بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سال بلوا | صفحه ۲۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سال بلوا

بریده‌هایی از کتاب سال بلوا

نویسنده:عباس معروفی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۲۰۹ رأی
۳٫۸
(۲۰۹)
گفتم تا به‌حال شده است که زبانت قفل شود و دنیا از حرکت بایستد؟ دنیا از حرکت ایستاده بود، زمین به دور خورشید نمی‌چرخید، زمان نمی‌گشت و صدای ساعت‌ها قطع شده بود
Naarvanam
گفتم تا به‌حال شده است که زبانت قفل شود و دنیا از حرکت بایستد؟
Naarvanam
از یاد برده بودم که دخترم، و در آن لحظه به این فکر نمی‌کردم که مردها وقتی با آن سبیل سربالا و چشم‌های براق زل بزنند به آدم، از بالا به پایین و از پایین به بالا، چشم‌های جستجوگری که انگار به زور می‌خواهد چادر آدم را پس بزند و سراپای آدم را یکباره ببلعد، آدم از خجالت آب می‌شود، ذوب می‌شود، لای دست‌های یک نفر فشرده می‌شود و به قدر قطره‌ای فرو می‌افتد، چِک.
Naarvanam
این اواخر سیگاری شده بود، آتش به آتش، مدام می‌کشید. و من فکر می‌کردم که چرا وقتی زن‌ها سیگار می‌کشند روز به روز کوچک‌تر می‌شوند.
Naarvanam
مادر گفت: «گمان می‌کنم عقلت عیب کرده باشد.» گفتم: «من؟» مادر گفت: «مالیخولیایی شده‌ای؟» عاشق شده بودم.
Naarvanam
خدا بخواهد که باد سرِ بازی داشته باشد، حالا یا با موهای او یا با دل من، چه فرقی می‌کند؟
Naarvanam
آن قدر احساس آرامش داشتم که خیال نمی‌کردم هرگز گشنه‌ام بشود یا به چیزی نیاز پیدا کنم،
Naarvanam
چرا بوی خاک می‌دادم؟ شاید اگر از چوب ساخته شده بودم، حالا بوی کاج می‌دادم، و شاید اگر شال به گردنم نبود، هیچ بویی نمی‌دادم.
Naarvanam
به خودم می‌گفتم خاک بر سرت که لایق او نیستی، یا نه، خاک بر سر او که دلش را حرام تو کرد.
Naarvanam
چرخه‌ای بی‌سرانجام و بی‌سر و ته که به هر کجاش می‌آویختی آغاز راه بود، و از هر جاش می‌افتادی پایان کار.
Naarvanam
چه حرف‌ها! خبر از دل آدم که ندارند، نمی‌دانند هر آدمی سنگی است که پدرش پرتاب کرده است. پوسته ظاهری چه اهمیت دارد؟ درونم ویرانه است، خانه‌ای پر از درخت که سقف اتاق‌هاش ریخته است، تنها یک دیوار مانده، با دری که باد در آن زوزه می‌کشد. یا نه، چناری است که پیرمردی در آن کفش نیمدار دیگران را تعمیر می‌کند، گیرم شاخ و برگی هم داشته باشد.
Naarvanam
مگر نمی‌شود زنی یاد زن دیگری بیفتد که چهارده سال پیش او را دیده و گفته است: «شما خیلی شادابید، همیشه جوان و شادابید.» چه حرف‌ها! خبر از دل آدم که ندارند، نمی‌دانند هر آدمی سنگی است که پدرش پرتاب کرده است. پوسته ظاهری چه اهمیت دارد؟ درونم ویرانه است، خانه‌ای پر از درخت که سقف اتاق‌هاش ریخته است، تنها یک دیوار مانده، با دری که باد در آن زوزه می‌کشد. یا نه، چناری است که پیرمردی در آن کفش نیمدار دیگران را تعمیر می‌کند، گیرم شاخ و برگی هم داشته باشد
Naarvanam
در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدم‌ها در یاد من زندگی می‌کنند و من در یاد هیچ کس نیستم؟
Naarvanam
گفتم خدایا، من از تنهایی این جور نشوم!
Naarvanam
«غرمساق ده تومان واسه کلاه پول داده، دهشاهی روی سرش نیست.»
نیلوفر معتبر
چند روز بعد معصوم به نوشافرین گفت: «شیرازه زندگیمان از هم گسیخته. می‌فهمی، می‌فهمی چه می‌گویم؟» نوشافرین در خواب و بیداری گفت: «چرا هر بادی از هر جایی می‌وزد، بنیان ما را می‌کند؟»
نیلوفر معتبر

حجم

۲۳۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۲ صفحه

حجم

۲۳۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۲ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
۵۷,۰۰۰
۴۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۹
۲۰
صفحه بعد