بریدههایی از کتاب سمفونی مردگان
۳٫۸
(۴۱۷)
آیدین گفت: «بله. راست میگویید. شما هم سوختهاید، امّا آخر چه؟ من تا آخر عمرم باید اینجا، توی این زیرزمین مرطوب بدون نور بمانم و قاب بسازم. بیآن که بدانم پولش به چه دردم میخورد. بیآنکه بتوانم از زندگی اجتماعی استفاده بکنم. پس من برای چه به دنیا آمدهام؟»
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
یکی دو تا از کتابها را ورق زد، و بعد گفت: «شما یوسف نجارید؟»
آیدین گفت: «خانم سورمه.»
سورمه گفت: «سورملینا.»
آیدین گفت: «خانم سورملینا، اجازه میدهید من شما را دوست داشته باشم؟»
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
پدر گفت: «به قول ایاز با دو دسته نمیشود بحث کرد. بیسواد و باسواد.»
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
گفت: «شماها خیال میکنید که پدر دشمن شماست. امّا اشتباه میکنید.»
آیدین گفت: «من میدانم که چی میخواهی بگویی. امّا خوشبختی او با من خیلی فرق دارد.
𝕰𝖆𝖘𝖙𝖊𝖗𝖓 𝖌𝖎𝖗𝖑
پدر میگفت: «زمانی که آدم ثروتمند میشود، در هر سنی باشد احساس پیری میکند.»
Farshid0032
«من ایرانیام، دلم برای مملکتم میسوزد. امّا ببین چه وضعی شده که آدم راضی میشود بیایند بگیرند و از بدبختی نجاتش بدهند.»
FaTiMa
«وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست. چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.»
sina_m_farsakh
وقتی آدم تنها میشود، تمامی غم دنیا در وجودش خیمه میزند.
sina_m_farsakh
«هنوز مست شب گذشتهام. تو عجب شرابی هستی.»
sina_m_farsakh
بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست.
sina_m_farsakh
«خون گدایی همچو من رسمی ز حلاج است و بس
زنجیر عشق سلسله ماند به پا تا پای دار
ای ابر عشق دردمند ای دختر قدارهبند
من تار تو زخمی بزن امشب بیا بر من ببار
sina_m_farsakh
مملکت در حال تحول است امّا حالا کو تا به آمریکا برسد. آن ماشینها، آن ساختمانهای بلند، آن پلهای اعجابانگیز، آبشار نیاگارا، سیاهپوستان قدرتمند، بردگی، نفت، عشق، زندگی و مرگ.
sina_m_farsakh
با دو دسته نمیشود بحث کرد. بیسواد و باسواد.»
sina_m_farsakh
«تازگیها فهمیدهام در مملکتی که جنگ باشد زلزله قریبالوقوع است. میپرسی چرا؟ خوب معلوم است، بعدها که دود از کله شهر بلند شد میفهمی.»
sina_m_farsakh
همه آتشها با آن شعله و دود، با آن تلفات و خسارت، خودبخود فرو مینشست. امّا همه آنها در خرابی فرو مینشست.
sina_m_farsakh
دیوانه ما مثل پرنده است. توی قفس، میمیرد. بیرون هم که باشد پر میزند.
sina_m_farsakh
«زمانی که آدم ثروتمند میشود، در هر سنی باشد احساس پیری میکند.»
sina_m_farsakh
آدمها هر کار بخواهند میتوانند بکنند به شرطی که طبیعت سرِ جنگ نداشته باشد.
sina_m_farsakh
تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد.
SARA
پدر با اخم توی گور خفته است. با همان اخمی که همیشه برای آیدین داشت. امّا حالا ریشههای درخت گورستان، چنان به دورش پیچیدهاند که نمیتواند تکان بخورد. در لابلای تنش فرو رفتهاند و شیرهاش را کشیدهاند. برای همین است که بعضی از درختها همیشه اخم دارند
shakerii_zahraww
حجم
۲۵۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۰
تعداد صفحهها
۳۵۰ صفحه
حجم
۲۵۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۰
تعداد صفحهها
۳۵۰ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۵۷,۰۰۰۴۰%
تومان