودیم. راه فراری وجود نداشت. یکروز سیفون همهمان کشیده میشد.
farnaz Pursmaily
مشکل اینجاست که همیشه انتخاب تو از بین دو تا بد است، مهم هم نیست که کدام را انتخاب کنی، هرکدامشان ذرهای از تو را میخورند، تا آنجا که دیگر چیزی باقی نماند. بیشتر آدمها در بیست و پنج سالگی تمام میشوند
farnaz Pursmaily
شبها من اینطوری کتابهام را میخواندم، با چراغ مطالعهی داغ، زیر پتو. خواندن جملههایی بینظیر در حال خفه شدن. شبیه جادو بود.
farnaz Pursmaily
حجم
۲۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۲۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
قیمت:
۱۱۳,۰۰۰
۷۹,۱۰۰۳۰%
تومان