بریدههایی از کتاب فتح خون
۴٫۳
(۶۹۸)
شیطان جاذبههای دنیایی را زینت میدهد تا آدمیزاده را بفریبد... اما این فریب در نفس توست. شیطان تنها آنچه را كه در نفس توست زینت میبخشد. سلطنت او تنها بر اغواشدگان خویش است و اغواشدگان شیطان، فراموشیانِ دیار وهماند كه اعمالشان با صورتهایی خیالی بر آنان جلوه میكند؛
کربلایی
عقل نهیب میزند كه ای آرزومند، بیدار شو! دنیا صراط آخرت است، و اگر تو را چشم بود، میدیدی قیامتت را كه در این عرصه برپا شده است! اگر اینجا با حسینی، آنجا نیز با حسینی و اگر اینجا با یزید، نیك بنگر، آنك یزید است كه تو را به سوی جهنم امامت میكند.
کربلایی
كار عشق، یاران، لاجرم كربلایی است. پس دیگر سخن از منصور و بایزید و جنید و فلان و بهمان مگو كه عشاق حقیقی، تذكرةالاولیا را بر خیابانهای خرمشهر و آبادان و سوسنگرد و بر دشتهای پُرشقایق خوزستان و بر سفیدی برفهای ارتفاعات بلند كردستان با خون مینویسند، با خون.
کربلایی
قافلۀ عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرمودهاند: كُلُّ یَوْمٍ عاشورا و كُلُّ اَرْضٍ كربلا... این سخنی است كه پشت شیطان را میلرزاند و یاران حق را به فیَضان دائم رحمت او امیدوار میسازد.
... و تو، ای آن كه در سال شصت و یكم هجری هنوز در ذخایرِ تقدیر نهفته بودهای و اكنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبۀ بشریت، پای به سیارۀ زمین نهادهای، نومید مشو، كه تو را نیز عاشورایی است و كربلایی كه تشنۀ خون توست و انتظار میكشد تا تو زنجیر خاك از پای ارادهات بگشایی و از خود و دلبستگیهایش هجرت كنی و به كهف حَصینِ لازَمان و لامَكانِ ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مكان، خود را به قافلۀ سال شصت و یكم هجری برسانی و در ركاب امام عشق به شهادت رسی...
یاران! شتاب كنید، قافله در راه است.
کربلایی
جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشركِ بتپرست كه در درون آدمی است ایمان نیاورد، چه سود كه بر زبان لاالهالاالله براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها میكند و خانۀ كعبه را عوض از صنمی سنگی میگیرد كه روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف كند...
ناصر دوستعلی
فصل انجماد رسیده و قلبها نیز یخ زده بود. حیات قلب در گریه است و آن «قتیلالعَبَرات» كشته شد تا ما بگرییم و... خورشید عشق را به دیار مردۀ قلبهایمان دعوت كنیم و برفها آب شوند و فصل انجماد سپری شود.
arefeh_sh
عجب تمثیلی است این كه علی مولود كعبه است... یعنی باطن قبله را در امام پیدا كن!
arefeh_sh
عجب تمثیلی است این كه علی مولود كعبه است... یعنی باطن قبله را در امام پیدا كن!
arefeh_sh
میگویی: مگر سر امام عشق را بر نیزه ندیدهای و مگر بوی خون را نمیشنوی؟ كار از كار گذشته است. قرنهاست كه كار از كار گذشته است... اما ای دل، نیك بنگر كه زبان رمز، چه رازی را با تو بازمیگوید: كلّ ارض كربلا و كلّ یوم عاشورا. یعنی اگرچه قبله در كعبه است، اما فَاَیْنَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ. یعنی هر جا كه پیكر صدپارۀ تو بر زمین افتد، آنجا كربلاست؛ نه به اعتبار لفظ و استعاره، كه در حقیقت. و هر گاه كه عَلَم قیام تو بلند شود عاشوراست؛ باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره. و اگر آن قافله را قافلۀ عشق خواندیم در سفر تاریخ، یعنی همین.
محمد مهدی
آن تشنگی كه كربلاییان كشیدهاند، تشنگیِ راز است. و اگر كربلاییان تا اوج آن تشنگی ـ كه میدانی ـ نرسند، چگونه جانشان سرچشمۀ رحیق مختوم بهشت شود؟ آن شراب طهور كه شنیدهای بهشتیان را میخورانند، میكدهاش كربلاست و خراباتیانش این مستانند كه اینچنین بیسر و دست و پا افتادهاند. آن شراب طهور را كه شنیدهای، تنها تشنگان راز را مینوشانند و ساقیاش حسین است؛ حسین از دست یار مینوشد و ما از دست حسین.
الا یا ایّها السّاقی ادر كأساً و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكلها
علی فدایی
... و بالاخره كوفه ـ چه آهنگ ناخوشایندی دارد این نام، و چه بار سنگینی از رنج با خود میآورد! باری به سنگینی همۀ رنجهایی كه علی (ع) از كوفیان كشید... بگذار رنجهای زهرا و حسن و حسین (ع) را نیز بر آن بیفزایم؛ باری به سنگینیِ همۀ رنجی كه در این آیۀ مباركه نهفته است: لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ فی كَبَدٍ. آه چه رنجی!
کربلایی
ای دل، شتاب كن تا خود را به كربلا برسانیم!
