بریدههایی از کتاب سمفونی مردگان
۳٫۸
(۴۱۶)
وقتی آدم تنها میشود، تمامی غم دنیا در وجودش خیمه میزند. احساس میکند آنقدر از دیگران دور شده که دیگر هیچوقت نمیتواند به آنها نزدیک شود.
☆Zahra☆
وقتی آدم تنها میشود، تمامی غم دنیا در وجودش خیمه میزند. احساس میکند آنقدر از دیگران دور شده که دیگر هیچوقت نمیتواند به آنها نزدیک شود.
☆Zahra☆
انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد.
Reyhaneh
بوی ویرانی و مرگ میآمد، بوی بشر اولیه، و بوی حیوانیت. انگار کسی را سوزاندهاند و خاکسترش را به در و دیوار مالیدهاند. اتاق پر از خاکستر و چوب نیمسوخته بود. و کتابها و شعرها همراه شعله آتش به آسمان رفته بودند
aysanmoon
«من ایرانیام، دلم برای مملکتم میسوزد. امّا ببین چه وضعی شده که آدم راضی میشود بیایند بگیرند و از بدبختی نجاتش بدهند.»
هستی
آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد
کاربر ۶۸۴۹۳۲۰
آرام و منگ در لاک سنگین عالم اسرار فرو غلتیده بود
کاربر ۶۸۴۹۳۲۰
نوک انگشت را که به تخم چشم فشار بدهی، درخت دو تا میشود. پاهای من هم چهار تا میشوند. زلزله هم میآید. اورهان هم مست میکند. با یک انگشت همه دنیا را میشود تکان تکان داد
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
پدر پرسید: «دنبال چی میگردی؟»
آیدین گفت: «دنبال خودم.»
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
به او گفتم که عشق را باید با تمام گستردگیاش پذیرفت، تنها در جسم نمیتوان پیداش کرد، بلکه در جسم و روح و هوا. در آینه، در خواب، در نفس کشیدنها انگار به ریه میرود، و آدم مدام احساس میکند که دارد بزرگ میشود.
sina_m_farsakh
به او گفتم که عشق را باید با تمام گستردگیاش پذیرفت، تنها در جسم نمیتوان پیداش کرد، بلکه در جسم و روح و هوا. در آینه، در خواب، در نفس کشیدنها انگار به ریه میرود، و آدم مدام احساس میکند که دارد بزرگ میشود.
sina_m_farsakh
«تو دنبال چی میگردی؟»
«دنبال خودم.»
sina_m_farsakh
«چهار تا بچه را نمیتوانم پیش ببرم. این مردکه دیوانه چه جوری میخواهد دنیا را بگرداند؟»
sina_m_farsakh
پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد.
sina_m_farsakh
عشق و هراس سرکوفته او را از درون میخورد و پوک میکرد. عشق به آدمی ناشناخته و هراس از آدمهای آشنا.
shakerii_zahraww
عشق را باید با تمام گستردگیاش پذیرفت، تنها در جسم نمیتوان پیداش کرد، بلکه در جسم و روح و هوا. در آینه، در خواب، در نفس کشیدنها انگار به ریه میرود،
mj
«وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست. چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.
امیرمحمد قرائی
از کله سحر تا بوق سگ بیدار است و نمیدانم دنبال چی میگردد.
پدر پرسید: «دنبال چی میگردی؟»
آیدین گفت: «دنبال خودم.»
امیرمحمد قرائی
چه تنهایی عجیبی! پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد.
امیرمحمد قرائی
پدر میگفت ذخیره آخرت یادت نرود. و ما یادمان رفت.
روژینا
حجم
۲۵۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۰
تعداد صفحهها
۳۵۰ صفحه
حجم
۲۵۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۰
تعداد صفحهها
۳۵۰ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۵۷,۰۰۰۴۰%
تومان