بریدههایی از کتاب ساندویچ ژامبون
۳٫۹
(۸۴)
کتابها آدم را سوسول بار میآوردند. وقتی قرار بود کتاب را زمین بگذاری و سراغ زندگی واقعی بروی، آنوقت میفهمیدی که دانشگاه واقعاً هیچچیز بهت یاد نداده است.
Mohammad
هر کتابی مرا به کتاب دیگری میکشاند. بعد سروکلهی دوس پاسوس پیدا شد. راستاش، خیلی عالی نبود، ولی خوب بود. خواندن سهگانهاش در مورد آمریکا، بیشتر از یک روز طول کشید. درِیزِر به درد من نمیخورد، ولی شروود اندرسون چرا. و بعد نوبت همینگوی شد. چه شور و هیجانی! او از آنهایی است که میداند چطور هر سطر را بنویسد. لذتبخش بود. کلمات احمقانه نبودند، کلمات چیزهای بودند که مثل یک ملودی میتوانستند در ذهن آدم زمزمه شود. اگر آنها را بخوانی و خودت را به جادویشان بسپاری، میتوانی بدون درد زندگی کنی، با امید، بدون اینکه مهم باشد چه اتفاقی برایت میافتد.
امیررضا
تختخواب جای خوبی بود، نه اتفاقی میافتاد، نه کسی آنجا بود، و نه هیچچیز دیگر.
سقف پاره کن!
ساندویچ ژامبون
نویسنده: چارلز بوکوفسکی
مترجم: علی امیر ریاحی
انتشارات نگاه
سقف پاره کن!
آدمهایی که میخورند. آدمهایی که همیشه در حال خوردناند.
سقف پاره کن!
روی فقیرها آزمایش میکردند و اگر به نتیجه میرسید، آنوقت به عنوان درمان روی پولدارها انجاماش میدادند. و اگر به نتیجه نمیرسید، همیشه بازهم فقیری بود که رویش آزمایش کنند.
سقف پاره کن!
هر دقیقه یه احمق دیگه به دنیا میاد.
Mohammad
من هیچ دوستی در مدرسه نداشتم، نمیخواستم که داشته باشم. تنهایی حالم بهتر بود. مینشستم روی نیمکت و دیگرانی را که مشغول بازی بودند نگاه میکردم، و به نظرم آنها یه مشت احمق بودند.
.
هوا آنقدر گرم میشد که من بتوانم تکتک الیاف آن لباس لعنتی را احساس کنم.
سقف پاره کن!
ما نیازمند کمی شفقت بودیم. زندگیهامان به حد کافی احمقانه بود. چیزی باید ما را نجات میداد.
سقف پاره کن!
هیچ راهی نبود که بتوانم کنار آدمها راحت زندگی کنم. شاید باید تارکدنیا میشدم. وانمود میکردم خدا را باور دارم
Mohammad
نمیشد به آدمها اعتماد کرد. هرطور حساب میکردی باز آدمها ارزش اعتماد کردن را نداشتند.
سپیده اسکندری
روی فقیرها آزمایش میکردند و اگر به نتیجه میرسید، آنوقت به عنوان درمان روی پولدارها انجاماش میدادند. و اگر به نتیجه نمیرسید، همیشه بازهم فقیری بود که رویش آزمایش کنند.
Mohammad
نمیشد به آدمها اعتماد کرد. هرطور حساب میکردی باز آدمها ارزش اعتماد کردن را نداشتند.
Mohammad
اتاق رفتم. به اتاق خودم. بهترین چیزِ اتاق تختخوابم بود. دوست داشتم ساعتها در تختام بمانم، حتی در طول روز، با لحافی که تا چانه بالا کشیدهام. تختخواب جای خوبی بود، نه اتفاقی میافتاد، نه کسی آنجا بود، و نه هیچچیز دیگر.
.
مشکل اینجاست که همیشه انتخاب تو از بین دو تا بد است، مهم هم نیست که کدام را انتخاب کنی، هرکدامشان ذرهای از تو را میخورند، تا آنجا که دیگر چیزی باقی نماند. بیشتر آدمها در بیست و پنج سالگی تمام میشوند. و بعد تبدیل میشوند به ملتی بیشعور که رانندگی میکند، غذا میخورد، بچهدار میشود، و هرکاری را به بدترین شکلاش انجام میدهد
سقف پاره کن!
من به هرحال سهمیه کتکم را خواهم داشت پس بهتر است کارهایی که دوست دارم انجام بدهم.
سقف پاره کن!
وقتی مادر مرا دید بلند شد و دوید سمتام و بغلام کرد. او مرا یکراست برد به اتاق و نشاند روی تخت. «هنری، تو مامانت رو دوست داری؟» راستاش نه، اما او خیلی غمگین بود بنابر این گفتم «بله.»
S E T A C
مشکل اینجاست که همیشه انتخاب تو از بین دو تا بد است، مهم هم نیست که کدام را انتخاب کنی، هرکدامشان ذرهای از تو را میخورند، تا آنجا که دیگر چیزی باقی نماند. بیشتر آدمها در بیست و پنج سالگی تمام میشوند. و بعد تبدیل میشوند به ملتی بیشعور که رانندگی میکند، غذا میخورد، بچهدار میشود، و هرکاری را به بدترین شکلاش انجام میدهد
Ayda
کتابها آدم را سوسول بار میآوردند. وقتی قرار بود کتاب را زمین بگذاری و سراغ زندگی واقعی بروی، آنوقت میفهمیدی که دانشگاه واقعاً هیچچیز بهت یاد نداده است.
Ali Sarhadi
حجم
۲۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۲۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
قیمت:
۱۱۳,۰۰۰
۷۹,۱۰۰۳۰%
تومان