میگویی: مگر سر امام عشق را بر نیزه ندیدهای و مگر بوی خون را نمیشنوی؟ كار از كار گذشته است. قرنهاست كه كار از كار گذشته است... اما ای دل، نیك بنگر كه زبان رمز، چه رازی را با تو بازمیگوید: كلّ ارض كربلا و كلّ یوم عاشورا. یعنی اگرچه قبله در كعبه است، اما فَاَیْنَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ. یعنی هر جا كه پیكر صدپارۀ تو بر زمین افتد، آنجا كربلاست؛ نه به اعتبار لفظ و استعاره، كه در حقیقت. و هر گاه كه عَلَم قیام تو بلند شود عاشوراست؛ باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره. و اگر آن قافله را قافلۀ عشق خواندیم در سفر تاریخ، یعنی همین.
Ghazal Saboori
و سرانجامِ كار ما، بلااستثنا، انعكاس چهرۀ باطن ماست در آیینۀ دهر.
HooraNasari
دیندار آن است كه در كشاكش بلا دیندار بماند، وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سِلم، چه بسیارند اهل دین، آنجا كه شرط دینداری جز نمازی غُرابوار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند بر گرد خانهای سنگی نباشد.
HooraNasari
آری، انسانْ امانتدار آفرینش خویش است و عوالَم بیرونیاش عكسی است از عالم درون او در لوح آینهسانِ وجود. طوفان كربلا، طوفان ابتلایی است كه انسانیت را در خود گرفته و آن كرانههای فراغت، سرابهای غفلتی بیش نیست. انسانْ كشتیشكستۀ طوفانِ صدفه نیست، رهاشده بر پهنۀ اقیانوس آسمان؛ انسان قلب عالم هستی و حامل عرشالرحمن است، و این سیاره، عرصۀ تكوین. اینجا پهنۀ اختیار انسان است و آسمانْ عرصۀ جبروت، و امر تكوین در این میانه تقدیر میشود... آه از بار امانت كه چه سنگین است!
HooraNasari
امام نگاهی به ظاهر كرد و نظری در باطن، و گفت: «غضب خداوند بر یهود آنگاه شدت گرفت كه عُزیر را فرزند خدا گرفتند و غضب خدا بر نصاری ٰ آنگاه كه او را یكی از ثلاثه انگاشتند و بر این قوم، اكنون كه بر قتل فرزند رسول خود اتفاق كردهاند...»
HooraNasari
تاریخ امانتدارِ فریاد «هل من ناصر» حسین است و فطرتْ گنجینهدار آن... و از آن پس، كدام دلی است كه با یاد او نتپد؟ مردگان را رها كن، سخن از زندگان عشق میگویم.
HooraNasari
و آتش شایعه چه زود در میان بیشهزار خشك گسترده میشود! وقتی مردمی اینچنیناند، دیگر چه نیازی است كه ابنزیاد دست به اسلحه برد؟ سپاه موهوم شام! آن هم در آن هنگامهای كه شام هنوز از اضطراب مرگ معاویه به خود نیامده، نگرانی حجاز و مصر نیز بر آن افزون گشته است... و هیچ عاقلی نبود كه بیندیشد: گیریم كه اینچنین سپاهی نیز در راه باشد، كِی به كوفه خواهد رسید؟ یك ماه دیگر، بیست روز دیگر؟
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
برای پاسخ دادن به این سؤال باید مردم كوفه را شناخت. آنچه از بازنگری تاریخ كوفه برمیآید این است كه مردم كوفه همواره در برابر امیرانِ ستمكار ناتوان بودهاند، اما نرمخویی را همیشه با درشتی پاسخ دادهاند:
عاجز و مسكین هر چه ظالم و بدخواه
ظالم و بدخواه هر چه عاجز و مسكین
روحیهای كه بنیان وجود خوارج در خاك آن پا گرفته است، بیش از همه در مردم كوفه ظهور دارد: جهالت، زودخشمی، ظاهرگرایی و ظاهربینی، تذبذب و تردید و هیجانزدگی، خشوع شركآمیز در برابر ظلمه و تكبر در برابر مظلوم، عجولانه و بیتدبیر گام پیش نهادن و تسلیم در برابر ندامت... آنهمه شتابزده پای در عمل مینهادند كه فرصتی برای تفكر و تدبیر باقی نمیماند و چه زود كارشان به پشیمانی میكشید؛
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
چه شد كه چون مسلم بن عقیل از مسجد بیرون آمد، هیچ كس با او نبود؟ خدا میداند. روایات در این باره گویایی ندارند. اما آنچه كه از پاسخ گفتن به این سؤال مهمتر است، این است كه ما بدانیم چرا مردم كوفه با آن شتاب از گرد مسلم پراكنده شدند. چنان كه نوشتهاند، در آن ساعت كه مردم قصرِ الاماره را در محاصره گرفتند، تنها سی تن از قراولان و بیست تن از سران كوفه و خانوادۀ ابنزیاد در آنجا بودند. چه شد كه این جمعیت چند هزار نفری نتوانستند كار را یكسره كنند و آنهمه درنگ كردند كه... گاهِ نماز مغرب رسید و آن شد كه شد؟
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
حجم
۱۵۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۱ صفحه
حجم
۱۵۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۱ صفحه
قیمت:
۲۸,۱۰۰
۱۴,۰۵۰۵۰%
تومان